کوالالامپور، مرغابی و لاکپشت
منصور ضابطیان | روزنامهنگار و کارگردان تلویزیون:
تلقی خاصی نسبت به مالزی ندارم. هیچوقت دلم نیامده پولم را صرف رفتن به مالزی کنم. حتی اگر قرار باشد به آسیای شرقی بروم، ترجیح میدهم سرزمینهای ناشناختهتری مثل ویتنام و کامبوج و لائوس و یا حتی اندونزی را ببینم تا مالزی را... اما با این حال دو چیز باعث میشود به دیدن مالزی بروم؛ اول اینکه مالزی یکی از کشورهایی است که هرساله ایرانیهای زیادی به آنجا سفر میکنند، خیلیها آنجا درس میخوانند، خیلیها اصلا آنجا رحل اقامت افکندهاند و از این زاویه باید آنجا را از نزدیک دید تا دانست علتش چیست و دوم اینکه وقت و پولم به اندازه یک سفر یک هفتهای به مالزی است! با اینکه هیچوقت رفتن با تور را دوست نداشتهام، اما درباره بعضی کشورها- ازجمله مالزی - مقرونبهصرفهتر است که آدم توری که شامل بلیت و اقامت است، بگیرد؛ چرا که تهیه جداگانه هریک از اینها هزینه بیشتری دارد. تنها گرفتاری من شیکبودن بیش از اندازه این هتلهاست. با اینکه اقامت در چنین هتلهایی بهشدت لذتبخش است اما دستکم برای من چندان کارایی ندارد. من در سفرهایم بهدنبال ماجرا هستم؛ بهدنبال آدمهای جدیدی که بتوانم با آنها دوست شوم، بتوانم از دریچه چشم آنها به جهان نگاه کنم، بتوانم با فرهنگشان آشناتر شوم و... و هتل پنجستاره اینها را به من نمیدهد. فقط یک احترام قلابی میدهد از سوی آدمهایی که لبخند و احترامشان بهخاطر خود من نیست؛ بهخاطر این است که آنها باید کارشان را انجام بدهند و کارشان هم این است که لبخند بزنند. حتی نمیتوانم با مستخدمی که میآید و اتاقم را تمیز میکند و انواع حولهها را برایم میچیند و توی اتاقم خوشبوکننده میزند هم دیالوگی برقرار کنم، چون او منتظر میماند که من اتاقم را ترک کنم و بعد به این کارها برسد. هتلم هزارویک امکانات دارد، از سونا و جکوزی و استخر تا انواع رستورانها و چه و چه. با این حال اینترنت مجانی ندارد. برای کانکتشدن باید مبلغ زیادی پرداخت که برایم عجیب مینماید (اگر میخواهید به مالزی بروید، حتما از همین تهران با هتل چک کنید که آیا اینترنت مجانی دارد یا نه).
صبحانه هتل یکی از استثناییترین صبحانههایی است که در زندگی دیدهام. همهچیز هست؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. انواع میوههای استوایی و غیراستوایی، انواع برنجها، انواع نوشیدنیها... یک شمارش سردستی نشان میهد که تقریبا بالای 500 آیتم مختلف روی میزها چیده شده. اما با این حال غرغرکردن معمول ایرانیها تمامی ندارد. ما همیشه احساس میکنیم حقمان خورده شده و سرمان کلاه رفته. نمونهاش، خانمی است که یک روز صبح وسط رستوران ایستاده بود و داشت بلندبلند به تور و هتل و تورلیدر و مردم کوالالامپور و مخترع چرخ و کاشف پنیسیلین و... از یک کنار فحش و فضیحت میداد. موضوع شکایت چه بود؟ امکانات کم صبحانه هتل! او درحالیکه بشقابی پر از آناناس و هندوانه و طالبی قاچشده در دست داشت که با بیش از 10عدد توتفرنگی - که هرکدام اندازه یک سیب گلاب بود- تزیین شده و دست دیگرش پر از شیرینیهای مختلف بود، غر میزد که در مقابل پولی که از او گرفتهاند، سرش کلاه رفته و این چه صبحانهای است که به او میدهند! اول فکر کردم که دارد شوخی میکند. به طعنه گفتم: «آره والا... هیچچیز بهدرد نخوری نیست سر میزاشون». زن لحن و طنز جمله مرا نگرفت و انگار یار موافقی پیدا کرده باشد، گفت: «آره به خدا... میبینی... این همه پول گرفتن!... ما رفته بودیم ترکیه، اونجا اصلا اینجوری نبود... بیا و ببین چی بود سر صبحونه!» و شروع کرد کل ماجرای ترکیه رفتنش را برای من تعریفکردن. بعد آمد سر میز من نشست و حرفهایش را ادامه داد. او مرا به دوران کودکیام پیوند داد؛ وقتی کلاس دوم بودم و درس مرغابی و لاکپشت را میخواندم. یاد نتیجه اخلاقی آن درس افتادم که: لعنت به دهانی که بیموقع باز شود.