یحیی آلاسحاق اعتقاد عجیبی به فایدههای سفر هدفمند مخصوصاً برای فعالان اقتصادی دارد
سفر خوب سرمایه است، نه هزینه
عیسی محمدی
آب که یکجا بماند میگندد. آدم که یکجا بماند و سفر نرود هم چنین خواهد شد. فرقی هم نمیکند که یک آدم معمولی باشی، یک معلم باشی یا یک تاجر و بازرگان و سیاستمدار و ورزشکار و هنرمند و هر کس دیگری؛ هر نقشی را که عهدهدار شده باشی، باید دل به سفرهای دور و نزدیک بدهی؛ سفرهایی که آدم را پختهتر میکند. مدتهاست که در این صفحه و روزهای پنجشنبه، سراغی از چهرههای مختلف میگیریم تا نگاه و جهانبینی خودشان درباره سفر را با ما و شما به اشتراک بگذارند. این بار سراغ یحیی آلاسحاق رفتهایم؛ آلاسحاق که هر از چندی تصویر و تحلیلهای او را درباره اقتصاد و بازرگانی ایران امروز در رسانههای مختلف میبینیم. این چهره، دکتری مدیریت استراتژیک دارد. او را با مسئولیتهای مدیرعامل و رئیس هیأت مدیره مرکز تهیه و توزیع منسوجات وزارت بازرگانی، معاون وزارت بازرگانی، وزارت صنایع و سازمان صنایع دفاع، وزیر بازرگانی، قائممقام بنیاد مستضعفان، معاون اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران و رئیس اتاق بازرگانی تهران به یاد بیاورید. حالا هم که در کنار فعالیتهای مختلفش، رئیس اتاق بازرگانی ایران و عراق هم هست. بهشدت طرفدار سفرهای هدفمند است و آن را برای فعالان اقتصادی لازم میداند. با هم پای صحبتهای این چهره شاخص اقتصادی و بازرگانی کشورمان مینشینیم.
در عمری که از خداوند گرفتهاید، تا حالا چقدر به سفرهای دور و نزدیک رفتهاید؟
(با لبخند) واقعا تعداد این سفرهایی که رفتهام بهقدری زیاد بوده که الان دقیقا یادم نیست.
یعنی حسابوکتاب نکردهاید و از دستتان در رفته؟
بله، خیلی زیاد بوده.
آخرین سفری هم که رفتید چهارشنبه گذشته بود که تماس گرفتم و سوار هواپیما بودید و امکان صحبت نداشتیم دیگر، درست است؟
البته آن سفر کاری نبود، به یک سفر زیارتی رفته بودم.
شما معمولا سالانه چند تا سفر میروید؟
هماکنون تعداد سفرهایی که میروم، کمتر شده ولی قبل از این دستکم ماهی یک سفر میرفتم و به همین دلیل است که عرض میکنم تعداد سفرها اینقدر زیاد بوده که عدد و رقمش در ذهنم نیست.
چرا کم شده؟ یعنی حوصله ندارید یا...؟
نه، این بحثها نیست. چون نوع کارم عوض شده است، سفرهایم هم کمتر شده. قبلا نوع کارم اقتضا میکرد و به سفرهای بیشتری میرفتم. به همین دلیل است که کمتر شده.
پس نتیجه میگیریم که قبل از این، بیشتر سفرهای شما اجباری و کاری و از سر وظیفه بوده است نه اینکه خودتان با اختیار به سفر بروید، نه؟
بله، همینطور است.
سفرهای کاری و اجباری، آدم را اذیت و خسته میکند یا اینکه نه، ممکن است در دل خودش نکتههایی هم داشته باشد؟
بستگی دارد به نوع اهداف و نوع موفقیتها و نوع برنامههایی که انسان برای سفرهای خودش درنظر میگیرد. حالا قبل از اینکه سؤالهای شما را جواب بدهم، بگذارید به شعری از حضرت مولیالوحدین علی علیهالسلام اشاره کنم که دقیقا درباره سفر است.
