احوالپرسی از سعید بیابانکی که این روزها آخرین شعر آیینیاش حسابی با استقبال مواجه شده است
با شعر آیینی در یادها میمانم
نیلوفر ذوالفقاری
سعید بیابانکی همانقدر که برای علاقهمندان به اشعار طنز چهره شناختهشدهای است، در حوزه شعر آیینی هم یکی از شاعران صاحباثر و تأثیرگذار محسوب میشود. برای شاعری که به گفته خودش سراغ هنرهای زیادی رفته و البته دوست داشته فیزیک بخواند اما رشته تحصیلی مهندسی کامپیوتر را انتخاب کرده، رسیدن به این جایگاه با فراز و فرودهایی همراه بوده است. آخرین شعر آیینی او این روزها حسابی با استقبال مواجه شده و دست بهدست در صفحات مجازی میچرخد. با سعید بیابانکی درباره جایگاه شعر آیینی، مخاطبان این شعر و الزامات موفق بودن در این حوزه گفتوگو کردهایم.
شما را هم به سرودن شعرهای آیینی میشناسند و هم به شعرهای طنز. خودتان کدام شناخت را بیشتر میپسندید؟
شعر، پاسخ دادن به وجوه عاطفی انسان است، بنابراین شاعر باید به هر دو وجه پاسخ دهد. همه ما گاهی شادیم وگاهی غمگین یا امیدوار و یا مایوس هستیم. در چنین بزنگاههایی معمولا انسان به چیزی پناه میبرد که او را آرام کند. شعر و موسیقی هم انتخاب بسیاری از ما در چنین زمانهایی است. من هم در هر دو وجه فعالیت کردهام. پیش از اینکه بهطور جدی وارد مبحث شعر آیینی شوم، چون در فضای جنگ شاعر شدم، بیشتر سراغ موضوعات مربوط به جبهه و شهادت رفتم. شعر طنز محصول دهه اخیر و آخرین سنگری است که وارد آن شدهام. این دو نوع شعر مربوط به دنیاهای متفاوتی است، هرچند شباهتهایی هم به یکدیگر دارند. خیلیها از من میپرسند چطور این تضادها را با هم جمع کردهام؟ پاسخ این است که کار بسیار سختی است. همانطور که انسان به خنده نیاز دارد، به گریه هم محتاج است. شعر آیینی به عواطف درونی ما پاسخ میدهد. ما با شعر مذهبی، خلوتی درونی برای خود ایجاد میکنیم.
تفاوت این دو نوع شاعری در چیست؟
در جهان طنز با ضد و نقیضها مواجه هستیم. شعر طنزی که مردم میشناسند، شعری است که آنها را بخنداند. درحالیکه باور شخصی من این نیست. من به ظرافتهای زبانی و کنار هم گذاشتن تضادها بیشتر باور دارم و همه این ویژگیها را از شعر گرفتهام. شعر طنز بیشتر به پاسخ دادن به نیازهای بیرونی میپردازد درحالیکه ذات شعر، درونی است. اگر بخواهیم تفاوتی عمده بین خنده و گریه قائل شویم، گریه واکنشی انفرادی و خنده واکنشی اجتماعی است. اگر کسی را ببینیم که در گوشهای، تنهایی گریه میکند، به غم او پی میبریم و او را تنها میگذاریم. اما معمولا واکنش ما به کسی که تنهایی میخندد این نیست که شادی درونی دارد؛ فکر میکنیم حتما دیوانه است! نگاهها در شعر هم به این دو جهان کاملا متفاوت است.
خودتان کدام را بیشتر میپسندید؟
من هر دو وجه را دوست دارم. شاعر وقتی شعری را میسراید دنبال مخاطب است. این شعر است که باید برود و مخاطب خود را پیدا کند نه شاعر. خوشبختانه هر دوشکل شعرهای من مخاطب خود را پیدا کردهاند و هیچکدام بر دیگری برتری ندارد. اما فکر میکنم آنچه در آینده از من در یادها میماند، شعر آیینی است. شعر آیینی و مذهبی تا جایی پیش میرود که اصلا تصوری از آن نداریم، به همین دلیل من این نوع شاعری را بیشتر میپسندم.
