راز پولدار شدن
محمد هاشم اکبریانی ـ نویسنده و روزنامهنگار
11سال تمام بود که دنبال کوتوله بودم. میگفتند و من هم باور داشتم که عاقبت از زیر پای او درختی میروید و خوردن میوه این درخت، آدم را ثروتمند میکند. یعنی از میان هزاران گامی که این کوتوله برمیداشت از زیر یکی از گامهایش همان درخت میرویید و خوردن میوهاش به پولدار شدن میانجامید.
خیلیها به من میخندیدند و احمقم خطاب میکردند؛ «آخه احمقخان، مگه ممکنه از زیر پای یک کوتوله یا هر حیوان دیگه، درخت بیرون بزنه؟» اما من باور داشتم و باور، آدم را چنان صاحب انگیزه میکند که حاضر است دست به هر کاری بزند. 11سال، کوتوله را تعقیب کردم تا بالاخره از زیر پایش یک درخت، سر به آسمان زد. دیگر با کوتوله کاری نداشتم. او به راه خود رفت و من زیر درخت تنومند و بزرگ ایستادم و لابهلای شاخهها و برگهایش را به دقت نگاه کردم تا میوه آنرا ببینم و بخورم. از پایین که چیزی دیده نمیشد. رفتم بالای درخت و 3سال تمام وقت گذاشتم تا از این شاخه به آن شاخه بروم و میوه را پیدا کنم.
بالاخره میوه را پیدا کردم و بدون معطلی آنرا که بسیار هم بدمزه بود، خوردم. یک ماه صبر کردم اما پولی نیامد. یک ماه شد یک سال و یک سال شد پنج سال و خبری از ثروت نشد... رفتم پیش پدرم که آدم پولداری بود و سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. او هم دست برد داخل مغزش و چیزی شبیه توپ پینگپنگ بیرون کشید. توپ را که به زمین زد به هر طرف رفت. منظور پدر را نمیفهمیدم. اندکی بعد، پدرم گفت: «این توپ «باور» من است، یعنی باور من همین توپ است، تا باور به هر سو نرود نمیتوانی پولدار بشوی.
مشکل تو باورت بود که فقط یک سمت میرفت. سمت آن کوتوله.» از همان لحظه بود که من هم باورم را از مغز و دلم بیرون کشیدم و زدم به زمین و هوا. هرجا رفت من هم رفتم. حالا خیلی ثروتمند شدهام. باور انسان باید پرواز کند، به چپ برود، به راست بزند، به زمین بخورد و حتی تغییر شکل بدهد تا پولدار بشود!