![کارتونک و قایقکاغذی](/img/newspaper_pages/1398/04%20TIR/15/rooye/1614.jpg)
کارتونک و قایقکاغذی
![کارتونک و قایقکاغذی](/img/newspaper_pages/1398/04%20TIR/15/rooye/1614.jpg)
مهدیا گلمحمدی ـ روزنامهنگار
زنگزدگی، دور درِ حمام را قاب گرفته بود و یک کارتونک آن سهکنج دیوار با پاهای دراز نشسته و کسی تا به حال ندیده بود حتی قدم از قدم بردارد. حمام انگار از هزار سال شستن آدمها خسته شده باشد عرق میریخت و داخل کوچه، برف به رخِ سیاه شب، سفیدآب میمالید. پدربزرگ سالهاست مرده اما صابونبرگردانِ خشک و چروکیدهاش هنوز کنار کاسه روحی، روی لبه پنجره کوچک، لم داده و کسی جرأت نمیکند از جایش تکانش بدهد. لگن پلاستیکی و قرمزِ گوشه حمام و بوی لیف، پرتم میکند به خاطرات سیواندی سال پیش. بچه که بودیم دوقلوهای چشمبادامی مجتمع مسکونی ما در بلوک شرقی شهرک اکباتان، کلاس اوریگامی میرفتند و در کنار قو و قورباغه، گاهی هم قایق کاغذی میساختند. آنها پیرمرد و دریای همینگوی میخواندند و من، حجم سبز سهراب را ورق میزدم؛ قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب... بچهتر که بودیم تابستانها با دوقلوهای چشمبادامی داخل لگن پلاستیکی حمام مینشستیم و تا مادر با آن کیسه آبی زبر برای سابیدن ما سر برسد، قایق کاغذی را سمت هم فوت میکردیم. سام، برادر ارتشی پدر از وقتی گروهبان شده بود و دوتا 8 بزرگ روی لباسش دهندره میکردند ما را به چشم سربازهای پادگان میدید و مدام فقط دستور میداد. یکبار هم به بهانه سروصدای ما لیوان آبش را روی قایقِ کاغذی من و دوقلوها خالی کرد و بعد از آن هرچه چغلی عموسام را به پدر کردیم فایده نداشت که نداشت. سیواندی سال از آن روزها میگذرد و دوقلوها مهندس شرکت کشتیسازی اسم و رسم داری شدهاند.
تیغ سوسمارنشان را که به کاشیهای سفید حمام چسبیده بود برداشتم و یکی از ورقهای مجله دانستنیها را در ابعاد یک اوریگامی قایق بریدم. داخل برگهای که از مجله بریده بودم نوشته بود: «روزانه 100هزار سلول از اعضای بدن ما و در هر دقیقه هم 70سلول مغزی میمیرد، فقط پوست آدمیزاد سالانه 600گرمش را بهصورت لایههای مرده از دست میدهد.» با خودم فکر کردم اگر اینطور باشد من تا به حال باید دستکم دو سهباری آدم دیگری شده باشم. همینطور که به کارتونک سیاه خیره شده بودم و با سنگپا، پینه کف پاهای درازم را میسابیدم، قایق کاغذیام داخل لگنپلاستیکی خیس خورد و پایین رفت.