بهنظر شما شعر آیینی باید حتما با سوگ گره بخورد؟ نمیتوان شعری آیینی خواند و غمگین نشد؟
وجهی از شعر آیینی مرثیه است. شعر آیینی معمولا در سوگ معصومین است و این وجه برجسته است. شعر مذهبی، بهویژه شعر عاشورایی، از دوره صفوی با برجسته شدن بخش سوگ و ماتم همراه بوده است. در مجالس مذهبی هم مرثیهسرایی غالب است و مردم دوست دارند به اینطور جاها پناه ببرند؛ هم برای آرامش درونی و هم به منظور توسل به معصومین. اما این، همه شعر مذهبی نیست؛ طبیعتا بخش مهمی از شعر آیینی، جنبه معرفتی آن است. حتی نگاه اجتماعی و انتقادی هم در شعر آیینی وجود دارد که پیش از پیروزی انقلاب بیشتر دیده میشد. اوج آن هم در زمان خوشدل تهرانی با بیت معروف «بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است/ که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است» بوده است. نگاه حماسی هم نگاه دیگری است که در شعر آیینی وجود دارد. با این حال وجه سوگ و ماتم بر شعر آیینی و عاشورایی ما غلبه دارد.
مخاطبان شعر 2دسته هستند؛ مخاطبان عام و مخاطبان خاص. مخاطب خاص را نمیتوان بهراحتی با شعر معمولی فریب داد. مخاطبی که اشعار حافظ، سعدی و بیدل دهلوی را معیار قرار داده و از معاصرین، نهایتا به شاملو و فرخزاد رضایت میدهد، با آثار بازاری راضی نمیشود. شعر آیینی و مذهبی برای مخاطب خاص و نخبه، کم داریم؛ مثلا مجموعه «گنجشک و جبرئیل» سیدحسن حسینی مخاطب کاملا نخبه میطلبد. برای فهمیدن اشعار او، باید تاریخ، مقاتل و نسبتها را بدانیم. برای این جنس از شعر آیینی هم مخاطبان کمی داریم. علت آن هم این است که بخشی از شعر آیینی ما دچار عوامزدگی شده است. بخش زیادی هم در خارج از رسانههای رسمی اتفاق میافتد؛ مثل هیئتها و مراسم عزاداری.
اولین باری که خودتان را بهعنوان شاعر باور کردید چه زمانی بود؟
شاعری پروسهای طولانیمدت است. انتهای آن هم نامشخص است و من باور دارم هرگز تمام نمیشود. شاعری که خلاق باشد و ذهن تازهای داشته باشد، هر روز در حال زایش و رسیدن به افقهای تازه است. چه بسا شاعر دوست داشته باشد گذشته خود را انکار یا پاک کند. کارنامه را نمیتوان از بین برد. «ردپایی بر برف» بهعنوان نخستین کتابم با تأخیر زیاد چاپ شد. آن زمان عطش دیدهشدن شعرهایم را داشتم اما چند سال طول کشید تا کتابم منتشر شود. وقتی کتاب را ورق زدم دیدم ارتباطم با آن شعرها قطع شده و دیگر دوستشان ندارم. کتاب دومم با نام «نیمی از خورشید» بیشتر جدی گرفته شد. مرحوم حسین آهی برنامهای تلویزیونی داشت که هر هفته کتابهای خوب را از نگاه سختپسند خود معرفی میکرد. من در آن زمان در اصفهان دانشجو بودم و کتابم را برای برنامه او پست کردم. هر هفته منتظر واکنش او بودم اما خبری نمیشد تا اینکه در انتهای یکی از برنامهها، ناگهان در کمال تعجب کتابم را جلوی دوربین گرفت و یکی از شعرها را دکلمه کرد. اینجا بود که حس کردم فرد مهمی مهر تأییدی بر کار من زده است. کتاب هم با استقبال مواجه شد و من به این باور رسیدم که شاعر هستم. تأیید حسین آهی تأثیر زیادی داشت. بهنظرم شعر هم مثل علومدینی به مرجع نیاز دارد و آهی بدون تعارف چنین فردی بود.
