• چهار شنبه 3 بهمن 1403
  • الأرْبِعَاء 22 رجب 1446
  • 2025 Jan 22
دو شنبه 11 شهریور 1398
کد مطلب : 76247
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/lJkJ
+
-

گفت‌وگو با حسین شکری، قدیمی‌ترین عکاس میدان آزادی که در آلبوم‌های خانوادگی بسیاری رد هنر او دیده می‌شود

عکاس میدان آزادی‌ام!

گزارش
عکاس میدان آزادی‌ام!

حمیدرضا بوجاریان/خبرنگار

چمدانی با عکس‌هایی به ظاهر تازه گرفته شده کنار عکس‌هایی که زیر نور آفتاب رنگ و رو از کف داده‌اند، با یکی دو دوربین قدیمی و نسبتاً جدید، شده زندگی کسی که بیشتر از نیم‌قرن است در میدان آزادی ثبت خاطره می‌کند. هر روز فکر می‌کند با شاتر دوربینی که مانند خودش سن و سالی پیدا کرده چطور و از چه زاویه‌ای رو به میدان آزادی کند و از سمبل تهران و مشتری‌ها عکس بگیرد؛ سمبلی که از روزی که بنای ساختنش گذاشته شد کنارش بوده و حالا هم مانند پدری مهربان دورش می‌گردد و رزقش را از آن به‌دست می‌آورد. با همه خوبی‌ها و بدی‌هایی که روزگار بر او روا کرده، شاکر است و با اینکه درآمدش به لطف گوشی‌های هوشمند دوربین‌دار کمتر از قبل شده اما هنوز هم از زندگی و کار در کنار برج آزادی راضی است. حسین شکری 54سال از زندگی‌اش را دور میدان آزادی گذرانده است؛ هر روز صبح بدون تعطیلی. او حالا که 76ساله شده، از مسیری که به اشتباه طی کرده حرف می‌زند و افسوس قدیم‌ها را می‌خورد.

حسین وقتی دوربین «لوبیتل» را که دوچشمی و یک کیف چرمی زیبا داشت از عکاسخانه پدر برداشت و نخستین عکس‌هایش را از میدان آزادی ثبت کرد، پایش را از عکاسخانه پدری برید و شد اسیر آزادی و عکاسی از آن. او با کلاه حصیری‌ای که برای فرار از تیغ تیز آفتاب آخرین‌ماه تابستان بر سر گذاشته، از نخستین روزهای کارش می‌گوید: «مهر سال 50 بود و آفتاب دیگر رمقی برای تابیدن به زمین نداشت. مراسم افتتاح برج آزادی در حال برگزاری بود. جمعیت زیادی از مسئولان و مردم آمده بودند تا مراسم را ببینند. من هم از فرصت استفاده کردم و به افرادی که آمده بودند در مراسم شرکت کنند، می‌گفتم می‌خواهید عکستان را بگیرم؟ این شد نخستین کار عکاسی‌ام در میدان آزادی». آن موقع خیلی رسم نبود مردم در کوچه و خیابان عکس بگیرند اما با ساخته شدن برج آزادی یکی از علاقه‌مندی‌های مردم شد عکس گرفتن با برج. آنقدر چشم‌نواز بود که کمتر کسی را می‌شد پیدا کرد که نخواهد عکسی با میدان آزادی و برجش داشته باشد؛ «در آلبوم عکس بیشتر خانواده‌های قدیمی تهرانی، حتماً عکسی هست که پدران و مادران دیروز با برج آزادی داشته باشند. این عکس‌ها را یا من یا 60عکاسی که بعد از من دور میدان کارشان را شروع کردند، گرفته‌اند. الان از آن 60عکاس فقط 32نفر مانده‌اند. بیشتر آنها فوت کرده‌اند یا از کار افتاده و خانه‌نشین شده‌اند.» حضور مردم برای دیدن نماد تهران، آنقدر زیاد بود که عکس گرفتن با برج تبدیل به بخشی از کسب و کار در میدان آزادی شد.

