بازگشت سلطان وحشت استیون کینگ
«آن» بار دیگر لرزه بر اندام میاندازد
مترجم: آرش نهاوندی
منبع: امپایر استرال ایشیا
«آن: بخش دوم»، فیلمی ترسناک و ماوراءالطبیعی است که در دنباله فیلم «آن» (2017) به کارگردانی آندره موچیتی با اقتباس از رمان «آن» نوشته استیون کینگ ساخته شده است. جسیکا چاستین، جیمز مک آوی، بیل هیدر، عیسی مصطفی، جی ریان و جیمز رانسون در این فیلم ایفای نقش میکنند.
بازیگر اصلی این فیلم بیل اسکارسگارد است که پس از ایفای نقش در فیلم آن، دوباره در آن: بخش دوم در نقش پنی وایز، دلقک رقصنده ظاهر شده است. این فیلم در 26آگوست 2019برای نخستین بار در لسآنجلس به نمایش در آمد و در 6سپتامبر همین سال روی پرده سینماها رفت. اغلب منتقدان نقشآفرینی بازیگران این فیلم را ستودهاند اما زمان طولانی فیلم که قریب به 3ساعت است و پرداخت ضعیفتر به برخی از صحنههای ترسناک نسبت به نسخه قبلی که در سال2017 ساخته شده ازجمله انتقادات منتقدان بوده است. سایت روتن تومیتوز که امتیازات وآمارهای خود را با استناد بهنظر منتقدان ارائه میدهد، با استناد به 342 نقد، 63درصد امتیاز را به آن: بخش دوم داده که حاکی از نظر نسبتا مثبت منتقدان به این فیلم است. در متاکریتیک نیز این فیلم با استناد بهنظر 52منتقد، 58 امتیاز کسب کرده است. تماشاگران نیز در سینما اسکور به این فیلم یک بیمثبت (B+) دادهاند. این فیلم از نظر تجاری بسیار موفق ظاهر شده و درحالیکه 79میلیون دلار هزینه ساخت آن شده، براساس آمار فهرست باکس آفیس آمریکا 466.5میلیون فروش کرده است. 2فیلم آن و آن: بخش دوم نیز در مجموع بیش از یک میلیارد دلار در سراسر دنیا فروش کردهاند که نشان از اقبال به این دو فیلم در میان تماشاگران سینما دارد.
داستان آن: بخش دوم، 27سال پس از حوادث قسمت اول این مجموعه رخ میدهد. شخصیتهای اصلی این فیلم که زمانی کودک بودهاند و در کودکی خود بهویژه از طرف پنی وایز، دلقک رقصنده دچار آسیبها و صدمات زیادی شدهاند، حالا دیگر بزرگ شده و خیلی از حوادث تراژیک دوران کودکی خود را به طرز عجیبی به فراموشی سپردهاند و بهنظرشان زندگی همچنان روی خوش به آنها نشان میدهد. اما پس از مدتی آرامششان بر اثر یافتن شواهدی مبنی بر اینکه پنیوایز (با بازی بیل اسکارسگارد) بازگشته برهم میخورد. همین مسئله باعث میشود تا مایک (با بازی عیسی مصطفی) دوباره دوستان قدیمیاش (گروه بازندگان در برابر پنی وایز) را که در نقاط مختلف آمریکا پراکنده شدهاند به شهر «دری» فرا بخواند. پس از جمعشدن تمام دوستان، مشخص میشود که آنها چیز زیادی از گذشته به یاد ندارند و خیلی هم علاقهمند نیستند که بخواهند دوباره خاطرات تلخ 27سال قبل را زنده کنند. در این مطلب نظرات تعدادی از منتقدان درباره آن: بخش دوم را که در مجله امپایر استرال ایشیا به چاپ رسیده از نظر میگذرانید.
