جنایینویس مشهور در گفتوگو با آیریشتایمز:
عاشق فریبدادن خوانندهام!
آثار یو نسبو، نویسنده نروژی، اخیراً در میان مخاطبان ایرانی با اقبال مواجه شده
یاور یگانه_مترجم
یونسبو، نویسنده پرفروش نروژی و موسیقیدانی است که بهدلیل استفاده از دانش عمیق روانشناسی در آثارش همواره مورد تحسین منتقدان بوده است. وی در اسلو به دنیا آمد و درمولدا بزرگ شد. نسبو ابتدا قصد داشت فوتبالیست شود، اما بهخاطر جراحت شدید حین تمرین، مجبور شد آرزوی خود، یعنی فوتبالیست شدن را کنار بگذارد. سپس به موسیقی و پس از آن به نویسندگی روی آورد. بیشتر آثار او ژانر معمایی و پلیسی دارند که معروفترین آنها مجموعه «هری هوله، کارآگاهی نروژی»، است. نخستین رمان او «خفاش» نام دارد که در واقع نخستین کتاب از مجموعه هری هوله محسوب میشود. بقیه عناوین این مجموعه بدینترتیب هستند: «خانهخزها»، «سینه سرخ»،«الهه انتقام»، «ستاره شیطان»، «منجی»،«آدم برفی»، «پلنگ»، «شبح»، «پلیس»، «تشنگی» و «چاقو». از دیگر آثار برجسته او میتوان به رمانهای «خون بر برف» و«خورشید نیمهشب» اشاره کرد که خون بر برف به نوعی ادامه خورشید نیمهشب است، اما داستانی کاملاً مجزا دارد. نخستین رمان او، خفاش، بلافاصله پس از انتشار در رده پرفروشترین و محبوبترین کتابها قرار گرفت و جایزه «کلید شیشهای» برای بهترین رمان جنایی اسکاندیناوی سال و بهترین رمان جنایی سال1997 نروژ را از آن خود کرد. پس از موفقیت کتاب اولش، نسبو داستانهای بیشتری از هری هوله را منتشر کرد و میلیونها نسخه از این مجموعه را در سراسر جهان به فروش رساند. از دیگر آثار نسبو میتوان به مجموعه داستانهای کودکان «دکتر پروکتر» اشاره کرد. آثار نسبو در دنیا از محبوبیت بسیاری برخوردارند و همین محبوبیت جوایز بسیاری را نصیب او کرده است، ازجمله پرفروشترین کتاب سال2000 نروژ، نویسنده برتر آثار جنایی خارجی از طرف آکادمی فنلاندی نویسندگان ژانر جنایی، جایزه پرفروشترین رمان نروژ در سال2007، جایزه بوککلاب سال2008 و همچنین جایزه معتبر ادگار در سال 2010. از سوی دیگر، بسیاری از آثار نسبو موردتوجه فیلمسازان قرار گرفته است؛ برای مثال از روی کتاب محبوب او، آدم برفی، فیلم سینماییای به کارگردانی توماس آلفردسون ساخته شده و فیلمی سینمایی از روی کتاب خورشید نیمهشب نیز در مرحله تولید است.
