![بازگشته از مرگ](/img/newspaper_pages/1398/05%20MORDAD/22/rooye/2201.jpg)
بازگشته از مرگ
جمعی از کارتنخوابهای بهبودیافته که همزمان با روز خبرنگار به روزنامه همشهری آمده بودند؛ از خواستههایشان از رسانهها و جامعه گفتند
![بازگشته از مرگ](/img/newspaper_pages/1398/05%20MORDAD/22/rooye/2201.jpg)
بهمناسبت روز خبرنگار جمعی از کارتنخوابهای بهبودیافته مهمان روزنامه همشهری بودند تا امید و تلاش مضاعف را به تحریریه همشهری هدیه کنند و از این طریق بگویند که پوشش شرایط سخت زندگی آنها از سوی رسانههایی همچون همشهری چه نقشی در بازگشتشان از «انتهای خط و مرگ» به «زندگی دوباره» داشته است. معتادان دیروزی که امروز خود دوباره زندگی کردن را انتخاب کردهاند و اتفاقا برای بسیاری از افراد جامعه میتوانند سمبل مبارزه برای بهبود شرایط زندگیشان باشند. جامعه ایران در پیچ سخت کاهش اعتماد عمومی و حس بدبینی به آینده قرار گرفته و در این بین نسخه نجاتبخش شاید تصویر افرادی باشد که تا لبه پرتگاه رفتهاند، ولی با ارادهای مثالزدنی خود و با کمک انجمنهایی همچون طلوع بینشانها مسیر جدیدی را در زندگیشان رقم زدهاند؛ آنهایی که مصداق بارز «خواستن توانستن» هستند. در بازدید کارتنخوابهای بهبودیافته، مجالی دست داد تا در جمع آنها این پرسش را مطرح کنیم که انتظارشان از رسانهها و جامعه چیست؟ و فکر میکنند رسانهها در مواجهه با معتادان باید چه کارهایی را انجام بدهند و چه رویکردهایی را تغییر دهند؟ پرسشهایی که تعدادی از کارتنخوابهای بهبودیافته در پاسخ به آنها مشارکت کردند و جملههایی گفتند که از جنس روح آسیبدیدهشان بود و گاهی آنقدر فلسفی و جامعهشناسانه میشد که فکر میکردید، میزگردی با حضور استادان دانشگاه برگزار شده است. جلسهای که به سبک مراسمهای «بهبودی» با معرفی هر فردی که دوست داشت صحبت کند و سلام حاضران به او شروع میشد و در نهایت با تشویقشان به پایان میرسید.
یک انسان عادی هستیم
بهنام خدا. علی هستم یک انسان: «خدا را به واسطه پاکی که به من داده شاکرم؛ یک عمر با ضدارزشها زندگی کردم و هیچوقت دوست نداشتم جلوی هیچ دوربینی قرار بگیرم؛ چون اذیت میشدم و همیشه فکر میکردم از من سوءاستفاده میشود. همیشه از خبرنگارها فراری بودم. هیچ درکی از اجتماع نداشتم و در انزوای مطلق زندگی میکردم. زندگی من در یک چرخه تکراری میگذشت. چرخه تهیه مواد، مصرف و پیدا کردن جا و مکان. خدا را شکر میکنم به واسطه آشنایی با مؤسسه طلوع بینشانها بهواسطه عشق و محبتی که به من ارائه کردند جایگزین تمام خلأهای عاطفی من شد. آنها درست مثل خانواده و حتی بیشتر از خانوادهام به من عشق و محبت عطا کردند و به من یاد دادند که ضدارزشها را با ارزشهای مثبت جایگزین کنم؛ طوری که امروز ارزش من و امثال من در نگاه و بینش ماست. ارزش ما در خدمت به همنوعان ماست. همانطور که هر جایی زلزله یا سیل میآید یا هر اتفاقی میافتد، نخستین کسانی که وارد آنجا میشوند بچههای ما هستند. این درحالی است که ما در گذشته اصلا دوست نداشتیم در جامعه و بین مردم باشیم اما امروز با خدمت به همنوعانمان، هم بهخودمان خدمت میکنیم و هم به جامعه.» او در ادامه میگوید: «دوست دارم به چشم یک انسان عادی به من نگاه شود. بهرغم میل باطنیام در یک شرایطی قرار گرفته بودم که از شخصیت واقعی خودم دور شده بودم و شخصیتی خودآزار و معتادگونه داشتم. هم خودم را اذیت میکردم و هم خسارت به جامعه میزدم. اما خدا را شکر امروز این ارزش را پیدا کردهام. رابطهام با خدا و دوستانم بهتر شده است. این رابطهها باعث شده تا خودم را بهتر پیدا کنم. بتوانم راحتتر احساساتم را مدیریت کنم و بفهمم شخصیت واقعی خود من چیست و خود واقعیام را پیدا کنم تا زندگی خوب و مثبتی داشته باشم و یک فرد مسئولیتپذیر در جامعهام باشم. میخواهم حداقل کاری که انجام میدهم این باشد که خسارت به جامعه و همنوعانم نزنم و سعی میکنم فرد مفیدی باشم.»