وقتی ساواک عکس‌هایم را مصادره کرد
با ساخته شدن میدان آزادی و برج آن، شاه مهمانان خارجی خود را برای بازدید از برج آزادی دعوت می‌کرد. کارتر و شاه عربستان ازجمله این مهمانان بودند. آنها را با درشکه به میدان آوردند. شکری هم مطابق معمول کنار برج حضور داشت و تلاش می‌کرد از حضور افراد حاضر در مراسم عکس بگیرد. دوربینش را مثل همیشه حاضر کرده و عکس گرفتن را همزمان با حضور شاه و کارتر شروع کرده بود؛ «هنوز چند عکس بیشتر نگرفتم که دور و برم از مأموران ساواک پر شد. نفهمیدم چرا حساس شده بودند. یکی از آنها با عصبانیت پرسید: برای کجا عکس می‌گیری؟ گفتم: شغلم عکاسی در میدان آزادی است. آن مرد اسمم را یادداشت کرد. فیلم‌های دوربینم را درآورد و کمی خط و نشان برایم کشید و رفت.» این اتفاق زندگی حسین را برای مدتی با اختلال همراه کرد. فکر می‌کرد هر لحظه ممکن است ماموران سراغش بیایند و دستگیرش کنند. با این نگرانی سعی می‌کرد محتاط‌تر باشد و کاری نکند که به کسی بربخورد؛ «آنقدر با ترس و لرز عکاسی می‌کردم که نمی‌فهمیدم چه کار می‌کنم. دور میدان نشسته بودم. در همین حال بودم که یک نفر با دست روی شانه‌ام زد و اسمم را صدا کرد. صورتم را سمت صدا چرخاندم دیدم همان فردی است که فیلم‌هایم را مصادره کرده. رنگ از رخسارم پرید. در این فکر بودم که این مرد با من چه کار دارد که گفت فیلم‌ها را بررسی کرده و دیده است عکسی از شاه نگرفته‌ام. بعد 8تومان پول فیلم را داد و رفت.» 

ظهور عکس هفته‌ای یک بار
با اینکه خیابان‌های دور میدان آزادی هنوز آسفالت نبود و رفت‌وآمد با درشکه انجام می‌شد اما موج حضور مردم برای بازدید از میدان تازه‌ساز آزادی بیشتر می‌شد. بازار عکاسی داغ شده بود و عکاسان فرصتی برای چاپ عکس‌های گرفته شده نداشتند و به همین دلیل هفته‌ای یک‌بار نگاتیوها را به عکاسخانه می‌بردند و آنها را چاپ می‌کردند. شکری یادش می‌آید که عکاسخانه «علی بهار» در میدان گمرک نزدیک‌ترین جایی بود که برای ظاهر کردن عکس‌ها به آنجا می‌رفت؛ «قبلاً تا فیلم عکاسی تمام نمی‌شد، نمی‌توانستم فیلم را از داخل دوربین دربیاورم؛ بنابراین مشتری‌ها مجبور بودند صبر کنند تا فیلم‌ها را ظاهرکنم. بیشتر مشتری‌ها یا اهل شهرستان بودند و یا وقت نمی‌کردند که دوباره به میدان بیایند تا عکس خود را بگیرند.» او از اینکه مشتری‌ها قبلاً صبورتر بودند اما در این دوره و زمانه صبر، کیمیا شده گلایه دارد؛ «آن اوایل آدرس مشتری را می‌گرفتم و بعد از ظاهر کردن عکس، آن را برایش پست می‌کردم. کسی نگران این نبود که چرا آدرسش را می‌گیرم و همه به هم اعتماد داشتند. حتی پول عکس خود را می‌دادند و می‌رفتند. حالا همه‌‌چیز برعکس شده و تا عکس را ظاهر نکنی، پولش را نمی‌دهند. حتی حاضر نیستند یک ساعت صبر کنند. مدام می‌گویند که عکس کی ظاهر می‌شود؟» 

دوربینی که جذاب بود 
درآمد عکاسی دور میدان خوب بود و عکاس‌ها هم در این فکر بودند که در اسرع‌وقت عکس‌ها را ظاهر کنند و به‌دست مشتری‌ها برسانند. کم‌کم خبر ورود دوربین‌های عکاسی پولاروید در تهران پیچید. عکاس‌ها می‌دانستند این دوربین راسته کارشان است و می‌توانند با گرفتن عکس بیشتر، درآمد بیشتری داشته باشند. خیلی زود لوبیتل‌ها جمع شدند و پولاروید دست عکاسان میدان افتاد؛ دوربینی کوچک که هم عکس‌هایش خوب بود و هم چاپ آن برای مشتری جذاب؛ «دوربین پولاروید 12تا فیلم داشت. کل فیلم را می‌خریدم 8ریال و به ازای هر عکس 2تومان پول می‌گرفتم. بلافاصله بعد از عکس فیلم ظاهر می‌شد. چاپ عکس به این روش هم برای مشتری جالب بود و هم برای عکاسان مقرون به صرفه.» کم‌کم تنور انقلاب گرم و گرم‌تر می‌شد. کار به جایی رسید که شاه کشور را ترک کرد. انقلاب اتفاقات جدیدی را برای عکاسان میدان آزادی رقم زد.