تَغَرَّبْ عَنِ الْأَوْطَانِ فِی طَلَبِ الْعُلَی
وَ سَــافِرْ فَفِی الْأَسْفَارِ خَمْسُ فواید
تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اکتِسَابُ مَعِیشَهٍ
وَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَهٌ مَاجِد
در این شعر اشاره میشود که برای سفر رفتن 5فایده میتوان درنظر گرفت؛ یعنی اینکه اگر از وطن خودت دور شده و سفر کنی، این 5فایده را تجربه خواهی کرد. نخستین فایده این است: تَفَـــرُّجُ هَمٍّ. یعنی اندوه تو برطرف خواهد شد. دومین فایدهاش اکتِــــسَابُ مَعِیشَهٍ است؛ یعنی روزی تو برکت خواهد داشت و گسترده خواهد شد. فواید بعدی سفررفتن هم در کسب علم و آداب زندگی و همچنین همنشینی با بزرگواران است. پس درمجموع، وقتی شما سفر میکنید آب و هوایتان عوض شده و حالتان بهتر میشود، معیشت و درآمدی حاصل میشود، علم و دانشی یاد میگیرید و نیز آداب، سنن و فرهنگهای مختلف را بهتر میشناسید؛ ضمن اینکه در سفررفتن هم بهترین دوستان را پیدا میکنید.
به تعبیر دیگر، شبکه ارتباطی گستردهای پیدا میکنید که مخصوصا در امر تجارت و بازرگانی بهشدت کارگشا هستند، نه؟
بله، شبکه ارتباطی گسترده میشود. در سفر، دوستانی که دارید خصوصیات مثبتشان چون وفا و صفا و توان خود را مشخص میکنند.
شعر بسیار جالبی است که نکتهها و جنبههای مختلف سفر را مورد اشاره قرار داده. خود شما وقتیکه به سفر توجه میکنید، بیشتر کدامیک از این جنبهها را مورد تأکید قرار میدهید؟
سفر و سفررفتن، همه این موارد را در دل خودش دارد؛ چه بخواهید و چه نخواهید. انسان وقتی به سفر میرود، علم و دانش و اطلاعاتش بالا میرود؛ مخصوصا اطلاعات حضوریاش.
پس شما سفررفتن را برای اصحاب تجارت،صنعت، بازرگانی و بهطور کلی فعالان اقتصادی لازم میدانید؟
در تجارت امروز، سازمانها و دولتها یکی از کارهایی که میکنند، آشنایی فعالان اقتصادی و نیروهای خودشان با آداب و سنن و فرهنگ کشورهای دیگر است.
به ما میگویید که این آشنایی چطور اتفاق میافتد؟
بگذارید با یک نمونه دقیقا برایتان توضیح بدهم. زمانی که من، مدیرعامل و رئیس هیأتمدیره مرکز تهیه و توزیع منسوجات بودم، مراودات زیادی با ژاپن داشتیم؛ مراوداتی در قالب انواع و اقسام معاملات. آقایی بود به اسم ناگایی؛ نماینده یکی از شرکتهای ژاپنی که داشت با ما کار میکرد. وقتیکه آمد و با او صحبت کردم، دیدم که چقدر فارسی را خوب و روان صحبت میکند، درحالیکه چهره و پوشش و همهچیزش ژاپنی بود. تعجب کردم که چطور توانسته به این خوبی مسلط به زبان فارسی بشود. ناگایی گفت که شرکت آنها او را فرستاده به دانشگاه تهران تا لیسانس زبان فارسی بگیرد و صرفا هم تسلط بر زبان ما نداشته باشد، بلکه با آداب و سنن و فرهنگ ایران هم آشنایی پیدا کند. نکته جالب اینجا بود که برای آشنایی بیشتر هم، یک مجتمع آپارتمانی را با هزینه شرکت اجاره کرده بودند و در آنجا، پذیرای دانشجویان شهرستانی ایران که جایی برای اقامت در تهران نداشتند، بودند؛ یعنی شرکت با این ایده خودش میخواست که نمایندهاش کاملا زندگی ایرانی را درک کند. او با یکسری دانشجوی کرمانی هماتاق شده بود. این دانشجوها هم حسابی روی لهجه، لطیفهگویی و... او اثر گذاشته بودند و در این زمینه پخته شده بود.
