اینجا بوی بهشت میدهد کوچهای در جنوب شهر که رکورددار تعداد شهید در پایتخت است
کوچهای با 13شهید
بهنام سلطانی
بین همه کوچه پسکوچههای تهران، کوچه تنگ و باریک کوی 17شهریور تافته جدا بافته است و شهرتی فراتر از تاریخچه هفتادسالهاش دارد. کوچه برادران شهید پاکند برای بخش قابل ملاحظهای از پایتختنشینها بیشتر به یک گذرگاه تاریخی با انبوهی از خاطرات دوران باشکوه دفاعمقدس میماند تا جایی برای عبور و مرورهای روزمره. در تقدس این کوچه همین بس که 13شهید را در دل خودش پرورش داده و در این برگریزان پاییز، کوچههای فرعیاش هم بوی عطر گل یاس میدهد. کوچه برادران شهید پاکند در سالهای دفاعمقدس و بعد از آنکه نام 13شهید روی سردر خانههای آن نقش بست به کوچه بهشت معروف شد و سلیقه هر کسی که بوده دست مریزاد دارد. این بهترین نامی بود که میشد برای یکی از تاریخیترین مکانهای پایتخت انتخاب کرد و مزینشدنش به نام برادران شهید پاکند آن همه خاطره را از حافظه تاریخی اهالی تهران محو نکرده است. به مناسبت هفته دفاعمقدس سری به یکی از کوچههای تنگ و باریک جنوب تهران که شهرتش از مرزهای پایتخت فراتر است، رفتهایم و پای خاطرات معدود بازماندههای خانواده شهدای این نشستهایم.
شوق رفتن داشت
هیاهوی شهر را پشت دروازههای کوی بهشت جا میگذاریم تا راهمان را ادامه دهیم و برسیم به یکی از فرعیهای کوچه برادران شهید پاکند که به نام شهید غلامرضا محمدیاقدم مزین شده است.
غلامرضا، کارگر چاپخانه روزنامه کیهان بود و در سال1359 که جنگ شروع شد تازه دامادی بود که برای رسیدن به خط مقدم جبهه بیتابی میکرد. عزم رفتنش به جبهه، نوعروس محله را به تکاپو میانداخت. این حرف را راضیه گنجی میگوید که در این 32سال، حسین و فاطمه، 2یادگار غلامرضا را از آب و گل درآورده و برای 2فرزندش، هم پدر بوده و هم مادر؛ «من در بوئینزهرا زندگی میکردم. بعد از ازدواج با غلامرضا به تهران آمدم. در خانه پدری او در همین کوچه ساکن شدم. در آن سالها مادر برادران شهید اصغری کلاس آموزش قرآن داشت و برای یادگیری قرآن به خانه آنها میرفتم. غلامرضا هم با برادران اصغری رفاقت دیرینهای داشت و یک جورهایی تحتتأثیر آنها بود. وقتی 3پسر خانواده اصغری به شهادت رسیدند، طاقتش طاق شد و در تهران بند نمیشد. مدام میگفت بچههای محله یکی بعد از دیگری به جبهه میروند و شهید میشوند، چرا من نروم؟» غلامرضا جز حسین و فاطمه، انبوه خاطرات و قاب عکسی با 2چشم منتظر را برای همسرش به یادگار گذاشته است. او مثل همه شهدای این کوچه منتظر بود و در تب و تاب شهادت؛ «سال66 دیگر طاقتش تمام شده بود. این کوچه تا آن موقع چند شهید داده بود و هر بار که تابوتی را تشییع میکردند اشتیاق غلامرضا هم برای رفتن به جبهه بیشتر میشد. دیگر نمیشد جلویش را گرفت. با اصرار گفت این بار دیگر باید بروم. وقتی 3ماه مرخصی بدون حقوق گرفت، دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. آخرین بار که میخواست برود گفت میروم و برمیگردم، اما وقتی به مرخصی آمد، نظرش عوض شده بود. گفت این بار که بروم دیگر بازگشتی در کار نیست. صبح زود بود که برای آخرین بار رفت. از زیر قرآن که رد میشد زیر لب گفت: دیگر برنمیگردم. غلامرضا محمدیاقدم برای رسیدن به جبهه از کوچهای عبور کرد که قبل از او 7یا 8شهید دیگر از آن عبور کرده بودند.» راضیه برای اینکه دوری غلامرضا را تاب بیاورد برای مدتی به بوئینزهرا میرود و یکماه بعد خبر شهادت همسرش را از اهالی کوچه میشنود. این آخرین خاطره مشترک او با همسایههاست.
