• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 25 شهریور 1398
کد مطلب : 78845
+
-

به خانه برنمی‌گردیم

روایت زندگی کسانی که این روزها قید زندگی در شهرهای بزرگ را زده‌ و به روستاها پناه برده‌اند

به خانه برنمی‌گردیم



بادی به غبغب می‌اندازد و می‌گوید: «شغلم ربطی به رشته‌ام ندارد». مقطع کارشناسی را در دانشگاه شریف، شیمی خوانده و مدرک فوق‌لیسانسش را از دانشگاه علم و صنعت گرفته است. این روزها، حال و هوای اقامتگاهش سکوت بخشی از جنگل‌های هیرکانی را می‌شکند. بهمن آقایی، ساکن دهستان لفور، واقع در چندکیلومتری سوادکوه شمالی در استان مازندران است.
اما این روزها تنها بهمن نیست که به جایی آرام و خلوت مهاجرت کرده است. افراد زیادی هستند که از سرو صدا و هیجان کاذب و استرس‌های زیاد زندگی در کلانشهرها جدا شده‌اند و به جایی دورتر پناه برده‌اند و برای خودشان کسب و کار راه انداخته‌اند. در گذشته شکل غالب مهاجرت در کشورهای در حال توسعه، حرکت یکسویه و عموما بدون بازگشت روستاییان به شهر بود اما طی دودهه اخیر به ‌نظر می‌رسد که الگوی دیگری از مهاجرت، یعنی مهاجرت از شهر به روستا شکل گرفته است. بهمن می‌گوید که 7 سال از مهاجرتش به لفور می‌گذرد و او اعتقاد دارد که حتی برای ادامه‌ تحصیل هم دیگر به تهران بازنخواهد گشت. او اندک مشکلات شغلی و معیشتی فعلی خویش را انکار نمی‌کند اما می‌گوید که موقعیت شغلی‌ای که در روستا برای او فراهم است هیچ‌گاه در کلانشهری مثل تهران فراهم نبوده، نیست و نخواهد بود.

بهمن همه‌‌چیز تهران را آزار‌دهنده می‌داند و می‌گوید: «ابتدا فکر می‌کردیم شهر و امکاناتش فرصت خوبی برای اشتغال است، اما وقتی به روستا برگشتیم، هم خودمان صاحب شغل شدیم و هم بخشی از دوستانمان به تأسی از ما دست به مهاجرت معکوس زدند». بهمن یک تیم بزرگ محیط‌زیستی دارد. دغدغه‌های محیط‌زیستی بهمن او را به این سمت برد که روی مشاغل سبز کار کند. در واقع همین دغدغه‌ها او را به سمت بوم‌گردی و خانه‌های محلی کشانده است. بهمن می‌گوید: «اکوتوریسم و بوم‌گردی یکی از این راه‌هاست که در خیلی از نقاط دیگر دنیا انجام شده و موفق بوده است». بهمن در طول سال‌های تحصیل در تهران به کار‌هایی مانند تدریس مشغول بوده و طبعا سرمایه خاصی جمع نکرده است. او صرفا زمین‌ها و منابع بلااستفاده‌ای در زادگاه خود داشته که موروثی بوده و حالا توسط او و همسرش احیا شده‌اند. تیم بهمن، علاوه بر بوم‌گردی با بستن قرارداد با آژانس‌های گردشگری، همه خدمات گردشگری اعم از: دره‌نوردی، پرنده‌نگری، غار‌نوردی، آبشارهای مختلف، جنگل‌نوردی با اسب و برنامه‌های حیات‌وحش و... را انجام می‌دهند.