ماجرای سرقت موزه برج آزادی 
وقتی شاه فرار کرد، همه کسانی که دستی در نظام سلطنتی داشتند شست‌شان باخبر شد که دیگر بساط حکومت شاهنشاهی برچیده شده و امروز یا فرداست که کار تمام شود، برای همین بود که هرکس در هر پست و منصبی که بود تلاش می‌کرد بخشی از اموال ملت را با خود به یغما ببرد. مدیر موزه برج آزادی هم یکی از این افراد بود. حسین شکری او را مردی قدبلند و خشن معرفی می‌کند که او و عکاسان دیگر طعم کتک خوردن از او را چشیده بودند؛ «شاه تازه فرار کرده بود. مطابق معمول من و چند عکاس دیگر زیر طاق میدان آزادی مشغول کار بودیم. مدیر موزه برج که بوشهری نام داشت وقتی ما را دید صدایمان کرد. ابتدا گمان می‌کردیم می‌خواهد با ما درگیر شود اما خواست غروب به موزه برویم و کاری انجام دهیم. غروب که شد به موزه رفتیم و دیدیم 6نفر از کارکنان موزه و 2عکاس دیگر جعبه‌های بزرگی را بسته‌بندی کرده‌اند. 2نیسان و یک خاور هم آماده بار زدن بسته‌ها بودند. بوشهری دستور داد بسته‌ها را بار بزنیم. من و 2 همکار دیگرم از ترس، دستور را اطاعت و بسته‌های بزرگ و کوچک زیادی را بار خودروها کردیم.» شمشیر مرصع‌کاری شده اهدایی پادشاه عربستان و گرز بزرگ طلایی ازجمله اشیای گران قیمتی بود که شکری با چشم خود دید که بسته‌بندی و بار نیسان‌ها شدند؛ «چند روز بعد، یکی از مشتری‌ها روزنامه‌ای در دست داشت که در آن نوشته بود بوشهری مدیر موزه برج آزادی فرار کرد. تازه فهمیدم که بوشهری ساواکی بوده و اموالی را که آن شب در ماشین‌ها بار کرد با خود برای همیشه از ایران برده است.» 

خودکشی در برج آزادی
در کنار زیبایی‌های برج آزادی، برخی اتفاقات در برج می‌افتد که خاطر پیرمرد را آزرده می‌کند و دوست ندارد درباره آنها خیلی حرف بزند. خاطره خودکشی افراد در برج ازجمله همین اتفاقات است. شکری 2خودکشی دیده که هر دو بار آن در برج آزادی رخ داده. تلخی این حادثه به قدری زیاد بوده که با وجود گذشت سال‌ها، حسین علاقه چندانی به بازگو کردنش ندارد؛ «چند سال بعد از انقلاب بود. درست یادم نیست به فاصله چند روز بود یا چند هفته که 2نفر خودشان را به بالای برج آزادی رساندند و از آن بالا به پایین پریدند؛ اول یک مرد و بعد هم یک زن خونشان را کف سنگ‌های سفید میدان آزادی ریختند. تنها چیزی که یادم مانده این است که صدای زمین افتادنشان به قدری وحشتناک بود که برای لحظه‌ای در جایم میخکوب شدم. بعد مردم را دیدم که بالای سر جنازه که دیگر چیزی از آن باقی نمانده بود، جمع شدند.» خودکشی این دو نفر برای چند روز جان عکس گرفتن را از عکاسان میدان آزادی می‌گیرد اما دوباره زندگی روی مدار می‌افتد و روز از نو و روزی از نو.