حمله
چان نوجنت؛ سردبیر بخش خبری امپایر
آن: بخش دوم، با صحنهای شوکآور از حمله ناشی از تنفر به دو نفر از بازیگران سری قبلی فیلم آن(با بازی تیلور فری و ژاویه دولان) آغاز میشود. واکنشها به این سکانس آغازین بسیار متفاوت بوده است. اما حتی اگر این فرض در ذهن شما ایجاد شده باشد که در این صحنه خشونت فراتر از آنچه باید، نمایش داده شده است، بهنظر میرسد که این سکانس کاملا وفادارانه به اصل کتاب آن نوشته استیون کینگ به تصویر کشیده شده است. این رمان بر مبنای یک جنایت واقعی ناشی از تنفر نگاشته شده. آن به داستان واقعی و چگونگی کشتهشدن چارلی هوارد میپردازد. او از اهالی بنگور (زادگاه استیون کینگ) واقع در ایالت مین بود که در شهر دری در همین ایالت به قتل رسید. شهر دری در ایالت مین تا حد قابل توجهی الهامبخش استیون کینگ برای نگارش رمان دری (Derry) نیز بود. هم در کتاب و هم در فیلم نیز خشونتها در شهر دری رخ میدهند. چه شما این اندازه از خشونت را زیاده از حد و چه آن را ضروری بدانید، سکانس اول این فیلم و برخی از سکانسهای خشونتبار دیگر آن تا مدتها از ذهنتان بیرون نخواهد رفت.
بیسکوئیتهای شانس
در ابتدا همهچیز در گردهمایی بازندگان عادی بهنظر میرسد. همه به این گردهمایی رسیدهاند و خود را در بحثهای عادی و روزمره غرق کردهاند... تا اینکه همهچیز مانند قبل میشود. صحنه آغازین بازگشت به حوادث تراژیک گذشته در فیلم نسبت به صحنهای مشابه که در آن به تصویر کشیده شده، جلوه بهروزتر و ترسناکتری دارد. جلوههای بصری در این فیلم نیز مؤثرتر و باورپذیرتر از جلوههای بصری بهکار رفته در فیلم آن ساخته شده در سال1990 است. البته باید درنظر گرفت که فیلم آن با بودجه اندکی ساخته شده بود. سالهایی که شخصیتهای فیلم آن در خارج از زادگاهشان (شهردری) سپری کردهاند باعث شده که پنی وایز را فراموش کنند یا در ارتباط با آن دچار نوعی فراموشی شوند. بنابراین همهچیز در این فیلم تازه بهنظر میرسد و ما به استقبال حوادث این فیلم میرویم؛ گویی 27سال قبل هیچ حادثهای رخ نداده است. پنی وایز شخصیت کوچک، شیطانی و فضایی است که در شهر دری واقع در ایالت مین تقریبا هر 27سال ظاهر میشود و کودکان را میخورد.
بیل در برابر بیل
ایده ایجاد شخصیتی که با درونیات شیطانی خود مواجه و این درونیات بهتدریج باعث شکلگیری شخصیت جدیدی در وی میشود، فکر تازهای نیست. ایدههای مشابهی در فیلمهایی نظیر «لوگان و ما» پیاده شدهاند، اما صحنههای تکان دهندهای نظیر اینکه بزرگسالی، کودکیاش را بکشد کمتر دیدهایم. بیل (با بازی جیمز مک آوی) در توهمات خود جورجی برادر جوانتر خود را که کشتهشده میبیند و دوباره مجبور میشود با گناه خود روبهرو شود. منتقدانی که فیلم را دیدهاند میگویند که او (شخصیت بیل) در فیلم اول هم چنین مواجههای داشته است و اکنون در این فیلم نیز باید مواجهههای مشابه داشته باشد؛ چرا که طی این سالها که از کودکی تا بزرگسالی وی گذشته او دچار فراموشی یا نوعی نسیان شده است. با وجود اینکه صحنه تکراری است اما بهدلیل بازی خیرهکننده جیمز مک آوی در نقش بزرگسالی بیل، بازی این شخصیت و اتفاقاتی که برای وی رخ میدهد، به طرز بسیار جالبی بر تماشاگر تأثیر میگذارد.
بورلی به خانه میرود
بن تراویس؛ نویسنده
در سکانسی از آن: بخش دوم پنی وایز در کالبد پیرزنی مهربان ظاهر میشود، با این توضیح که بورلی (با بازی جسیکا چاستین) در جستوجوی توتم خود (شعری که پیشتر بن جوان برای وی نگاشته بود) که به نوعی آن را بهعنوان طلسم خود تلقی میکند، است. این جستوجو او را به دوران کودکیاش میبرد. این خانه اما اکنون صاحب جدیدی دارد به نام خانم کرش (با بازی جوان گرگسون). این خانم پیر و مهربان در واقع خود پنی وایز است که خود را در قالب خانم کرش پنهان کرده است. در سکانس روبهروشدن این دو نفر با یکدیگر آندره موچیتی کارگردان به طرز استادانهای تنش و ترس این سکانس را به تماشاگر فیلم منتقل میکند. این سکانس لبخند طولانی خانم کرش باعث خلق یک صحنه وهمانگیزی شده که متوجه میشویم یک جای کار اشکال دارد. در یک سکانس جلوتر، چشمان ما بهطور گذرا و سریع با تابلوی چهره پدر خانم کرش که صاحب سیرک بود تلاقی میکند و در چهره او رگههایی از چهره پنی وایز را میبینیم یا حتی اگر قدری مکث کنیم متوجه میشویم که چهره وی چندان تفاوتی با چهره پنی وایز ندارد. این سکانس میتواند نوعی ترس و هیجان شدید را در تماشاگر این فیلم ایجاد کند.