بهمن آقایی، لحظه تصمیم برای تغییر سبک زندگی را لحظه بسیار سختی می‌داند و می‌گوید: «در این شرایط، خانواده، دوست و آشنا برای تو آینده‌نگری می‌کنند و به تصمیم تو جهت می‌دهند، بنابراین ترس عدم‌موفقیت همیشه وجود دارد. این ترس برای کسانی که ماجراجویانه تصمیم می‌گیرند یا ریسک می‌کنند، بیشتر است. اما من احساس نمی‌کنم که در تصمیمم برای مهاجرت معکوس چندان ریسک کرده باشم. مسئله من کمی متفاوت بود. نظام دانش در جامعه ما به نظام کار متصل نیست و به همین علت ماندن در شهر و شغلی معمولی برای منی که ۲۴سال از عمرم را صرف درس خواندن کرده بودم چیز چشمگیری نبود. در تهران حتی برای شغلی که اموراتت را بگذراند باید تلاش زیادی بکنی. با وجود اینکه گاهی اوقات کفه ترازوی ماندن در شهر برای من سنگین‌تر بود، تصمیم گرفتم که به روستای خودم برگردم زیرا از داشتن شغلی درخور با مدرکم ناامید شده بودم. یک نفر درس می‌خواند تا پاسخ سؤالات ذهنی خود را بدهد و یک نفر هم درس می‌خواند تا پول دربیاورد. من به‌علت کودکی و نحوه زندگی پدرانمان و تخصصی که در دانشگاه آموخته بودم، شناختی عمیق به منطقه و زادگاه خودم پیدا کردم. ۷‌سال پیش، کمتر کسی به امکان‌های لفور آگاهی داشت. علم به ظرفیت‌های این منطقه آن چیزی بود که باعث شد اقامتگاهم را تاسیس کنم».

مهاجران ارگانیک کار
براساس گزارش مرکز آمار ایران، نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال90 گویای این است که میزان مهاجرت از شهر به روستا افزایشی 100هزار نفری نسبت به مهاجرت از روستا به شهر داشته است. در این میان شهرهای استان‌های شمالی ایران بیشترین میزان مهاجرپذیری را تجربه کرده‌اند.

5سال از مهاجرت صدف و سعید می‌گذرد و آنها به این مهاجرت حس خوبی دارند. این زن و شوهر 35ساله، ابتدا به آران و بیدگل واقع در شهر کاشان مهاجرت کرده بودند و آنجا کافه‌ای داشتند اما پس از 3سال به تهران برگشتند و 6‌ماه بعد به شهر آستانه‌اشرفیه واقع در استان گیلان مهاجرت کردند.

صدف در مورد مهاجرهایی که تجربه موفقی نداشته‌اند می‌گوید: «غالب مهاجرانی که احساس ناموفقی می‌کنند، به شهرستان‌های دیگری مهاجرت می‌کنند. حداقل می‌توانم بگویم که من ندیده‌ام کسانی را که دوباره به کلانشهر برگردند».

صدف آهی و سعید احمدی در گیلان «مزرعه‌ای سبز» دارند و مشغول تهیه، تولید و فروش محصولات گیلان، از برنج و چای گرفته تا کلاه حصیری هستند. بعضی از محصولات، تولید خودشان است و بقیه را از کشاورزان و دامداران مورد اعتماد تهیه و به اقصی نقاط ایران ارسال می‌کنند. صدف از اوضاع اقتصادی‌شان ناراضی نیست و معتقد است که چرخ زندگی خوب می‌چرخد.

همسر صدف اصالتا گیلانی است. آنها ۶ سال پیش با هم ازدواج کرده‌اند واین طور که صدف می‌گوید از همان ابتدا توافقاتی در مورد مهاجرت از تهران داشته‌اند. صدف ادامه می‌دهد: «وقتی در تهران زندگی می‌کردیم و برای سفری کوتاه به گیلان می‌آمدیم، من احساس می‌کردم خودم را در گیلان جا گذاشته‌ام. ابتدا مهاجرت معکوس برای ما مثل بقیه شبیه یک‌ رؤیا بود‌. نمی‌دانم که چطور تصمیم به مهاجرت گرفتیم اما به یاد دارم که آن روزها زندگی در تهران برای ما بسیار سخت شده بود. پایتخت‌نشین‌ها برای دستیابی به بعضی امکانات هزینه‌ای اضافی می‌پردازند تا هوای بد تنفس کنند، در ترافیک بمانند و اعصاب‌خردی داشته باشند».‌

