ساعت ۲ بامداد
فرورتیش رضوانیه ـ روزنامهنگار
به ساعت مچیتان نگاه میکنید. مجبور شدید تنهایی تا ۲ بامداد در شرکت بمانید تا کارهایتان را تمام کنید. دلتان میخواهد زودتر به خانه بروید تا بخوابید. از نرمافزار مسافریاب اینترنتی یک خودرو درخواست میکنید. تصمیم میگیرید پیش از ترک کردن شرکت به دستشویی بروید. گوشی را هم با خودتان میبرید تا اگر راننده تماس گرفت، بتوانید پاسخ بدهید. وقتی در دستشویی هستید، گوشی از دستتان لیز میخورد و داخل سوراخ انتهای کاسه میافتد و ناپدید میشود. سراسیمه میچرخید و آستینهایتان را بالا میزنید. برای لوس کردن خودتان وقت ندارید، چون نگران گوشی هستید. زانو میزنید و دستتان را داخل دایره سیاه فرو میبرید تا گوشی را بیرون بیاورید، اما آنجا نیست. دستتان را بیشتر به سمت داخل فشار میدهید. بالاخره کمی جلوتر از پیچ لوله، نوک انگشتهایتان گوشی را لمس میکند. سعی میکنید آن را بگیرید اما خیلی دشوار است. دستتان را بیشتر فشار میدهید. وقتی گوشی بین دو انگشتتان قرار میگیرد، میکوشید تا آن را بیرون بکشید، اما دستتان گیر کرده و تکان نمیخورد.
هیچکسی در شرکت نیست و اگر فریاد بزنید صدایتان به جایی نمیرسد. باورتان نمیشود که چنین بلایی سرتان آمده. مجبور هستید تا فردا صبح صبرکنید تا همکارانتان بیایند و آنها را از موضوع مطلع کنید. با تجسم اینکه همکارانتان با دیدن تلاش آتشنشانها برای رهایی شما چه حرفهایی پشت سرتان میزنند، آزارتان میدهد. به این موضوع فکر میکنید که خسارت سنگ توالت و سرامیکهایی را که قرار است برای نجات شما شکسته شود، خودتان باید به شرکت بپردازید. حدس میزنید که حدود یک میلیون تومان پیاده خواهید شد، چون سرامیکهای کف دستشویی قدیمی است و حالا باید همه آنها عوض شود. آنقدر از خودتان عصبانی هستید که گریه میکنید و بهخودتان دشنام میدهید. پس از چند دقیقه خوابتان میبرد. وقتی بیدار میشوید به ساعت مچیتان نگاه میکنید. ساعت 43:8 صبح است. تعجب میکنید که چرا صدایی از بیرون دستشویی نمیشنوید. در این لحظه یادتان میآید که امروز چهارشنبه و تعطیل رسمی است، به همین علت رئیس، روز پنجشنبه که فرداست را هم تعطیل کرده تا کارمندان به مسافرت بروند و شنبه با انرژی سر کارشان بازگردند.