یعنی کاملاً لهجه گرفته بود؟
بله. میخواهم بگویم که ژاپنیها اینطوری هستند و اینقدر این موضوعات برایشان مهم است. یک مثال دیگر هم بزنم. همین آقای ناگایی، روزی که در این مسئولیت بودم، به من گفت که قصد دارد همراه من بیاید داخل ماشین با من صحبت کند. من هم موافقت کردم. آمد و نشست و کلی با هم صحبت کردیم. نگو این بنده خدا میخواست آدرس منزل مرا یاد بگیرد. بعداً دیدم که برای فرزندان من کادوهایی فرستاده. برای دخترم یک عروسک فرستاد و برای پسرم یک کتوشلوار خلبانی. اینها را هم از شرکتشان در ژاپن فرستادند و با کلی عزت و احترام؛ یعنی تا این اندازه پیگیر این موضوعات بودند. نکته مهمتر برای من که یادم مانده، این بود که حتی این آقایناگایی گزارشی از خصوصیات اخلاقی من هم برای شرکتش فرستاده بود؛ مثلا اینکه فلانی متدین است و نماز اول وقت میخواند و اگر کار خلافی از کسی ببیند دیگر با او صحبت نمیکند. یعنی دوره دیده بود تا نکات ریز آداب و سنن ما را هم کشف و گزارش کند تا بعدها در مراودات اقتصادی بتوانند از آنها استفاده کنند. همه حرف من این است که امروزه این نکته به قدری اهمیت دارد که نمایندهشان را میفرستند تا قبل از هر چیزی روی علایق و خصوصیات و آداب و فرهنگ طرف مقابلشان کار کند. به قدری هم برایشان اهمیت دارد که 4سال میفرستند تا لیسانس زبان فارسی بگیرد.
بگذارید اینجا یک سؤال بپرسم: شما اگر بخواهید نیرویی و مدیری انتخاب کنید، بیشتر شخصیت او برایتان اهمیت دارد یا تخصص او؟
مهمتر از همه صداقت فرد است.
صداقت هم بالاخره زیرمجموعه ویژگیهای شخصیتی قرار میگیرد...
اینکه چقدر به تعهداتش پایبند بوده و چقدر در گفتار و کردار و عملکردش یکسان عمل کرده و صادق است.
و بهترین راه کشف این صداقت را چه میدانید؟
همین سفرهای دور و نزدیک.
پس توصیه میکنید که جوانترها برای جا افتادن در کار اقتصادیشان، بیشتر سفر بروند؟
بله، این را قبول دارم.
چرا؟
دلیلش این است که انسان در حضر که باشد، مثلا روزی یک ساعت درگیر یک معامله با طرف خودش خواهد بود. در نتیجه در این یک ساعت تحفظ کرده و خودش را چندان نشان نمیدهد. پس شما شناخت دقیقی از فرد پیدا نمیکنید، اما اگر به سفری یک هفتهای بروید، مجموعه خصلتهای شما و دیگران مشخص شده و فرد چندان نمیتواند تظاهری داشته باشد و خودش را نگه دارد.
مخصوصا که در لحظههای سخت سفرش هم قرار بگیرد و بهناچار همه داشتهها و نداشتههای خودش را بیرون بریزد...
بله، اینکه ببینیم گذشت و صفا و صداقت هست یا دورویی یا صفات منفی دیگر. سفر بهترین گزینه برای درک این موضوع است.