شروع عاشقی
حکایت 13شهید کوچه برادران شهید پاکند به دوندههای دوی امدادی میماند که بعد از طیکردن مسافتی طولانی چوب را به دونده دیگری میدهند تا خودش را به خط پایان برساند و نتیجه ایثار بقیه بهبار بنشیند. جمعی از بهترین جوانهای این کوچه یک به یک مسیر رسیدن به خط مقدم جبهه را در پیش گرفتند و توی تابوتهای سبز و سفید و سرخ برگشتند تا دیگری جایشان را بگیرد. پدر شهید علیاصغر زارعی، شهادت برادران اصغری را نقطه شروع برای رفاقتها و قرارومدارهای عاشقی در این کوچه میداند؛ «وقتی خانواده اصغری 3شهید داد در این کوچه غوغایی به پا بود. تعداد شهدای کوچه که به 5-4نفر رسید بقیه جوانها قرار گذاشتند که راه رفقایشان را ادامه دهند. فکر نکنید همه آنها از خانوادههای مذهبی و انقلابی بودند. ما شهیدی داشتیم که پدرش مخالف انقلاب بود، اما خودش به قول و قرارش با امام مومن بود. بعد از شهادت او پدرش هم انقلابی شد. برخی شهدای این کوچه از پدر و مادرشان هم سبقت گرفتند.» این تابلوهایی که کوچه و خیابانهای شهرک کوی 17شهریور را مزین کردهاند بهانه است و نام شهدای این کوچه بعد از 30سال هنوز هم بر سر زبانهاست. روز یا هفتهای نیست که خانوادههای شهدا دور هم جمع نشوند و خاطرات روزهایی که در بحبوحه جنگ خبر شهادت فرزندانشان را به یکدیگر میدادند مرور نکنند. از جمع پدران شهید این کوچه فقط 2نفر باقی ماندهاند که عبدالله زارعی یکی از آنهاست و دلخوش کرده به دورهمیهای هفتگی در حسینیه سیدالشهدا(ع) که به خانه شهدا معروف شده است. آنها هر هفته مراسم زیارت عاشورا و دعای توسل برگزار میکنند تا راه شهدا ادامه پیدا کند و به گفته پدر شهید زارعی کسی به بیراهه نرود؛ «علیاصغر من بسیجی بود و در جبهه عضو سپاه پاسداران شد، اما هرگز با لباس سپاه به خانه نیامد. اگر در و دیوار این خانه و این کوچه زبان باز کنند میتوانند از نجابت علیاصغر و 12شهید دیگر برایتان بگویند.»
گوش به فرمان امام
تا آخرین ماههای دفاعمقدس، اهالی این کوچه 13بار تابوت شهدا را روی دوش گرفتند. آنها هنوز خاطرات آخرین شهید را مرور نکرده آغوششان را برای شهید بعدی باز کردند و از همان روزها بود که نام بهشت به پسوند یکی از پرخاطرهترین کوچههای شهرک کوی 17شهریور سنجاق شد. حالا بیش از 30سال از آن روزهای پرالتهاب و پرخاطره گذشته و خانوادههای این 13شهید سرنوشتهای متفاوتی داشتهاند. برخی از آنها خانه و کاشانه و صندوقچه خاطراتشان را توأمان به دوش کشیدهاند و به محله دیگری رفتهاند، اما تعدادی دیگر از آنها هنوز دل در گرو خاطراتی دارند که با تار و پود این کوچه عجین است و غبار زمان هم نتوانسته آنها را محو و حتی کمرنگ کند. عبدالله زارعی، پدر یکی از آخرین شهدای کوچه برادران شهید پاکند، نخستین نفری است که در خانه قدیمیاش را به رویمان باز میکند و با روی گشاده ما را به داخل حیاط میکشاند. از معماری خانه پیداست که دستکم به پنجدهه قبل تعلق دارد؛ خانهای یکطبقه با زیرزمینی که دسترسیاش به کوچه از مسیر حیاط است و ایوان جمع و جوری که میگوید جایی برای بازیهای دوران کودکی علیاصغرش بوده است؛ «وقتی جنگ شروع شد علیاصغر من 13سالش بود و میخواست به جبهه برود، اما گفتم تحصیلت واجبتر است. فرمان امام برای کمک به رزمندهها او را مثل خیلی از بچههای آن دوران بیتاب کرده بود. در همان سیزدهسالگی شناسنامهاش را دستکاری کرد و به جبهه رفت. رفتوآمد او به جبهه تا سال1366 ادامه داشت تا اینکه وقتی 19سال داشت در شلمچه به شهادت رسید.»