سخنرانی بنی‌صدر و زنده‌ماندنی که به معجزه می‌ماند 
بعد از انقلاب، میدان آزادی به محلی برای فعالیت‌های انقلابی و راهپیمایی طرفداران انقلاب تبدیل شد. در بیشتر عکس‌ها میدان آزادی به انقلاب پیوند خورده است. سخنرانی‌ها و تجمعات گروه‌های سیاسی هم حول این میدان رقم می‌خورد. در یکی از این تجمعات که بنی‌صدر- نخستین رئیس‌جمهور- در آن سخنرانی می‌کرد، عده‌ای کشته شدند. عکاس سالخورده این روزها که در آن روز جوانی جویای نام بود هم در این تجمع حضور داشت؛ «تقریباً هیچ برنامه‌ای را در میدان آزادی از دست نمی‌دادم و برای عکاسی از آن حاضر بودم. درست روبه‌روی جایگاهی که بنی‌صدر سخنرانی می‌کرد حاضر بودم و پشت سر هم عکس می‌گرفتم. نفهمیدم چطور و چرا به دلم افتاد که از جایی که هستم جابه‌جا شوم و داخل میدان بروم. درست وقتی چند قدم از جایی که ایستاده بودم حرکت کردم صدای شلیک گلوله و انفجار نارنجک را شنیدم. پشت سرم را دیدم که درست در جایی که ایستاده بودم نارنجک انداخته‌اند. از ترس بدون اینکه پشت سرم را نگاه کنم تا خانه‌مان که آن موقع در نظام‌آباد بود، دویدم.» 

سر عکاس‌های میدان را کلاه گذاشتند 
عکس‌هایی که عکاسان میدان آزادی از ابتدای ساخت این مجموعه تا امروز ثبت کرده‌اند برای خودش گنجینه‌ای ارزشمند محسوب می‌شود؛ گنجینه‌ای مصور از تغییر سبک زندگی مردم، از نوع پوشش گرفته تا ورود تکنولوژی و توسعه پیرامون این بنای ملی؛ مجموعه عکس‌هایی که گردآوری آن می‌توانست اهمیت بالایی داشته باشد اما عکاسان میدان آزادی دستشان از گنجی که خود سال‌ها فریم به فریم آن را تصویر کردند، خالی است؛«سال 72 بود که یک نفر آمد و گفت که اگر عکس یا فیلمی از میدان آزادی دارم و آنها را نمی‌خواهم حاضر است همه آنها را بخرد. من هم 2گونی بزرگ از فیلم‌ها و عکس‌هایی که از افراد مختلف گرفته بودم و صاحبان عکس برای تحویل گرفتنش نیامده بودند، فروختم.» این اتفاق همزمان برای عکاسان دیگری که در میدان آزادی عکاسی می‌کردند هم افتاد. شکری شک دارد که این موضوع اتفاقی بوده باشد اما نمی‌تواند دلیلی برای اینکه کسی فیلم و عکس عکاسان میدان را به‌دلیل خاصی بخرد، بیاورد.



مردم عوض شده‌اند


 اگر روزگاری کسب و کار عکاسان میدان آزادی با عکس انداختن از خانواده‌های تهرانی و شهرستانی رونق داشت، رونق آن روزها خاطره شده است. بیشتر کسانی که جلوی لنز عکاسان میدان می‌روند یا اتباع افغانستان هستند یا کردهای عراق از شهرهای دهوک و سلیمانیه. حتی شهرستانی‌ها هم گوشی به‌دست خودشان از خودشان عکس می‌گیرند. نه از خانواده‌ها دور میدان آزادی خبری هست و نه از کسانی که با ولع به نماد تهران و ایران نگاه کنند. شکری می‌گوید روزگار مردم را عوض کرده است؛ «وقتی عکس‌های قدیمی کسانی را که 40سال یا 20سال قبل دور میدان عکس انداخته‌اند، می‌بینم، خنده‌های واقعی می‌بینم. بعد از بیشتر از 50سال عکس انداختن می‌دانم کدام لبخند واقعی و دلی و کدام لبخند جلوی دوربین است. دلم برای خنده‌ها و جمع‌های دوستانه‌ای که از آنها عکس می‌انداختم تنگ شده اما چه می‌شود کرد روزگار همه ما را عوض کرده است.» 



سرقت موزه 
شاه تازه فرار کرده بود. مطابق معمول من و چند عکاس دیگر زیر طاق میدان آزادی مشغول کار بودیم. مدیر موزه برج که بوشهری نام داشت وقتی ما را دید صدایمان کرد. ابتدا گمان می‌کردیم می‌خواهد با ما درگیر شود اما خواست غروب به موزه برویم و کاری انجام دهیم. غروب که شد به موزه رفتیم و دیدیم 6نفر از کارکنان موزه و 2عکاس دیگر جعبه‌های بزرگی را بسته‌بندی کرده‌اند. 2نیسان و یک خاور هم آماده بار زدن بسته‌ها بودند. بوشهری دستور داد بسته‌ها را بار بزنیم. من و 2 همکار دیگرم از ترس، دستور را اطاعت و بسته‌های بزرگ و کوچک زیادی را بار خودروها کردیم.

این خبر را به اشتراک بگذارید