بسیاری از انسان‌ها به مهاجرت معکوس علاقه‌مند هستند و شاید هر روز به آن فکر می‌کنند اما تا به حال تصمیم عملیاتی در این مورد نگرفته‌اند. تغییر شیوه زندگی یکی از سخت‌ترین تصمیماتی است که یک انسان توانایی انجام آن را دارد. به هر حال این احتمال وجود دارد که فرصت‌های ما تبدیل به تهدید شود و ضمن نداشتن دستاوری، چیزی را نیز از دست بدهیم. صدف هم تصمیم به تغییر شیوه زندگی را سخت می‌داند اما می‌گوید: «این تصمیم برای ما خیلی سخت نبود زیرا اساسا ماجراجویانه زندگی می‌کنیم و به‌شدت اهل ریسک هستیم. چنین تصمیمی برای کسانی که کار اداری یا شرکتی دارند سخت‌تر است زیرا فرصت تغییر شیوه زندگی را با هزینه از دست دادن کار به‌دست می‌آورند. کار ما در تهران صنایع‌دستی، طراحی و دوخت محصولات چرمی بود و طبعا ترس افراد کارمند را نداشتیم». صدف معتقد است که زندگی بدون ریسک هیج لذتی ندارد.

صدف و سعید به آب و هوای پاک، محصولات ارگانیک، سکوت و طبیعت بکر شمال ایران عادت کرده‌اند و اعتقاد دارند که تحمل تهران شلوغ، پرترافیک و آلوده حتی برای چند روز، کار طاقت‌فرسایی است. جالب اینجاست که آنها سرمایه خاصی برای مهاجرت نداشتند‌ و صرفا با فروختن وسایل و ساختمان کافه‌ خود در آران و بیدگل، موجبات اولیه یک زندگی معمولی را فراهم کردند و آرام آرام آن را گسترش دادند.  ‌صدف در پاسخ به این پرسش که آیا از کمبود امکانات روستایی اذیت می‌شوند؟ می‌گوید: «در این چند سال هیچ مشکلی حتی کمبود امکانات ما را اذیت نکرده است چراکه مثلا اگر به پزشکی ماهر احتیاج داشته باشیم کافی است 20دقیقه تا رشت برویم».

شمال؛ نخستین گزینه
آمارها گویای آن است که روستاهای واقع در استان‌های شمالی به جهت شرایط محیطی و اقلیمی خوب، رشد خانه‌سازی و آپارتمان‌سازی و افزایش کمیت و کیفیت امکانات نسبت به گذشته، محل مناسبی برای مهاجرت معکوس هستند.

یکی از روزنامه‌نگاران کارکشته و باسابقه که چند سالی است به سفالگری روی آورده و همسرش که مهندس ارشد عمران است و حالا قصد دارد کشاورزی کند هم از مهاجران معکوس تهران به شمال هستند. 6‌ماه از مهاجرت آنها به شهرستان رودسر واقع در استان گیلان می‌گذرد و بازگشت به پایتخت را بعید می‌دانند. علاوه بر سلامت غذایی، روانی و آب‌ و هوایی، درآمد خوب از عوامل مهمی است که بازگشت آنها به تهران را غیرممکن می‌کند.