با دید ترحم به معتاد نگاه نکنید
الناز هستم، شکر خدا یک معتاد بهبود یافته:
«تا چند سال گذشته کارتنخوابی در جامعه معلوم و مشخص نبود. زنان و بچههای معتاد در پارکها و خرابهها زندگی میکردند و اصلا شهردار و استاندار و رسانهها، خبری از این مشکل نداشتند. بهواسطه تلویزیون، رسانهها و مؤسسههای مختلف ازجمله مؤسسه طلوع بینشانها این مشکل برجسته و مشخص شد که ما معتادان هم حق سالم زندگی کردن داریم و اینکه ما هم انسان هستیم و میتوانیم درست زندگی کنیم. معتادی که در حال مصرف است در انزوا و گوشهگیری و دردهای خودش بهسر میبرد و چیزی از جامعه و ارتباطش با آن نمیداند. اما الان مکانهایی هست که مردها میتوانند در آنجا برای ترک اقدام کنند. جاهایی هست که خانمها میتوانند در کنار بچههایشان به آنجا بروند و اعتیادشان را ترک کنند و بفهمند که مادر بودن چه حسی دارد؛ چون در زمان اعتیاد مادرها اصلا حسی نسبت به فرزندشان ندارند؛ یعنی شرایط طوری است که میخواهند برای راحتی خودشان، فرزندشان را از سرشان باز کنند. من خودم یک مادر هستم و بهترین لحظه برای یک مادر، لحظهای است که فرزندش را در آغوش میگیرد، او را لمس و به او ابراز محبت میکند. وقتی میدانی جایی مثل خانه مادری هست (مرکزی برای نگهداری کودکان که از سوی مؤسسه طلوع بینشان راهاندازی شده) اطمینان خاطر داری و مطمئنی که جایی هست که بتوانی فرزندت را به آنجا بسپاری؛ جایی که دلسوزی و مهر مادرانه در آن هست. از جامعه رسانه میخواهم به یک فرد معتاد به دید ترحم و چپ، چپ نگاه نکنند. یک فرد معتاد هم میتواند مثل بقیه آدمها زندگی کند. نباید جوری به او نگاه کنند که تحقیر شود و احساس حقارت کند.»
یکجای کار میلنگد
من محمدم، یک بهبودیافته: «برحسب یک الگوی ذهنی اشتباه و یک برچسب ذهنی اشتباه، یک تصویر نادرست از جامعه معتادان و حتی کارتنخوابها در اذهان عمومی نقش بسته است؛ البته نقش رسانهها هم در این میان ناچیز نبوده است؛ مثلا همین برنامه شوک. بهنظرم یکی از بزرگترین خیانتها به جامعه معتادان و حتی افرادی که ترک کردهاند، همین برنامه و برنامههای مشابه آن مانند هزاران راه نرفته و... بوده است. این برنامهها هیچوقت درونی و اصولی و بنیادین به این قضیه نپرداختند که مشکل از کجاست؟ فقط گفتند فلانی شیشه زده، بچهاش را کشته. فلانی شیشه زده سر زنش را بریده؛ خب این مشکل از کجاست؟ ما هنوز یک مکانیزم و سازوکار درست برای درمان اعتیاد در مملکتمان نداریم؛ درصورتی که ایران در یکی از بزرگترین مسیرهای ترانزیت موادمخدر در دنیا قرار دارد. کلمبیا یک وزارتخانه به نام وزارتخانه مبارزه با موادمخدر دارد. کسانی که بهعنوان مشاور و درمانگر با ما کار میکنند سالیان سال بهدنبال این موارد هستند اما تا الان هیچ جوابی از سوی ارگانهای مربوطه به آنها داده نشده است. اگر شما الان دیابت داشته باشید باید انسولین مصرف کنید و پرهیز غذایی داشته باشید. درواقع هر بیماری نوعی اعتیاد است و بیماری یک نقص رفتاری و اخلاقی نیست. اعتیاد یک بیماری است که بسیاری از آدمها درگیرش هستند. بیماری اعتیاد در فردی که شاید مواد مصرف نکند هم وجود دارد، ولی اگر آدمهای عادی هزار عیب داشته باشند ما هزار و یک عیب داشتیم؛ آن هم بهواسطه مصرف موادمخدر بود. بهواسطه این عیب بقیه عیبهای ما آشکار شد.»