اشاره کردید که کشورهای توسعهیافته و پیشرفته خیلی روی شناخت سنن و فرهنگ کشورهای دیگر وقت میگذارند تا به مراودات اقتصادی بهتری برسند. در کشور ما وضعیت در این حوزه چطور است؟
بعضی از افرادی که در حوزه اقتصاد موفق هستند، این کارها را میکنند، ولی متأسفانه چندان رایج نیست. الان بیشتر آدمها ظاهربینانه کار میکنند و اینکه دل به سفر بدهند تا پخته بشوند، چندان جایی در میان فعالان اقتصادی ندارد. متأسفانه در مباحث تجاری و اقتصادی، مقوله «نابرده رنج گنج میسر نمیشود» فراموش شده است و به همین دلیل فعالان این حوزه کمتر سعی میکنند که رنج سفر را بر خودشان هموار کنند، مگر اینکه با نیت و عنوان تفریح بروند. در نتیجه در چنین سفرهایی، تجارت و مراوده اقتصادی اولویت خودش را از دست داده و تفریح ارجحیت پیدا میکند.
شما در مسئولیتهای ریز و درشتی که در حوزه اقتصاد و بازرگانی داشتهاید، چقدر سعی کردهاید نیروهای تحت امر خودتان را به این سمت و سو بکشانید؟ در این زمینه برایشان چه کارهایی کردهاید؟
در این زمینه خیلی کارها انجام دادهام. هر جا که بودهام، مدیران و تصمیمگیران مجموعه و سازمان و... را به خارج از کشور میفرستادم؛ مخصوصا اینکه بروند و نمایشگاههای مرتبط با کارشان را ببینند. هزینههای این سفرها و بازدید از نمایشگاهها را هم همیشه جزو درآمد مجموعه حساب میکردم.
یکجور سرمایهگذاری بود دیگر، نه؟
بله. البته منظورم از سفر، سفرهای هدفمند است؛ اینکه طرف برود به این سفر و از نمایشگاهها دیدن کند و برگردد و گزارش عملیاتی کاملی هم از این دیدهها و دریافتهای خودش ارائه کند. این گزارش عملیاتی نشان میدهد که فرد چقدر بر کار تسلط داشته و چقدر رفته و از نزدیک با افراد و موقعیتهای مختلف آشنا شده است. این اطلاعات همهاش میشود سرمایه شرکت شما. چنین است که من سفرهایی از این دست را به هیچ عنوان هزینه نمیدانم؛ یک سرمایهگذاری کامل است.
و در نهایت اینکه توصیه شما به جوانانی که تازه وارد کار تجارت و بازرگانی شدهاند یا میخواهند بشود چیست؟
اینکه به سفرهای دور و نزدیک بروند و این پختگی حاصل از سفر را بهدست بیاورند؛ مخصوصا به سفرهای هدفمند. از نمایشگاههای مرتبط دیدن کنند. در این صورت سفرشان، نوعی سرمایهگذاری برای خودشان و مجموعهشان خواهد بود.
در تاج محل
آل اسحاق بهواسطه مسئولیتهایی که در روزگاران پس از انقلاب اسلامی داشته، به کشورهای مختلفی سفر کرده است. این تصویر نیز یادگار سفر او به هند است که در تاجمحل ایستاده و عکس گرفته. تاجمحل را زیباترین مکان گردشگری هند میدانند که شهرتی بینظیر یافته است.
اینگونه وارد دنیای اقتصاد شدم
سال 1328بود که در قم متولد شدم. البته شناسنامه را صادره از زنجان زدند. ما هم که اصالتا زنجانی بودهایم. اجداد من تا 7نسل قبلتر از من، روحانی بودند. پدرم نیز روحانی بود و انقلابی. من هم در همین فضای انقلابی بزرگ شدم.
در دهه40، ما یک خانواده 9نفره بودیم؛ 7برادر و 2خواهر. من برادر بزرگتر بودم. تا ششم درس خواندم و بهخاطر مسائل اقتصادی، درس را رها کردم و شاگرد نانوایی شدم. پدرم میخواست من حوزوی بشوم اما من دلم میخواست دانشگاه بروم و فنی بخوانم. ولی با دستگیری پدر همهچیز عوض شد. مسئولیت خانواده عملا به گردن من افتاد؛ چرا که برادر بزرگتر بودم. به ناچار در کنار فعالیتهای انقلابیای که داشتم، کار هم میکردم. صبح تا عصر نانوایی بودم و غروب به کلاس اکابر میرفتم. 6ماه اینچنین درس خواندم تا توانستم هفتم را هم بگذرانم. تا اینکه پدرم به تهران منتقل شد.
