• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 29 مهر 1398
کد مطلب : 85957
+
-

ادعای عجیب قاتل 19ساله در دادسرا

قاتل‌ اجاره‌ای کلاهبردار بود، خودم مرتکب قتل شدم

دادسرا
قاتل‌ اجاره‌ای کلاهبردار بود، خودم مرتکب قتل شدم


جوان 19ساله افغانستانی که دلباخته دخترعمه‌اش شده بود تصمیم به قتل شوهر او گرفت و برای کشتن این مرد آدمکش اجیر کرد اما آدمکش اجاره‌ای کلاهبردار از آب درآمد و او ناچار شد خودش نقشه جنایت را اجرا کند.
به گزارش همشهری، هجدهم مهرماه امسال مردی 41ساله که سرایدار ساختمانی در شمال تهران بود به‌دلیل خفگی به قتل رسید و همزمان تحقیقات پلیس برای کشف راز جنایت شروع شد.
مقتول اهل افغانستان بود و مأموران در تحقیقات اولیه به همسر او مظنون شدند و این زن به نام صفیه دستگیر شد.
در ادامه تحقیقات معلوم شد که وی با پسردایی‌اش به نام علی‌احمد در ارتباط بوده و احتمالا علی‌احمد عامل این جنایت است. به این ترتیب جوان 19ساله دستگیر شد و در بازجویی‌ها به قتل شوهر دخترعمه‌اش اعتراف کرد. روز گذشته علی‌احمد و صفیه (متهمان پرونده) برای انجام تحقیقات به دادسرای جنایی تهران منتقل شدند. اتهام علی‌احمد قتل عمد و صفیه 33ساله نیز معاونت در قتل است. آنها دیروز پیش‌روی قاضی ساسان غلامی، بازپرس جنایی پایتخت قرار گرفتند تا از جنایت بگویند و انگیزه‌شان برای قتل سرایدار 41ساله.
نخستین کسی که به داخل شعبه بازپرسی احضار شد صفیه بود. او وقتی روی صندلی نشست شروع کرد به گریه و گفت: من قصد کشتن شوهرم را نداشتم. من از ماجرای قتل بی‌اطلاع بودم. من گناهی مرتکب نشده‌ام، به‌خاطر فرزندانم مرا آزاد کنید.
در ادامه قاضی جنایی اتهامش را به او تفهیم کرد و زن جوان گفت که اتهامش را قبول ندارد.
قاضی: پس چرا شب حادثه خانه را ترک کردی؟
زن جوان: به دیدن مادرم رفته بودم. هرازگاهی می‌رفتم. آن شب هم رفتم و شوهرم چون سرایدار بود نمی‌توانست ساختمان را ترک کند. اگر می‌دانستم قرار است کشته شود در خانه می‌ماندم.
قاضی: یعنی تو از علی‌احمد نخواستی که شوهرت را به قتل برساند؟
صفیه: نه. او حدود 2ماه پیش، دو سه‌بار به شوخی به من گفت که می‌خواهد شوهرم را که مانع خوشبختی ماست به قتل برساند اما التماسش کردم که به‌خاطر بچه‌هایم این کار را انجام ندهد و او هم در آخر گفت شوخی کرده است.
قاضی: با علی‌احمد کی و چطور آشنا شدی؟
صفیه: او پسردایی‌ام است؛ هم پسردایی من و هم پسردایی شوهرم. چون من و شوهرم دخترخاله و پسرخاله هستیم. علی‌احمد یک‌سال و نیم پیش با مادر و خواهر 17ساله‌اش تصمیم گرفتند به ایران بیایند، البته به‌صورت قاچاق و غیرقانونی. وقتی وارد ایران شدند، همان لب مرز خودروی پژویی دنبالشان رفت. قاچاقچیان انسان بیش از 20نفر را سوار پژو کردند و خواهر علی‌احمد داخل ماشین خفه شد. نمی‌دانم صندوق عقب بوده یا داخل ماشین اما پس از این اتفاق برادرش به‌شدت افسرده شد. وقتی به تهران رسیدند مادرش به سراغ من آمد و خواست که با پسرش صحبت کنم و به او دلداری بدهم. این شد که با پسردایی‌ام تماس گرفتم و با او صحبت کردم. کارم شده بود صحبت با او تا از این وضعیت نجاتش بدهم اما وقتی به‌خود آمدم دیدم او عاشق من شده است. البته من هم او را دوست داشتم اما در این حد نبود که بخواهم زندگی‌ام را نابود کنم.
قاضی: چرا نخواستی به این رابطه پایان بدهی؟
صفیه: به او گفتم دست از سر من بردار. گفتم زندگی‌ام را دوست دارم، شوهرم و بچه‌هایم را دوست دارم چون واقعا شوهرم خوب بود و مشکلی با او نداشتم اما علی‌احمد وابسته من شده بود و می‌گفت آرزویش این است که با من زندگی کند. حتی چند وقت قبل از حادثه به من زنگ زد و گفت می‌خواهد از تهران برود. من هم خیالم راحت شده بود که سایه‌اش از زندگی‌ام پاک می‌شود اما نمی‌دانم چه شد که مرا بدبخت کرد و شوهرم را از من گرفت. من در آن مدتی که به شوهرم خیانت می‌کردم از خودم متنفر بودم و احساس می‌کردم دیوانه شده‌ام. اصلا خبر نداشتم که قرار است علی‌احمد شوهرم را بکشد.