قبلا گفته بودید معتقدید شعر آموزشدادنی نیست؛ هنوز هم بر همین اعتقاد هستید؟
من، هم آموزش دادهام و هم آموزش دیدهام. طبع شعر سرودن، ذوقی است که فرد باید داشته باشد و نمیتوان آن را آموزش داد یا دید اما تکنیکهای شعری و علوم ادبی را میتوان آموخت. مثلا دانش عروض کاملا قابل آموزش است و در دورههای دانشگاهی هم تدریس میشود. نظریات زبانی و آرایههای ادبی هم آموزش داده میشود. اما در نهایت شعر گفتن قابل آموزش نیست. با دانستن این علوم میتوان شعرشناس یا ادیب شد، اما نمیتوان لزوما شاعر شد. مهم داشتن ذهن شاعرانه است؛ چیزی که هرگز نتوانستم به کسی بیاموزم و کسی هم نتوانست آن را به من آموزش دهد.
خودتان ذوق و قریحه شاعرانه را چطور با آموزش گره زدید؟
از وقتی شاعری برایم جدی شد سراغ این کار رفتم. در انجمن ادبی سروش در خمینیشهر عضو شدم و آنجا بود که فهمیدم شاعری چقدر پیچیده و دشوار است. وقتی وارد دانشگاه شدم، بیشتر به طرف آموزشدیدن رفتم. شعر در کشور ما بیشتر در انجمنها رشد کرده است و من هم سراغ انجمنها رفتم. بخشی هم با مطالعه کتابهای شعر یا کتابهای نظری شکل گرفت.
شما عادت نوشتن مخصوص بهخود دارید؟
شعر، هنری است که نیاز به تمرکز دارد بنابراین سکوت و آرامش لازمه آن است. اما شعر گفتن زمان ندارد. زمان تولد شعر نامشخص است؛ مثل جنینی در ذهن شاعر رشد میکند اما معلوم نیست چه زمانی قرار است متولد شود. برای خودم اتفاق افتاده که شعری در ذهنم ایجاد شود اما 10سال طول بکشد تا تبدیل به شعر شود.
انتخاب شعر آیینی، در زندگی شخصی و روحیه و حال خودتان چه تأثیری داشته است؟
طبیعتا تأثیر داشته است. شعر آیینی از اعتقادات فرد ناشی میشود و تا به چیزی اعتقاد نداشته باشی، نمیتوانی آن را با دیگران به اشتراک بگذاری. همین که میبینم این جنس اشعار آیینی من با مخاطبان زیاد و بیشماری گره خورده و مردم واکنشهای مثبت نشان دادهاند، بزرگترین سرمایه و دستاورد برای من بوده است.
جایگاه شعر آیینی را چطور ارزیابی میکنید؟
از نظر کمّی خیلی از این نوع شعر استقبال شده است. در دورهای، در بسیاری از محافل مذهبی و هیئتها یا مساجد، شعر خواندن کاری بیهوده بود اما از دورهای، شعر به مراسم مذهبی راه پیدا کرد. نخستین بار این اتفاق با اشعار مرحوم محمدرضا آغاسی شروع شد. او شعر را از محافل ادبی به مساجد برد و مردمی که برای شنیدن سخنرانی و مداحی به مراسمی میرفتند، توقع شنیدن شعر هم داشتند. به تدریج این گرایش بیشتر شد و اکنون در خیلی از محافل، شاعران حضور دارند و مخاطب هم پیدا کردهاند. این، هم خوب است هم بد. خوبی آن، این است که به رشد شعر که در دورهای به هنری غریب تبدیل شده بود، کمک کرده است. بدی این اتفاق هم این است که شعر آیینی دچار عوامزدگی شده چون مخاطب است که شعر را مدیریت میکند. ضمن اینکه در عرصه شعر آیینی و مذهبی، اشعار توصیفگرای زیادی وجود دارند که مثلا فقط درباره چگونگی شهادت امام حسین(ع) حرف میزنند و درباره چرایی آن حرفی ندارند. من معتقدم شعر آیینی باید حتما شامل بخش معرفتی باشد تا رسالت خود را انجام دهد.
مخاطبان شعر آیینی چه کسانی هستند؟
بهنظر من شعر آیینی مخاطب گستردهای دارد. از افراد بیسواد گرفته تا استادان و شخصیتهای برجسته، میتوانند مخاطب این نوع شعر باشند. بخش عمدهای از اعتقادات ما از روزگار کودکی شکل میگیرد و این جنس شعر انگار ما را به کودکی وصل میکند. اگر شاعر شعر آیینی بتواند طیف گستردهای از مخاطبان را راضی نگه دارد حتما شاعر موفقی خواهد بود.