چه چیزی شما را مجذوب موضوع هولناکی کرده که باعث شهرتتان شده است؟
نسبو پاسخ میدهد: «اول نمیخواستم نویسنده جنایی شوم. من بیشتر قصهگو هستم، فکر میکنم بیشتر تصادفی بود که نوشتن داستان جنایی را آغاز کردم». نسبو در سیوشش سالگی خسته شده بود، بنابراین تصمیم گرفت مدتی از همراهی گروه موسیقی خود، و همینطور شغل خود بهعنوان کارگزار بورس کنارهگیری کند و راهی سفری بیمقدمه به استرالیا شود. او میگوید: «5 هفته وقت داشتم و تصمیم گرفتم چیزی بنویسم. تصمیم گرفتم داستان جنایی بنویسم، چون وقت نوشتن داستانهای خارقالعاده اروپایی را نداشتم. داستان را ساده انتخاب کردم، با ابتدا، میانه و پایان. وقتی کار را تمام کردم، متوجه شدم که این ژانر فرصتهای بسیاری را در اختیارتان میگذارد. میتوانید با خوانندههایتان گفتوگو کنید؛ داستان کارآگاهی خوب به شما اجازه فریب دادن خوانندههایتان را میدهد. من عاشق این بازی هستم، همینطور از این موضوع لذت میبرم که خواننده باید واقعا به همهچیز دقت کند، چون ممکن است اطلاعات مهمی در بخشی از داستان وجود داشته باشد، سرنخهایی که بعدا به دردشان میخورد».
آیا روند کارتان برای نوشتن چاقو عوض شد؟
او با همان صدای نرم نروژی میگوید: «این یکی با ایدهای شروع شد که صبح زود در رختخواب به ذهنم آمد. یادم میآید که عنوان کتاب را انتخاب کردم و بعد تکههای داستان را کنار هم چیدم».
اسم آن عنوان چاقو بود و اکنون دوازدهمین کتاب از مجموعه بسیار موفق هری هوله است. همانطور که از اسمش برمیآید این کتاب «سیاهترین پرونده» هری هوله است، که بهنظر میآید نسبو کمی از پذیرفتن آن امتناع میکند.
«کارها را به این شکل انجام نمیدهم. بهخودم نمیگویم که باید این کارم از قبلی 20درصد سیاهتر باشد.» او توضیح میدهد: «در واقع داشتم درباره مقاومت ذاتی در برابر کشتن تحقیق میکردم؛ غریزهای که ما را از کشتن دیگران بازمیدارد. یکی از پژوهشهای انجام شده نشان میداد که بین 15 تا 30درصد از سربازان آمریکایی به دشمن شلیک میکنند و بقیه به اطراف تیراندازی میکنند».
«آموزش این کار به تکتیراندازها آسان است، چون از 400متری شلیک میکنند، اما آموزش به کسانی که از چاقو استفاده میکنند سخت است؛ وقتی آنقدر به دشمن نزدیک میشوید که میتوانید او را ببینید، صدایش را بشنوید، بویش را حس کنید و او را لمس کنید. و اینطور شد که این پژوهش در خاطرم ماند، اینکه کشتن فردی که در نزدیکیمان است، سخت است.» مطالب ترسناک و احساساتبرانگیز هستند و موضوعهای انتخاب شده الزاما فرد را به فکر نقش «ترومای زنان» در ژانرجنایی میاندازند. «فکر میکنم که علیه رمانهای جنایی انتقادهایی شده؛ چراکه خیلی وقتها قربانی زن است. فکر میکنم تحقیقات ثابت کرده که تعداد قربانیان این رمانها، کموبیش، به آمار واقعی نزدیک باشد. راستش را بخواهید در اینباره زیاد فکر نکردهام و البته اگر در کل، زنان را مانند قربانیانی ناتوان و مردان را مانند افراد دارای قدرت به تصویر بکشید، آن وقت داستان نه جالب میشود و نه رنگی از واقعیت جامعه خواهد داشت. نیازی نیست که داستان تصویری واقعی ارائه کند، اما اگر ارتباط بیشتری با واقعیت داشته باشد، مشخصا هیجانانگیزتر میشود.»
او در ادامه میگوید: «اما اگر عکس این موضوع صدق کند بیشتر ناراحت میشوم؛ یعنی اگر در داستانهای جنایی درباره خشونت علیه زنان مطلبی نوشته نشود؛ چون این امر مشکلی اساسی در جامعه مدرن است، اینکه در بسیاری موارد زنان قربانی و
مردان مجرم هستند.»