در تهران یکی از دوستان پدرم، او را راضی کرد تا ادامه تحصیل بدهم. چنین شد که وارد دبیرستان علوی شدم. آن روزها هزینه روزانه من یک تومان بود. فاصله محل زندگی ما تا مدرسه علوی زیاد بود. 6صبح از خیابان صاحب جمع و مولوی تا شوش را میدویدم تا به اتوبوس برسم. قوانین مدرسه علوی خیلی سختگیرانه بود. 2بار غیبت مساوی بود با اخراج. بهخاطر همین ناچار بودم اینچنین کنم تا بهموقع برسم.
آن روزها دانشآموزان مدرسه علوی از بچههای اعیان و اشراف بودند. موقع ناهار من با 5قرانی که داشتم، یک ظرف ماست و یک نصفه نان میخریدم و میخوردم. چون از همکلاسیهایم خجالت میکشیدم، میرفتم گوشهای و مخفیانه ناهارم را میخوردم. بدینترتیب من دیپلم ریاضی گرفتم. در دانشگاه هم در رشته بازرگانی قبول شدم. البته وارد دانشگاه نشدم. با سیدحسن خاموشی، برادر مهندس علینقلی خاموشی، قرارمان این بود که سال بعد دوباره کنکور بخوانیم و رشته فنی قبول شویم. در این روزگار بود که پدرم مجدداً دستگیر شد و وضع اقتصادی خانواده بههم خورد. با پدرم قرارمان این شد که من بار اقتصادی خانواده را به دوش بکشم. سرانجام من وارد بازار شدم و با کارگری شروع کردم. البته خیلی سریع منشی و حسابدار صاحبکارم شدم. بعدتر نیز برای دومین بار کنکور دادم و رشته بازرگانی قبول شدم. همزمان نیز در بازار کار میکردم. تا مقطع لیسانس بازرگانی را خواندم. همان موقع بود که با پیشنهاد یکی از دوستان پدرم، سرمایهگذاری در بازار را شروع کردم و کار اقتصادیام از همان زمان شروع شد.
سفر اطلاعات حضوری میآورد
اطلاعاتی که انسان دارد، غالبا اطلاعات کتابخانهای است یا اطلاعات رسانهای و شنیداری و... و یا اینکه ترکیبی از این اطلاعات است. ولی وقتی که کسی به سفر میرود، اطلاعات را از نزدیک میبیند و بهواقع اطلاعاتش علمیتر و ملموستر میشود؛ بهنوعی علم و دانش را همانجا کسب کرده و احساس و لمس میکند. به همین دلیل است که تأکید میکنم وقتی فرد به سفرهای دور و دراز و حتی نزدیک میرود، اطلاعات حضوری بهدست میآورد. در این سفرها کسب معیشت و برکت در معیشت هم هست. به هر حال اگر هدف این سفرها اقتصادی باشد، منجر به همکاری اقتصادی و انعقاد معامله و... میشود؛ یعنی سفر، زمینه و بستری میشود برای همکاریهای اقتصادی ماندگارتر و عمیقتر و بزرگتر. همین سفرها، آشنایی با آداب و سنن ملتها و فرهنگها و کشورهای دیگر را هم به دنبال دارد. به هر حال این آداب و سنن و فرهنگها با هم متفاوتند و اگر فردی، مخصوصا یک فعال تجاری و بازرگانی، این موارد را نداند و با آنها آشنا نباشد، نمیتواند در کارش موفق شود؛ ضمن اینکه در نهایت در همین سفرها، دوستان خوب هم معلوم و مشخص میشوند.
هر جا که بودم، مدیران و تصمیمگیران مجموعه و سازمان و... را به خارج از کشور میفرستادم؛ مخصوصا اینکه بروند و نمایشگاههای مرتبط با کارشان را ببینند. هزینههای این سفرها و بازدید از نمایشگاهها را هم همیشه جزو درآمد مجموعه حساب میکردم