او در ادامه میگوید: «من یک خواهش و خواسته از رسانهها دارم؛ اینکه از این جریان بهعنوان یک چرخه درست یاد کنند. بهنظرم چرخه فعلی معیوب است و یک جای کار میلنگد. یک روز ناجا، یک روز ستاد مبارزه با موادمخدر، یک روز شهرداری و.. مسئولیت کار را برعهده دارند و فقط کم مانده بنیاد مستضعفین به میدان بیاید و این کار را در دست بگیرد. درحالیکه تمام کسانی که این کار را انجام میدهند درک درستی از آن ندارند؛ یعنی مثلا هیچ تعریفی از خماری ندارند. مددکارهای اجتماعی به غیراز کسانی که در این حیطه هستند تعریف درستی از خماری ندارند. حتی دکترهایی که درمانگر اعتیاد هستند هیچ تعریفی از این مسئله ندارند. خماری دارو ندارد. خماری اینجا در ذهن ماست. بیماری ما 3 درصدش مصرف موادمخدر است و 97درصدش به مسائل روحی و روانی برمیگردد. خوشبختانه یا متأسفانه در جامعه ما مهر و محبت به قدری کم و نایاب شده که همه بیتفاوت از کنار این مسئله رد میشوند. از رسانهها درخواست میکنیم که آگاهانهتر به این مسئله بپردازند. حداقل در سازوکار رسانه کسانی باشند که در مورد این بیماری و راه درمان آن اطلاعات کافی داشته باشند. تکتک کسانی که اینجا میبینید به انواع و اقسام کمپها رفتهاند و مدلهای مختلف ترک کردن را پشتسر گذاشتهاند. چرا این قضیه باید این قدر طولانی شود و حالا بعد از این همه مدت جواب بگیرند؟ تنها درخواست من همین است که آگاهانه به این قضیه نگاه کنیم تا دچار این مشکلات نشویم.»
معتاد بهبودیافته از یک دنیای تاریک برگشته
سلام محمد هستم یک معتاد: «تنها چیزی که توانست به من کمک بکند محبت بود. درحالیکه در بعضی از سمینارهایی که درباره اعتیاد برگزار میشود به راحتی به من و افرادی شبیه من میگویند معتاد متجاهر. من همان متجاهریام که وقتی در آققلا سیل آمد جزو نخستین کسانی بودم که همراه با بچههای مؤسسه طلوع بینشان ها در آنجا حاضر بودیم. چند سال پیش در جاهایی که برای ترک کردن میرفتم مرا با باتوم میزدند اما در مؤسسه طلوع به من محبت کردند. من وقتی محبت دیدم خجالت میکشیدم که نامردی کنم. خجالت میکشیدم که رفتارهای زشت و زننده قدیم را تکرار کنم. مرا به مسافرت بردند درحالیکه هیچ بدهی به من نداشتند. از کمپها واقعا میترسم. یکماه آنجا میمانی و بقیه را باید کار اجباری انجام بدهی. کسانی که وارد این کار میشوند باید بتوانند با معتادان به خوبی برخورد کنند. نمیگویم محبت یا ترحم کنند؛ نه حرفم چیز دیگری است. فقط برخورد و رفتارشان درست و احترامآمیز باشد. بهنظرم معاشرت کردن با معتادان لیاقت میخواهد چون آنها از یک دنیای تاریک و مرده برگشتهاند و باید افراد خاص و ماهر با آنها معاشرت داشته باشند تا برای آنها مفید فایده واقع شود.»