این کار چه ملزوماتی دارد؟
ذوق تنها برای این جنس شاعری کافی نیست؛ شنیدهها از منبر، بحث و مجالس هم کفایت نمیکند. شاعر حتما باید تاریخ اسلام را بداند، اگر شعر عاشورایی میگوید باید مقاتل را بداند و از همه مهمتر اینکه زیست شاعرانه داشته باشد؛ ضمن اینکه شاعر برای جذب مخاطب باید بین مردم زندگی و با آنها معاشرت کند. با زندگی شبیه بعضی مسئولان که با ماشین و راننده از خط ویژه راهی محل کار میشوند و ارتباطی با مردم ندارند، نمیتوان شاعر شد؛ مخصوصا شاعر آیینی که با عواطف و اعتقادات مذهبی مردم سر وکار دارد. همه این الزامات با هم جمع میشوند تا شعر آیینی موفقی سروده شود.
خودتان این روزها چه کتابهایی میخوانید؟
من به رمان و ادبیات داستانی ایران و جهان علاقه زیادی دارم. اخیرا رمان «حاج آخوند» از سیدعطاءالله مهاجرانی را خواندم که پیشنهاد میکنم هم شاعران آن را بخوانند و هم روحانیون؛ چرا که کتاب تأثیرگذاری است. رمان «بیکتابی» از محمدرضا شرفی خبوشان را هم خواندهام که جایزه کتاب جلالآلاحمد را هم گرفته و اثری بسیار خواندنیاست. کتاب شعر هم زیاد میخوانم؛ بخشی را بهدلیل علاقه و بخشی را هم بهخاطر وظیفهای که برعهده دارم. در برنامه مطالعه من کتابهایی که درباره شعر نوشته شده، یعنی تحلیل و پژوهش هم جا دارند.
کدام یک از آثارتان، وصف حال شماست؟
البته بهتر است این سؤال را از دیگران بپرسیم. اما اگر بخواهم بگویم کدام کتابم را بیشتر دوست دارم و بهنظرم نشاندهنده خود واقعی من است، باید از «سنگچین» نام ببرم. چندین مجموعه شعر از من منتشر شده اما این کتاب را بیشتر میپسندم.
بیرون از دنیای شعر و شاعری، در جهان واقعی چه چیزی شما را خوشحال میکند؟
در دنیای واقعی هم خواندن و شنیدن یک شعر خوب بیش از هرچیزی مرا خوشحال میکند. وقتی در جمعی هستم که شعر طنز میخوانم، شاد شدن مردم خیلی خوشحالم میکند.
حرفی برای گفتن مانده؟
دوست دارم از فعالان مطبوعات خواهشی داشته باشم. سالهاست شعر در مطبوعات کمرنگ شده و نبود صفحات خوب شعر در مطبوعات باعث شده شعر درجه چندم خودش را در جهان مجازی به مخاطب تحمیل کند. امیدوارم مطبوعات شعر را جدیتر بگیرند. شعر است که زبان ما را تضمین کرده و هنر اول ماست. هرچه بیشتر شعر بخوانیم و بشنویم، زبان فارسی کمتر آسیب میبیند.
اگر شاعر نمیشدم
من در سالهای فعالیتم سراغ چند هنر مختلف رفتم. نوجوان که بودم، تعزیه میخواندم. در مدرسه به بازیگری و تئاتر علاقه پیدا کردم. بعد سراغ ساختن روزنامه دیواری رفتم. دورهای هم خوانندگی و گروه سرود را انتخاب کردم. سراغ تجربه نقاشی و کاریکاتور هم رفتم. اما بعد از امتحان کردن همه اینها، به شعر رسیدم. اینجا بود که فهمیدم باید همه هنرهای دیگر را رها کنم چون خودم را در شعر پیدا کردم. اگر شاعر نمیشدم، حتما دنبال یکی از این هنرها میرفتم یا خواننده میشدم و یا روزنامهنگاری را انتخاب میکردم. البته در حوزه شغلی، فعالیتهای دیگری هم داشتهام. رشته تحصیلی من کامپیوتر بود و سالها شغلی در آن فضا داشتم. اما زمانی رسید که حس کردم از شعر فاصله پیدا کردهام. اگر در فضای عمومی شعر نباشی، شعر قهر میکند و میرود. چه بسا افرادی که از این فضا دور شدهاند و شعر را فراموش کردهاند. من تصمیم گرفتم از فضای مهندسی دور شوم و بیشتر سراغ شعر بروم. از همان زمان، هم برای خودم و هم برای مخاطب بهعنوان شاعر جدیتر شدم.