این آثار خواننده را درست در محیط ارتکاب قتل و گاهی در ذهن افراد درهم شکسته، سادیست و قربانیانشان قرار میدهند. آیا تا به حال دنبال کردن این مرگها، خیانتها و مقابلهبهمثلها شما را مشوش کرده است؟
«خیر، جزئیات قتل آنقدر من را مشوش نمیکند. بعد از خواندن «روانی آمریکایی» با یکی از دوستانم صحبت کردم. احساس میکردم ذهنم با آن کتاب آلوده شده است، انگار که وجدانم را ناآرام کرده؛ انگار که باید به این خاطر که من هم انسانم آن را کنار بگذارم. سعی کردیم تحلیل کنیم که چه چیزی در این کتاب اینقدر مشوشکننده است و به این نتیجه رسیدیم که نه بهخاطر کارهایی که با هم میکردند، بلکه بهخاطر نحوه روایت داستان، تنها ارائه جزئیات دقیق کارهایی که میکردند، بدون هرگونه احساس بود که باعث بروز این حالت در من شده بود. من بیشتر به فشار احساسی میپردازم تا جنبه مکانیکی کشتن».
چندین بار از آثار نسبو برای ساخت فیلم و سریال اقتباس شده است، ازجمله تریلر محبوب مورتن تیلدم، «شکاگرسر». نظرتان راجع به این آثار اقتباسی چیست؟
«من رمان مینویسم و البته امیدوارم فیلمهایی که براساس کتابهایم مینویسند خوب باشند. فیلم باید خوب باشد، چون ما فیلم خوب میخواهیم! اما لزومی ندارد که فیلم عین کتاب من باشد، لازم نیست که داستان را دوباره تکرار کند یا نسخهای از داستان من باشد». «یاد داستان مایکل اونداتیه، نویسنده کتاب بیمار انگلیسی افتادم. او به یکی از همکارانش برخورد که اقتباسی از کتابش را دیده بود و از آن خوشاش نیامده بود. او گفت: مایکل، ببین با کتابت چی کار کردهاند! مایکل هم جواب داد: هیچ کاری با کتاب من نکردهاند. من هم همین احساس را دارم. کار من تمامشده است. من یک رمان نوشتهام، نه استوری برد.» او ادامه میدهد: «یک بار با خودم فکر کردم که اگر فرصتش پیش بیاید دوست دارم یک فیلم کارگردانی کنم. یک روز این فرصت پیش آمد و من و دوستم فیلم کوتاهی را کارگردانی کردیم که... بد نبود.» و سپس میخندد.
« شاهکار نبود، اما برای بار اول بد نبود. چیزی که فهمیدم این بود که کارگردانی کار بسیار سختی است و باید بهطور مرتب با طرف دیگر سازش کرد؛ اگر هوا خوب نباشد، اگر نتوانید بازیگری را که میخواستید برای بازی بیاورید، اگر مجبور شدید جایی غیر از آنجا که میخواستید فیلمبرداری کنید. و متوجه شدم، من دارم رمان مینویسم و خودم همه نقشهای مهم را بازی میکنم و خودم میتوانم تصمیم بگیرم که هوا باید چه جور باشد. خیلیها آن عنصر تصادفی بودن و جادویی که اتفاق میافتد را دوست دارند، اما من اینطور نیستم.»
ارتباط داستان با واقعیت
فکر میکنم که علیه رمانهای جنایی انتقادهایی شده؛ چراکه خیلی وقتها قربانی زن است. فکر میکنم تحقیقات ثابت کرده که تعداد قربانیان این رمانها، کموبیش، به آمار واقعی نزدیک باشد. در اینباره زیاد فکر نکردهام و البته اگر در کل، زنان را مانند قربانیانی ناتوان و مردان را مانند افراد دارای قدرت به تصویر بکشید، آنوقت داستان نه جالب میشود و نه رنگی از واقعیت جامعه خواهد داشت