ترد شده بودم
مهران هستم یک بهبود یافته:«قشر شما خبرنگاران هم میتوانند یک انسان را بتش کنند و هم میتوانند یک انسان را خراب کنند. ما ساعت 3صبح در پلدختر بودیم و غذای گرم تحویل مردم میدادیم. همگی به همدیگر و مردم کمک میکردیم. فرش را از زیر گل درآوردیم. ماشین مردم را از زیر گل درآوردیم. هر روز برای آنها غذای گرم میپختیم. در آن شرایط سخت روزی دو، سه ساعت بیشتر نمیخوابیدیم. آنجا آب نبود. با آب معدنی غذا میپختیم و شرایط بسیار سختی بود، من همان آدم هستم. همان فردی که قبلا معتاد بود. آدمهایی که به من میگفتند معتاد. من خودم تحصیلکرده و دانشگاه رفته بودم. هرکدام از بچهها در این مؤسسه یک تخصص داشتند. فقط شرایط باعث شد که هرکدام مان بهنحوی معتاد شویم. ما میتوانستیم در هر حیطهای بهترین باشیم. 70 درصد شرایط بحرانی که برای ما پیش آمد شرایط و بحران اجتماعی بود. من خیلی از زندانها و آگاهیها رفتم. با من برخورد خیلی بدی شد. جنس ما در شرایط سخت تبدیل شد به تحمل و درد. هیچکس نبود که بگوید میشود با شما مهربان بود تا تبدیل شوید به همان آدم خوبی که از شما انتظار میرود. سرپل ذهاب آشپزی میکردیم، در آن شرایط سخت بچههای طلوع که روزی خودشان در خیابان میخوابیدند و شرایط روحی خیلی بدی داشتند آنجا و در آن شرایط سخت با شرایط روحی خاصی که داشتند مسکن میشدند برای کسانی که بچه هایشان زیر آوار مانده بودند. با مردم همدلی میکردیم، همدردی میکردیم، دیگر چیزی نداشتیم که صرف آنها کنیم. ما تمام زندگی و وقت مان را برای مردم آنجا گذاشتیم. درحالیکه شاید یک سری از انسانها باعث شدند که ما گوشهگیرتر شویم. وگرنه ما آدمهایی هستیم که داشتیم در اجتماع و دانشگاه و حرفهای که بودیم زندگی خودمان را میکردیم.»
او در ادامه میگوید: «هرکسی ممکن است در هرجا و مسئولیتی که قرار گرفته اشتباه کند. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. با وجود شرایط سختی که در کمپهای مختلف بود، اعم از کار اجباری، نبود غذای مناسب، برخورد نامناسب و... کسی کمکم نکرد. من چطور میتوانستم بهخودم کمک کنم؟ ما همه نقطه ضعف داریم. همه انسانها. دیدن این بیعدالتیها، احساس عدم راحتی با من و رفتارهای نادرست باعث شد که خیلی راحت گوشهگیر شوم. من معتقدم اگر قرار باشد کسی کاری برای این قشر انجام دهد بیشک رسانههای اجتماعی آن مملکت هستند که تأثیرگذارند و باید نگاهها را تغییر دهند. مؤسسه طلوع ما را به جایی رساندند که همه ما میگوییم یک سرزمین متفاوت است و با همه جاها فرق دارد. اما در زندان، آگاهی، کمپ اجباری و جاهای دیگر درها به روی ما بسته بود. منی که از خانواده و اجتماع و محل خودم و انسانهایی که فکر میکردم خوب هستند طرد شدم. حالا باید چه کار میکردم؟
مهران میگوید:« من فکر میکنم تنها کسی که میتواند به ما کمک کند همین رسانهها هستند. رسانهها میتوانند ماهیت و واقعیت اصلی ما را نشان بدهند. فکر میکنم حرف ما را شما میتوانید بیان کنید. ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. همان شخصیتی که بودیم هستیم. فقط باید این شخصیت را یک شست وشوی روحی میدادیم تا خود واقعیمان بروز پیدا کند.»
دوست دارم به چشم یک انسان عادی به من نگاه شود. بهرغم میل باطنیام در یک شرایطی قرار گرفته بودم که از شخصیت واقعی خودم دور شده بودم و شخصیتی خودآزار و معتادگونه داشتم. هم خودم را اذیت میکردم و هم خسارت به جامعه میزدم. اما خدا را شکر امروز این ارزش را پیدا کردهام. رابطهام با خدا و دوستانم بهتر شده است
بیماری ما 3 درصدش مصرف موادمخدر است و 97درصدش به مسائل روحی و روانی برمیگردد. خوشبختانه یا متأسفانه در جامعه ما مهر و محبت به قدری کم و نایاب شده که همه بیتفاوت از کنار این مسئله رد میشوند. از رسانهها درخواست میکنیم که آگاهانهتر به این مسئله بپردازند. حداقل در سازوکار رسانه کسانی باشند که در مورد این بیماری و راه درمان آن اطلاعات کافی داشته باشند