او در تهران هم به‌کار سفالگری مشغول بوده است. او سفالگری حرفه‌ای است و آثارش را برای گالری‌ها ارسال می‌کند. او اعتقاد دارد که این فعالیت در رودسر صرفه اقتصادی بیشتری دارد چرا که هزینه مسکن، خورد و خوراک، حمل‌ونقل و مواداولیه سفالگری در رودسر یا هر شهرستان دیگری ارزان‌تر است. همسر این روزنامه‌نگار قدیمی در حال آماده‌سازی زمینی یک هکتاری است که قرار است محل کاشت، داشت و برداشت گیاهان دارویی باشد. او می‌گوید برای خرید زمین از قبل مبلغی نسبتا قابل توجه فراهم کرده‌اند و امید است با رونق این زمین درآمد بیشتری کسب کنند.  «تنها عاملی که شاید مرا مجبور به بازگشت به پایتخت کند، مسئله آموزش و امکانات آموزشی برای دختر کوچکم است». البته او همه زندگی کودک را به آموزش منحصر نمی‌داند و بر افزایش آرامش والدین و کودک در طبیعت بکری مانند رودسر تأکید می‌کند.

چی گردی؟ بومگردی!
فروغ، حسین، کاوه و جلوه، چندسال پیش تصمیم گرفتند که از تهران به دامن طبیعت گیلان مهاجرت کنند. فروغ و کاوه که گیلانی بودند برخلاف خانواده‌های شهرنشین خود تصمیم ‌گرفتند در روستا زندگی کنند. در ابتدا آنها صرفا رؤیای زندگی در یک خانه روستایی به همراه مرغ، خروس، گاو و دیگر حیوانات را در سر می‌پروراندند. اوایل کار فکر نمی‌کردند بتوانند شیوه زندگی‌شان را تغییر دهند. گویا عده‌ای آنها را می‌ترساندند. سرانجام به سیم آخر زدند و روستای سرخشکی را انتخاب کردند؛ جایی میان جنگل‌های هیرکانی که فاصله کمی با دریا دارد. آنها از لذت چیزهایی می‌گویند که فکرش را هم نمی‌کردند. لذت دانه‌ دادن به مرغ‌ها، جمع کردن تخم‌مرغِ اول صبح، عبور از فصل نشای برنج، دروی محصول، چیدن سبزی‌های تازه از باغچه حیاط و به‌بار نشستن بادمجان‌ها و گوجه‌های محلی، طعم ماهی تازه و هزاران چیز دیگر که روزی دلخوشی آنها به ‌حساب می‌آمد الان دیگر باران برای آنها صرفا یک هوای دونفره نیست، برکتی است که برای به بار نشستن محصول لازم است. دریا دیگر فقط محل شنا برای آنها نیست بلکه محل ارتزاق‌شان است. پس از مدتی آنها تصمیم گرفتند که مسافران دلزده شهری را از همین طریق چندروزی شاد کنند. فروغ، حسین، کاوه و جلوه‌، خانه پنجاه‌ساله‌ای را در روستای کوشال از توابع رودبنه در لاهیجان نشان می‌کنند. مالکان این خانه، فوت کرده بودند و نوادگان آنها که نمی‌خواستند خاطره‌هایشان را با تخریبش از بین ببرند، تلاش داشتند آن را به‌دست اهلش برسانند. در نهایت آنها خانه را می‌خرند و تیم سازنده، خانه را در 3مرحله واچینی، انتقال و بازچینی می‌سازد؛ اینطور که اول اجزای خانه را با دقت از هم جدا می‌کنند، بعد به روستای سرخشکی منتقل و دوباره آن را بازچینی می‌کنند. این ۴ نفر، حین ساخت خانه، به‌دنبال مجوز یک اقامتگاه بوم‌گردی‌ می‌روند و نام لوتکا را به‌ علت رودخانه‌ای که در مکان بوم‌گردی‌ به دریا می‌ریزد، برای اقامتگاه خود انتخاب می‌کنند. آنها از همان روز اول به فکر ساخت یک اسکله در کنار این رودخانه می‌افتند و به ماهیگیران روستایی می‌گویند که لوتکاهایشان را به این رودخانه بیاورند. لوتکا در زبان محلی به معنی قایق ماهیگیری است. این واژه روسی، برای مردم این محل مفهوم با ارزش‌تری از یک وسیله دارد چرا که ارتزاق مردم این روستا به لوتکا و ماهیگیری وابسته است.