ادی و استانلی
بهخاطر همه این دلقکهای قاتل شیطانصفت و تلههای سرگرمکنندهاش میتوان آن: بخش دوم را فیلمی دانست که در آن تمام صدمات دوران کودکی و خاطرات سرکوبشده گروه بازندگان در فیلم اول، دوباره پس از 27سال به سطح میآیند. تمام زخمهایی که پنی وایز در فیلم آن ایجاد کرده بود دوباره در سکانسهای اولیه آن: بخش دوم، باز تولید میشوند. استانلی اوریس بزرگسال در آن: بخش دوم به جای رفتن به شهر دری، خودکشی میکند. او در حالی میمیرد که در جای جای بدنش جای زخمها وآزار و اذیتهایی که پنی وایز در فیلم اول به او رسانده، به چشم میخورد. او در نامهای که پیش از پایاندادن به زندگی خود به بازندهها مینویسد، دلیل کارش را یادآوری بلاهایی که پنیوایز بر سر آنها آورده عنوان میکند. بزرگترین و قهرمانانهترین مرگ در آن: بخش دوم، برای ادی کاسپ براک (با بازی جیمز رانسون) رقم میخورد. او قهرمانانه در مبارزه رودررو با پنی وایز جان خود را از دست میدهد درحالیکه پنی وایز به عنکبوتی غولپیکر تبدیل شده که با خنجر سینه ادی را میشکافد. البته در رمان استیون کینگ سرنوشت ادی طور دیگری رقم میخورد و درحالیکه پنی وایز دست او را از جا کنده بهدلیل از دسترفتن میزان زیادی از خون خود جان میدهد. ادی در واقع جان خود را به خطر میاندازد تا دوست خود ریچی را از مرگ نجات دهد.
سنت چود
هیچ را ه فراری وجود نداشت. درآن: بخش دوم، آندره موچیتی کارگردان باید سنتچود را توصیف میکرد. آنگونه که در رمان آمده سنت چود نبردی کیهانی علیه آن است. این نبرد در یک سطح هموار در یکی از ستارگان با اجرام آسمانی برگزار میشود. به نوعی یک نبرد روانشناسانه میان ارادههاست. سنت چود در واقع آخرین منبع و راهحل است. رد پای این سنت را میتوان در افسانهها یافت. بهصورت استعاری سنت چود با حضور دو نفر برگزار میشود. این یک مبارزه روانشناسانه است که در آن هر یک از طرفین قدرت هوش خود را به رخ حریف میکشند. در جریان این مبارزه طرفین زبانهای خود را گاز میگیرند و آنقدر جوک(لطیفه) میگویند که یکی از طرفین خندهاش بگیرد. آنکه نتواند خود را کنترل کند و قبل از رقیب خود به خنده بیفتد، بازنده این مبارزه است. درآن: بخش دوم سنت چود، تلخیص و ساده و ساختار داستان بر مبنای آن بنا شده است. در این فیلم برمبنای آنچه در کتاب آن آمده هر بازنده بزرگسال باید شئیای را بهعنوان توتم (محافظ روح) انتخاب کند و آن را به همراه داشته باشد تا از آن در مبارزه استفاده کند. هر قدر هم که سنت چود عجیب و غریب بهنظر برسد، در تز استیون کینگ درباره ترس نقشی محوری دارد. بر همین اساس این سنت در ذهن وجود دارد و زمانی میتوان حریف خود را در مبارزه شکست داد که همه با هم متحد باشند. اینگونه است که حتی خواهند توانست قلب رقیب را نیز بشکافند.
دیوانگی بیحد و مرز با پنی وایز
بیل اسکارسگارد؛ بازیگر نقش پنیوایز
با پنیوایز هیچچیز تا این حد دیوانهوار پیش نمیرود. شما اجازه دارید هر کاری انجام دهید. آندره موچیتی دور من میچرخد و به من اجازه میدهد بهطور مکرر کارهای دیوانهوار انجام دهم. شما در نهایت نمیدانید چه چیزی در حال رخدادن است و کاملا از همهچیز میمانید. شما در زمان بازی در نقش پنی وایز از خود بیخود میشوید. صحنه بیرونآوردن چشمان از حدقه را من کاملا بهطور فیالبداهه انجام دادم. این فکر در یک لحظه از سرم گذشت. بعد آنها خونی را از روی پودر سفیدی که به چهرهام مالیدهام جاری کردند. ما لحظات خیلی عجیبی را در صحنه فیلمبرداری گذراندیم.
آخرین اقدام پنی وایز
بیل اسکارسگارد در ادامه میگوید: نخستین باری که من در برابر گروه بازندگان در آن: بخش دوم منفعل بودم زمانی بود که آنها بدن مرا که روی زمین در گوشهای افتاده بودم احاطه کرده بودند و به من میگفتند تو یک دلقکی. بدن من در قسمتی پنهان از صحنه قرار گرفته بود و دوربین روی بدنی عروسکی که از پنی وایز طراحی شده بود، زوم کرده بود. آیا پنی وایز در حال مرگ است؟ در آن زمان بود که بهخودم گفتم خب مثل اینکه دارد اتفاقی میافتد و من شروع به فریادکشیدن و خندیدن و تقریبا بالا آوردن کردم. اگر شما این کار را بهمدت 5دقیقه انجام دهید، به نفس نفس خواهید افتاد و ضربان قلبتان بهشدت بالا خواهد رفت و تمام مواد شیمیایی از بدنتان خارج خواهدشد. عیسی مصطفی که در نقش مایک بازی میکند نیز آنجا بود. من درحالیکه فقط صدایم در صحنه فیلمبرداری پخش میشد و بدنم آنجا نبود در حال کسب تجربهای عجیب بودم، درحالیکه به عوامل فیلم و بازیگرانی که در نقش بازندگان ایفای نقش میکردند، نگاه میکردم بهخودم گفتم نمیدانم کجا هستم یا چه چیزی در حال رخ دادن است.خیلی عجیب بود. واقعا سکانس عجیبی بود. این سکانس روی من بسیار اثر گذاشت.
شکل انسانی پنی وایز
نیک دسملین؛ معاون سردبیر
مانند فیلم «جوکر: شوالیه سیاه» که هیث لجر در این فیلم در نقش جوکر بازی کرده بود، در آن: بخش دوم نیز هیچگاه مشخص نمیشود که آنچه که ما از سرگذشت پنی وایز میدانیم واقعیت دارد یا آمیخته با داستانهایی غیرواقعی و ساخته و پرداخته ذهنی حیلهگر است. زمانی که بورلی به خانه دوران کودکیاش بازمیگردد، عکسی را روی دیوار میبیند که متعلق به پدر خانم کرش است، در همین تصویر، مردی نیز در کنار واگنی که روی آن نوشته پنی وایز دلقک رقصنده به چشم میخورد. چند دقیقه بعد بورلی همان مرد (پنی وایز) را در اتاق میبیند که در حال مالیدن رنگ سفید به چهرهاش است. چند لحظه بعد این مرد(پنی وایز) درحالیکه بورلی را از گوشه چشم از نظر میگذراند، ناخنهایش را بهشدت بهصورتش میکشد و خون از چهرهاش جاری و همه جا آلوده به خون میشود. آیا این هیولا واقعا همواره یک انسان بوده؟ هر چه باشد این یکی از صحنههای فیلم است که در بیننده میتواند احساس غم و پریشانی ایجاد کند و از این نظر در او مؤثر واقع شود.
سر باز کردن زخمهای کودکی
بهخاطر این دلقک قاتل شیطانصفت و تلههای سرگرمکنندهاش میتوان آن: بخش دوم را فیلمی دانست که در آن تمام صدمات دوران کودکی و خاطرات سرکوبشده گروه بازندگان در فیلم اول، دوباره پس از 27سال به سطح میآید. تمام زخمهایی که پنی وایز در فیلم آن ایجاد کرده بود دوباره در سکانسهای اولیه آن: بخش دوم، باز تولید میشوند