رقابتی در کار نبود
کثرت شهدا فقط منحصر به کوچه برادران شهید پاکند نیست و نام و تصویر شهدا زینت بسیاری از خانههای شهرک کوی 17شهریور است. غلامعلی، برادر شهید غلامرضا محمدیاقدم، وجود پایگاههای فعال بسیج و مساجد و حسینیهها و بافت مذهبی و انقلابی این شهرک را در بالا بودن آمار شهدا مؤثر میداند و میگوید: «شهرک 17شهریور روی هم رفته 3خیابان دارد، اما طبق آمار و ارقام پایگاههای بسیج و مساجد، 100شهید به انقلاب تقدیم کرده است. ای کاش این شهرک به حدی بزرگ بود که میشد نام همه این شهدا را روی سردر کوچهها حک کرد. شهرک 17شهریور بارها بهعنوان محله نمونه تهران معرفی شده، اما چهکسی است که نداند شهدا محله ما را نمونه کردند و خودشان رفتند».
از خرداد سال1366 که آخرین شهید روی شانه اهالی کوچه برادران شهید پاکند تشییع شد تا امروز بیش از 32سال گذشته اما معدود کسانی که هنوز در این کوچه زندگی میکنند همه خاطرات دوران دفاعمقدس را بهخصوص تشییع پیکر شهدا را به یاد دارند. برادر شهید محمدیاقدم بالا بودن تعداد شهدای این کوچه را اتفاقی میداند؛ «اگر بگویم همه شهدا با هم قرار و مدار میگذاشتند یا برای رفتن به جبهه و شهادت با هم رقابت میکردند اغراق کردهام. ما باید درباره شهدا حقایق را بگوییم و از داستانسرایی پرهیز کنیم. درست است که برخی از شهدای کوچه ما با هم رفاقت داشتند، اما اینگونه نبود که برای اعزام به جبهه و نوشیدن شربت شهادت با هم رقابت کنند و بخواهند از هم سبقت بگیرند. همه این بچهها خلوص نیت داشتند و گاهی اوقات بدون اطلاع یکدیگر به جبهه میرفتند.»