جهان شمالی از نگاه یک مهاجر معکوس تهرانی
هوا را بگیر، هویت را نه!
«این روزها رشت، مثل انسانی که میل مفرط به جراحی پلاستیکی دارد، روی بدن خود کار می‌کند. این میل، ناشی از تعارضاتی روانی است. رشت می‌خواهد شبیه مادرش تهران شود و با این تعارض دست‌وپنجه نرم می‌کند که مبادا مادرم از من خوشگل‌تر باشد!»  پاراگراف فوق قسمتی از یک دست‌نوشته به نام بیماری ِ«آینگی تهران» از یک مهاجر معکوس تهرانی است. سجاد بیگی اعتقاد دارد که اگر رشت به تهران تبدیل شود، هیچ‌چیز از هویت او باقی نخواهد ماند. 4سال پیش سجاد و چندتن از دوستانش تصمیم می‌گیرند که روی موضوع و مفهوم مهاجرت کار کنند. پس از مدتی کار فرهنگی، شور و اشتیاق به این موضوع، آنها ارضاء نمی‌کند و تصمیم به مهاجرت می‌گیرند. مقصد آنها رشت بوده و در وهله اول به این نتیجه می‌رسند که مهاجرت چندان هم ساده نیست. آنها هنوز به‌طور کامل مهاجرت نکرده‌اند و درواقع در حال مهاجرت هستند. آنها به‌دنبال خانه و زمین مناسب می‌گردند تا بتوانند در این مناطق منابع درآمدی سنتی برای خود ایجاد کنند. آنها در راستای کار فرهنگی خود، در حال تأسیس ارگانی مردمی هستند که قصدش ترغیب مردم به مهاجرت معکوس با همان مفهوم مورد نظرشان است. سجاد معتقد است که گیلان در طول تاریخ پناهگاه انسان‌هایی بوده که از چیزی آزار دیده‌اند. او آخرین تلاش‌های روستاییان رشتی برای حفظ زندگی سنتی را می‌ستاید و این را در مقابل میل بعضی از مردم به مدرن شدن قرار می‌دهد و مهاجرت معکوس را قبل از هر چیز یک بحث روانی می‌پندارد. سجاد در پایان می‌گوید: «مهاجرت معکوس صرفا این نیست که از یک شهر مرکزی به شهری حاشیه‌ای حرکت و تازه به همان سبک کلانشهر، زندگی کنیم. مهاجرت معکوس تغییر سبک زندگی مدرن به سبک زندگی غیرمدرن است. حتی وقتی یک فرد روستایی بنیان‌های زندگی خود را حفظ و از شهری‌شدن جلوگیری می‌کند، ‌درواقع در اعماق جان خویش در حال مهاجرت معکوس است».


برگشت به روستا

نظام دانش در جامعه ما به نظام کار متصل نیست و به همین علت ماندن در شهر و شغلی معمولی برای منی که ۲۴سال از عمرم را صرف درس‌خواندن کرده بودم چیز چشمگیری نبود. در تهران حتی برای شغلی که اموراتت را بگذراند باید تلاش زیادی بکنی. با وجود اینکه گاهی اوقات کفه ترازوی ماندن در شهر برای من سنگین‌تر بود، تصمیم گرفتم که به روستای خودم برگردم زیرا از داشتن شغلی درخور با مدرکم ناامید شده بودم


افزایش کیفیت زندگی
آمارها گویای آن است که روستاهای واقع در استان‌های شمالی به جهت شرایط محیطی و اقلیمی خوب، رشد خانه‌سازی و آپارتمان‌سازی و افزایش کمیت و کیفیت امکانات نسبت به گذشته، محل مناسبی برای مهاجرت معکوس هستند

این خبر را به اشتراک بگذارید