آخرین سروده عاشورایی سعید بیابانکی
مثنوی گندم ری
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سری که بود دمادم به روی دوشِ نبی
سری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبی
سرت شریفترین سجدهگاهِ باران است
سرت امانتِ سنگینِ روزگاران است
منم مسافر بیزاد و برگ و بیتوشه
سلامِ من به تو، ای قبلهگاهِ ششگوشه
سلام وارث آدم، سلام وارث نور
سلام ماه درخشانِ آسمان و تنور
سلام تشنهلبِ کشتۀ میانِ دو رود
سلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دود
سلام ما به تو ای پادشاه درویشان
چه میکنند ببین با تو این کجاندیشان
تو آبروی شرف، آبروی مرگ شدی
کتاب وحی تو بودی و برگ برگ شدی
تو در عراقی و رو کردهای به سمت حجاز
میان معرکه هم ایستادهای به نماز
بخوان که دل به نوایی دگر نمیبندم
که خورده تیر غمت بر دوازدهبندم
چه با مرام شما کردهاند بیدینان
هزار بار تو را سر بریدهاند اینان
چه سود بعدِ تو چون برده، بندگی کردن
حبابوار، یزیدانه زندگی کردن
حسین گفتن و دل باختن به خویِ یزید
بدا به غیرت ما « کوفیانِ عصر جدید » (1)
چه زود در کنفِ رنگ و رِیب فرسودن
مدام بردۀ تزویر و زور و زر بودن
چه سود دل به غمت دادن و زبانم لال
حسین گفتن و... آتش زدن به بیتالمال
حسین، کوفی پیمانشکن نمیخواهد
حسین، سینهزنِ راهزن نمیخواهد
حسین را، ز مرامش شناختن هنر است
حسین دیگری از نو نساختن هنر است
«بزرگ فلسفۀ قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است» (2)
شبی رسیده ز ره، شب نگو، بگو سالی
ببین ز خواجۀ رندان گرفتهام فالی :
«نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم» (3)
سلام، کوهِ غم و کوهِ صبر و کوهِ بلا
سلام، حنجرۀ بیبدیل کربوبلا
تو با مرامِ حسینی میان کوفه و شام
بنای ظلم فرو ریختی به تیغ کلام
بگو به ما که به گوشَت مگر چه خواند حسین
بگو! مگر ز لبانش چه دُر فشاند حسین
بگو که گفت من این راه را به سر رفتم
به پایبوسیِ این راهِ پرخطر رفتم
تو هم به پای برو ما نگاهمان که یکیست
مراممان که یکی رسم و راهمان که یکیست
بگو که گفت: هلا نور چشم من زینب!
« بخوان به نام گل سرخ در صحاریِ شب» (4)
بخوان که دود شود دودمان دشمن تو
بنای جور بلرزد ز خطبه خواندن تو
نبینمت که اسیر حرامیان باشی
اسیر فتنه و نیرنگ شامیان باشی
که در عشیرۀ ما عشق، ارث اجدادیست
اسارت است که سنگِ بنای آزادیست
سلام ما به اسارت، سلام ما به دمشق
سلام ما به پیامآورِ قبیلۀ عشق
ببین نشسته به خون، مقتل لهوفیِ ما
گرفته رنگِ فغان نامههای کوفیِ ما
شرابِ نور که هشیار و مست خورده تویی
که گفته است که کشتی شکستخورده تویی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری...
**
1 : ترکیب کوفیان عصر جدید از زنده یاد اصغر حاج حیدری (خاسته) است.
2 : خوشدل تهرانی
3 : حافظ
4 : مصراع از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است.
جامهدران
انتشارات : فصل پنجم
سال : 1391
تعداد اشعار: 35
هی شعر تر انگیزد
انتشارات : سپیدهباوران
سال : 1391
تعداد اشعار: 50
سکته ملیح
انتشارات : شهرستان ادب
سال : 1393
تعداد اشعار: 50
نامههای کوفی
انتشارات : سوره مهر
سال :1394
تعداد اشعار: 79
لبخندهای مستند
انتشارات : سوره مهر
سال : 1394
تعداد اشعار: 60
سنگچین
انتشارات : سوره مهر
سال : 1395
تعداد اشعار: 64