مکث
دخترعمه‌ام بی‌گناه است




پس از تحقیق از صفیه، او از شعبه بیرون رفت و نوبت به علی‌احمد جوان 19ساله افغانستانی رسید. او وارد شعبه شد و پیش‌روی قاضی غلامی نشست. وقتی قاضی به او گفت که اتهامش مباشرت در قتل عمدی است، متهم بلافاصله پاسخ داد: بله قبول دارم. مجرم هستم و باید مجازات بشوم. دلم می‌خواهد زودتر قصاصم کنید اما صفیه بی‌گناه است، او را به‌خاطر فرزندانش آزاد کنید. او نقشی در جنایت ندارد و بهتر بگویم از قصد من بی‌اطلاع بود.
قاضی: این حرف‌ها را به‌خاطر عشقی که به صفیه داری می‌گویی؟
متهم: نه، حقیقت را می‌گویم.
قاضی: پس چرا شب حادثه به خانه مادرش رفت تا تو به آنجا بروی و نقشه قتل را اجرا کنی؟
متهم: او به من حرفی نزد، من از طریق عمه‌ام متوجه شدم که صفیه به همراه بچه‌هایش مهمان اوست.
قاضی: از کی نقشه قتل کشیدی؟
متهم: قصدم این نبود که او را به قتل برسانم. راستش من عاشق صفیه بودم. تنها کسی بود که حاضر بودم به‌خاطر او هرکاری انجام بدهم. وقتی آن اتفاق تلخ برای خواهرم افتاد نابود شدم تا حدی که بارها تصمیم به خودکشی گرفتم. بعد از مدتی صفیه به من زنگ زد تا مرا دلداری بدهد. آنقدر قشنگ صحبت می‌کرد که واقعا به شنیدن صدایش وابسته شده بودم. اما او وقتی فهمید عاشقش شده‌ام تصمیم گرفت ترکم کند. به او گفتم وابسته‌ات شده‌ام. به او پیشنهاد دادم تا از همسرش طلاق بگیرد و با من زندگی کند اما او قبول نکرد. تا اینکه تصمیم گرفتم ایران را ترک کنم و به ترکیه بروم. حتی با صفیه در پارک قرار گذاشتم تا از او حلالیت بطلبم اما نتوانستم بروم. دلم پیش او بود تا اینکه با یک جوان ایرانی به نام مرتضی آشنا شدم. برای او درددل کردم و گفتم عاشق زنی شده‌ام که شوهر و فرزند دارد. او گفت 2میلیون تومان می‌گیرد و شوهر صفیه را می‌فرستد لب مرز. یا در آنجا می‌میرد یا دیپورت می‌شود و منتقلش می‌کنند به افغانستان. قبول کردم چون با رفتن شوهر صفیه او حاضر می‌شد با من زندگی کند. اما کمی بعد مرتضی زد زیرش و گفت خودش حاضر است پول بیشتری بگیرد و مرد جوان را به قتل برساند.
قاضی: پس چرا در نهایت خودت دست به جنایت زدی؟
متهم: مرتضی گفت 7میلیون می‌گیرد و شوهر صفیه را می‌کشد. 3میلیون برایش کارت‌به‌کارت کردم و 4میلیون تومان هم پول نقد به او دادم. شب حادثه از عمه‌ام شنیدم که صفیه مهمان خانه اوست. بهترین زمان بود برای اجرای نقشه جنایت. به مرتضی زنگ زدم و با او تا جلوی درخانه صفیه رفتم. مرتضی گفت برو داخل تا موتورم را پارک کنم و بعد بیایم. اما رفت و دیگر خبری از او نشد. من وارد خانه مقتول شدم و هرچه به او زنگ زدم خاموش بود. 10دقیقه‌ای گذشت که چشمم به شالی افتاد که روی مبل بود. آن را برداشتم و جان شوهر صفیه که پسرعمه‌ام هم می‌شد را گرفتم.
در ادامه جلسه، قاضی از متهم خواست تا نحوه به قتل رساندن مقتول را بازسازی کند که او نشان داد چطور با شال مقتول را خفه کرده است.
قاضی در ادامه از متهم پرسید: پس از آن که قتل را انجام دادی چه کردی؟
متهم: به‌شدت ترسیده بودم و وحشت‌زده بودم. به خانه‌ام رفتم و صبح زود به صفیه زنگ زدم. به او گفتم برو به شوهرت سری بزن حالش خوب نیست. گفت چه کرده‌ای؟ تلفن را قطع کردم. آرزویم این بود که زنده باشد اما ساعتی بعد وقتی به موبایل صفیه زنگ زدم دوستش پاسخ داد و گفت شوهر صفیه فوت شده است.
قاضی: پس چرا مقابل خانه مقتول پرسه می‌زدی؟
متهم: مادرم از من خواست تا او را به خانه صفیه ببرم. گفت شوهرش فوت شده برای تسلیت برویم به خانه‌اش. این شد که دستگیر شدم. اما نمی‌خواستم اینطور شود. فقط به زندگی در کنار صفیه فکر می‌کردم. دلم می‌خواست با او به ترکیه می‌رفتم و با هم زندگی می‌کردیم اما حالا سرنوشت مرا به پایان زندگی‌ام کشاند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید