• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 10 اسفند 1396
کد مطلب : 8279
+
-

ورزشی که به اموال عمومی آسیب نمیرسونه!

فریور خراباتی:

جارموش بزرگ و موش پاره نوه‌اش، با ترس و لرز زیر صندلی اتوبوس نشسته بودند و به پاهای انسان‌ها نگاه می‌کردند، موش‌پاره همین‌طور که گازی به چرم زیر صندلی اتوبوس می‌زد به پدربزرگش گفت: «آقا جون؟! حالا این فوتبال چی هست؟!» جارموش هم مثل همه پدربزرگ‌های تاریخ به نوه‌اش گفت: «صد بار گفتم به من نگو آقا جون! سن یه عدده عزیزم، یه نگاه به این رخ بنداز ببین بهش میخوره پدربزرگ باشه؟!» بعد انگار که یادش آمده باشد که باید جواب سؤال موش پاره را بدهد گفت: «آها! هیچی! یه توپ میندازن وسط، بیست و دو نفر دنبالش میدوان!». واقعا با این پاسخ دندان‌شکن پدربزرگ‌ها و گاهی مادربزرگ‌ها، انسان‌ها چرا انقدر فوتبال دوست دارند؟! تازه بعضی‌هایشان می‌گویند: «یک توپ هم به هرکدام از آنها بدهیم تا دعوا نکنن باهم!». اتوبوس همینطور که می‌لرزید و تکان می‌خورد، به سمت استادیوم در حال حرکت بود که ناگهان شروع به حرکات مارپیچی کرد و انسان‌های داخل اتوبوس شروع به تشویق راننده کرده و گفتند: «لهش کن! لهش کن!»، جارموش بزرگ همینطوری که با یک دست پایه صندلی را گرفته بود و با دست دیگر نوه‌اش را گرفته بود، گفت:« احتمالا اتوبوس هواداری تیم رقیب اومده کنارمون، سفت بشین نوه!». روی صندلی که آنها زیرش قایم شده بودند، یک انسان هم سن و سال‌های جارموش نشسته بود. اتوبوس ناگهان روی ترمز زد، چند نفر از داخل اتوبوس پیاده شدند و پیرمرد سرش را از پنجره بیرون آورده بود و فریاد می‌زد: «سیخو بکن توی چشش! سیخو بکن توی چشش!». صحنه‌ای شبیه صحنه‌های رزمی سریال بازی تاج و تخت بین مسافران دو اتوبوس شکل گرفت و تماشاچیان دو تیم از خجالت یکدیگر و اعضای خانواده هم درآمدند.یکی از مسافران داد زد و گفت: «یه سری فحش جدید آماده کردم، روی کاغذ تایپ کردم و مجانی در اختیارتون میذارم، مبادا فحش کم بیاریدا!». اتوبوس که به استادیوم رسید، مسافران پیاده شدند.

جارموش بزرگ و موش‌پاره به سراغ چرم‌‌های باقی‌مانده صندلی‌ها رفتند و تا توانستند از آنها خوردند و زیر یکی دیگر از صندلی‌ها خوابیده بودند که ناگهان در اتوبوس باز شد و جمعیت با هول دادن یکدیگر سوار شدند و شروع به عربده‌کشی کردند، موش‌پاره به پدربزرگش گفت: «آقا جون فکر کنم اینا باختن! به‌نظرم بیا خیلی سوسکی و بی‌صدا بریم تو اتوبوس اون تیمی که برده، لااقل در امانیم». حرف نوه منطقی بود و پدربزرگ پذیرفت و آنها در یک حرکت ضربتی از این اتوبوس بیرون رفته و سوار آن اتوبوس شدند. در اتوبوس جدید جمعیت در حال لگد زدن به شیشه‌های اتوبوس بودند، یکی از انسان‌ها به یکی دیگرشان گفت: «جابر خوب لگد بزنا! ناسلامتی تیم‌مون برده! باس نشون بدیم بیرون ورزشگاهم زور ما بیشتره!». جارموش‌ها در نهایت از اتوبوس دوم هم پیاده شدند و پدر‌بزرگ به نوه‌اش گفت: «هیچ میدونستی بهترین ورزش پیاده‌رویه؟! هم واسه سلامتی خوبه، هم کسی به اموال عمومی آسیب نمی‌رسونه!».

این خبر را به اشتراک بگذارید