خشکسالی در اسکندریه
خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود، درهای آسمان بر زمین بسته و اهل زمین به آسمان پیوسته.
نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش
عجب که دودِ دل خلق جمع مینشود
که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش
در چنین سال مخنثی [سال نامردی] دور از دوستان، که سخن در وصف او ترک ادب است، خاصه در حضرت بزرگان و به طریق اهمال از آن در گذشتن هم نشاید، که طایفهای بر عجز گوینده حمل کنند، برین دو بیت اقتصار کنیم که اندک دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری.
گر تتر بکشد این مخنث را
تتری را دگر نباید کشت
چند باشد چو جسر بغدادش
آب در زیر و آدمی در پشت
چنین شخصی که یک طرف از نعت او شنیدی درین سال نعمتی بیکران داشت، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی. گروهی درویشان از جور فاقه به طاقت رسیده بودند، آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت بار زدم و گفتم:
نخورد شیر نیم خورده سگ/ ور بمیرد به سختی اندر غار
تن به بیچارگی و گرسنگی/ بنه و دست پیش سفله مدار
گر فریدون شود به نعمت و ملک / بی هنر را به هیچ کس مشمار
پرنیان و نسیج بر نااهل/لاجورد و طلاست بر دیوار