آنها زمینی نبودند
خانه نقلی و جمعوجور شهید محمدیاقدم مثل بسیاری از خانههای قدیمی این کوچه جای خودش را به آپارتمانی بلندمرتبه داده است. از آن خانه قدیمی هیچ نام و نشانی باقی نمانده اما یکی از فرعیهای کوچه به نام او مزین شده و این یادگار تا ابد پابرجاست. از بنبست شهید محمدیاقدم بیرون میآییم و از خانه برادران شهید اصغری، شهید حسین صحبتی، شهید مالک شعبانی، شهید رسول علیتقی و شهید اسماعیل عموزاده که حالا ساکنان دیگری دارند عبور میکنیم تا به خانه برادران شهید پاکند برسیم. آپارتمان جمعوجوری که با آن کوچه قدیمی و پرخاطره فاصله زیادی ندارد و خانه جدید خانواده شهید پاکند است. جلال و هادی 2برادر از خانواده پاکند بودند که بهترتیب در سالهای 63 و 65 به شهادت رسیدند و نامشان روی کوچهای نقش بسته که بیشترین شهید را در کشور داده است. حالا دیگر آقاکرم، پدر برادران شهید پاکند نیست تا برایمان از جلال بگوید و اینکه دغدغه 2فرزندش کسب روزی حلال بوده. او مدتی قبل به 2فرزند شهیدش پیوست و حالا مادر هادی و جلال راوی داستان زندگی کوتاه اما پربار فرزندانش شده است. جنتبانو را همسایهها «احترام خانم» صدا میکنند و چشم و چراغ این محله است. او میتواند ساعتها درباره نجابت 2فرزند شهیدش صحبت کند، اما صحبتهایش بهمعنای واقعی کلمه موجز است؛ «جلال من از بچگی کار میکرد و با اینکه هنگام شهادت 17سالش بود چند سال سابقه بیمه داشت. بار آخری که میخواست برود جبهه هوا سرد بود. خوب به یاد دارم که کنار بخاری خوابیده بود و صبح بدون کمترین سروصدا رفت تا کسی از خواب بیدار نشود.» مادر برادران شهید پاکند از آن همه خاطره رنگارنگ، روز آخرین وداع با فرزندانش را به یاد دارد و در تنهایی آنها را مرور میکند؛ «هادی نخستین بار از پایگاهی که در اسلامشهر بود اعزام شد و به کردستان رفت و چندسال در جبهه حضور داشت، اما به دلم افتاده بود که هر دو پسرم شهید میشوند. انگار آدمهای زمینی نبودند و شوق رفتن داشتند.»
دوتشییع در یک روز
صدای صلوات و بوی اسفند و جوانانی که با پیشانیبندهای سرخ و سبز «یاحسین» و «یافاطمه» در صف اعزام به جبهه ایستادهاند و حجلههایی که بعد از شهادت آنها روشن میشد، آخرین تصاویری است که از سالهای دوران دفاعمقدس در ذهن اهالی این کوچه مانده است. محمود عزیزی کسی است که در آن سالها خبر شهادت رزمندههای محله را به خانوادهها میرسانده و شاهد زنده همه اتفاقاتی است که نام کوچه بهشت را بر سر زبانها انداخته است. او مسئولیت مزینکردن کوچه و خیابانهای شهرک 17شهریور به نام شهدا را هم داشته و گنجینه خاطراتش مملو از اتفاقات حماسی دوران دفاعمقدس است؛ «وقتی میخواستیم نام شهیدی را برای کوچه یا خیابانی انتخاب کنیم با گذشت و ایثار برخی خانوادهها مواجه میشدیم. برخی خانوادهها دوست داشتند نام شهیدشان روی کوچه و خیابانها باشد، اما بودند خانوادههایی که با از خودگذشتگی از ما میخواستند به جای نام فرزند شهیدشان نام شهید دیگری را انتخاب کنیم. ما با کوچههایی مواجه بودیم که در یک فاصله زمانی نسبتا کوتاه 4یا 5شهید میدادند و ما میماندیم که نام کدام شهید را برای آن کوچه انتخاب کنیم و در مورد کوچه برادران شهید پاکند که 13شهید داده بود مشکلاتمان بیشتر بود. ایثار و از خودگذشتگی برخی خانوادههای شهدا برایمان راهگشا بود.» عزیزی که در سالهای جنگ بهعنوان قاصد شهادت شناخته میشد، خاطرهای هم از تشییع 2شهید در یک روز روایت میکند: «برخی کوچهها از جمله کوچه برادران شهید پاکند، در یک روز 2شهید میداد و پیکر آنها با فاصله به تهران میرسید. یادم هست که در مورد شهید کلانتری و شهید قیطانی این اتفاق افتاد. برای اینکه مردم در مراسم تشییع هر دو شهید حضور داشته باشند و هیچ شهیدی غریب به خاک سپرده نشود تا رسیدن هر دو پیکر صبر میکردیم و اهالی هم یک تشییع باشکوه را تدارک میدیدند.مردم هم هوشیار بودند و بین شهدا تبعیض قائل نمیشدند. شهرک 17شهریور در دوران دفاعمقدس و بعد از آن بیش از 100شهید داد اما هیچ شهیدی غریب نرفت».