داستان در جامعه عجیب
گپ و گفتی با علیاصغر شیرزادی همزمان با تجدید چاپ «هلال پنهان» و «یک سکه در دو جیب»
محمدناصر احدی/روزنامهنگار
علیاصغر شیرزادی، نویسندهای قدیمی و بیهیاهوست که قدرت قلمش بر شهرت رسانهایاش میچربد و مطالعه هر یک از آثار نهچندان پرتعدادش، فراخوانی است به اندیشیدن در مناسبات انسانی که در دنیای داستان مجال بروز یافته است. بهتازگی، نشر گویا چاپ سوم مجموعه داستان کوتاه «یک سکه در دو جیب» و چاپ پنجم رمان کوتاه «هلال پنهان» وی را، بعد از سالها تجدید چاپ کرده است. شیرزادی در مقدمه
«هلال پنهان» مینویسد: «... موضوع و مضمون نو و رفیع زمانی در داستان و رمان جلوههای سزاوار را مییابند که در نسبتهای بین محتوا و ساختار ـ و دقیقا به مفهوم هنری ـ در دنیایی کاملا داستانی، هستی و زندگی تازهای پیدا کنند.» در داستانهایش هم مشهود است که او دغدغه ساختار دارد، اما این دلمشغولی موجب نشده به واقعیتهای پیرامونش بیتوجه باشد. به مناسبت تجدید چاپ این دو کتاب، با شیرزادی همکلام شده و درباره نوع نگاهش به داستان و رابطه ادبیات و جامعه صحبت کردهایم.
نخستین نکتهای که در کتابهای شما، حتی پیش از سر درآوردن از ماجرای کتاب، جلب توجه میکند، زبان صیقلیافته و نوع واژهگزینی شماست. واژههای کمتر متداول در مراودات روزمره در داستانهای شما به وفور بهکار رفته است. با این حساب میتوان داستانهای شما را دارای زبان فاخر دانست؟
زبان من فاخر نیست، بلکه زبانی با دایره واژگانی وسیع و در واقع، آنطور که سایرین در باب آن گفتهاند، انعطافپذیر است. اساسا زبانِ داستان، زبانی چندظرفیتی است که میتواند موقعیتهای مختلف را به تصویر بکشد و داستاننویس باید با کشف این ظرفیت، ترکیب زبانی متناسب و بسامانی را برای روایت داستانش انتخاب کند. من برای خلق جهان داستانیام، هستیشناسی خاص خود را دارم که مبتنی بر تجربه متفاوت زندگیام است و بابت آن تاوان دادهام. هستیشناسی خاص نویسنده، جهان خاص او را میسازد که داستان در این جهان به حرکت درمیآید و گسترش مییابد. البته، کار نویسنده دانشپراکنی نیست بلکه داستانگویی است؛ در واقع، نویسنده باید به جایگاهی برسد که تشخص همهجانبهخود را پیدا کند.
اگر بخواهید این دو اثر تجدید چاپشده خود را بهطور موجز معرفی کنید، روی چه نکتهای انگشت میگذارید؟
مسلما هرکدام از این دو کتاب به موضوع و مقوله متمایزی میپردازد، اما میتوان گفت: مناسبات انسانی عجیبوغریب و ویرانشده ـ که در کمتر جایی در دنیا به این پیچیدگی است ـ محور اصلی این دو اثر است. متأسفانه در جامعه ما برای پرسشهایی که در مناسبات انسانی ایجاد میشود، جوابهای از پیش آمادهشدهای وجود دارد و حتی باید گفت وجود چنین پیچیدگیهایی در روابط انسانی کاملا کتمان میشود. در جامعه ما، خشونت به ذات مناسبات انسانی راه یافته و آدمها برای حل تنشی که در میانشان وجود دارد، نمیتوانند گفتوگو کنند و به تعریف مشترکی از پدیدهها و موضوعات مختلف دست یابند.
در هنگام نوشتن، مخاطب خاصی را در ذهن دارید؟
یک نغمه ذهنی، یک فکر و یا یک اتفاق مرا برمیانگیزد و بهتدریج شروع به پرورش داستان میکنم و وقتی داستانم تمام میشود، ممکن است کلا از آن فکر اولیه متفاوت شده باشد. به همین دلیل مخاطب خاصی را مدنظر ندارم که برای او بنویسم. من به مخاطب اعتماد و اطمینان دارم که دوشادوش من حرکت میکند و میتواند تلاش خلاقانهای را که در کتاب برای کشف معنایی مکتوم بهکار رفته، درک و دریافت کند. به باور من، خواننده هم مانند نویسنده خلاقیت دارد و هنگام خواندن اثری ارزنده، قوه خلاقهاش فعال میشود. به همین دلیل هم هست که یک خواننده میتواند در فواصل زمانی متفاوت، کتابی را بخواند و هر بار نکته جدیدی در آن کشف کند. داستانهای یکبارمصرف و عامهپسند در همه جای دنیا وجود دارد و جذابیت و مشتری خاص خودش را هم دارد، هرچند نویسندگان اینگونه داستانها ادعایی هم ندارند. اما در سوی مقابل، ادبیات داستانی حقیقی وجود دارد که به مفاهیم بشری میپردازد، مفاهیمی که در داستانهای کافکا، فاکنر، داستایوفسکی، چخوف و کامو قابل شناسایی است و باعث شده بتوان بارها آثار آنها را خواند. آثار این نویسندگان با «چه میشود؟» سروکار ندارد بلکه به «چرا؟» میپردازد. در واقع، رمز ماندگاری آثار ادبی شاخص وجه تأویلپذیر و هرمنوتیکی آنهاست که «آن» و افسونی همچون شعر حافظ دارند. اگر نویسنده به چیزی که مینویسد باور داشته باشد، مخاطب هم آن را باور خواهد کرد.
2 اثر تجدید چاپشده شما سالها پیش نوشته شده که وضع جامعه آن دوران با جامعه امروز کاملا فرق داشته است. فکر میکنید آنچه در این دو کتاب بیان شده، درباره جامعه کنونی ما نیز صادق است؟
جامعه ما تغییر نکرده، فقط عجیبوغریبتر شده است. متأسفانه، بیشتر مردم بهدلیل شرایطی که در آن هستیم، زمان فکرکردن و آموختن ندارند و تنها به فکر معیشتشان هستند. عادت به فکرکردن در جامعه ما کمشده، شاید چون فکرکردن خطرناک است. 40سال پیش، درحالیکه جمعیت کشور حدود30میلیون نفر بود و تعداد دانشگاهرفتهها از امروز خیلی کمتر بود، تیراژ یک کتاب شعر به 5هزار نسخه میرسید اما حالا که هر سال تعداد زیادی فارغالتحصیل دانشگاهی داریم، بیشترین تیراژ کتاب 500نسخه است. در ضمن، نباید فراموش کرد که مشکل ادبیات داستانی امروز را نباید در دایره ادبیات داستانی جست. داستاننویس واقعی مظلومترین فرد جامعه است. البته، منظورم آن داستاننویسانی نیست که در کافهها به هم جایزه میدهند و داستانهای «چدنی» و «اجقوجق» مینویسند. مشکل ادبیات داستانی امروز را باید در حوزههای سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ پیدا کرد.