وزیر با تدبیر و مملکت آباد
شنودم که مَلِکی از مَلِکان پارس با وزیر خویش متغیر شد، وی را معزول کرد.
وزارت را کسی دیگر نامزد کرد، و این معزول را گفت: «خویشتن را جایی اختیار کن که به تو دهم تا تو با نعمت و قوم خویش آنجا روی و مقام کنی.»
وزیر گفت: «مرا نعمت نمیباید، هر چه مرا هست تو را دادم، و هیچ جای آبادان نخواهم که مرا بخشد. اگر بر من رحمتی کند، از مملکت خویش دهی ویران به من دهی تا من به حقالملک با مُرَقَّعی بروم و آن ده آبادان کنم و آنجا بنشینم.»
این ملک فرمود که: «چندان ده ویران که خواهد، وی را دهید.» اندر همه مملکت بگردیدند، یک بدست زمین جز آبادان نیافتند که به وی دهند تا خبر دادند که «در همه مملکت ویرانی نیست و به دست همی نیاید.» وی ملک را گفت: «ای خداوند، من خود دانستم که در تصرف من ویران نیست. اما این ولایت که از من بازگرفتی به کسی ده که اگر وقتی از او بازخواهی همچنین به تو سپارد که من به تو سپردم.» چون این سخن معلوم ملک شد، از آن وزیر معزول عذرها خواست و وی را خلعت داد و وزارت به وی باز داد.
قابوسنامه،عنصرالمعالی کیکاوس ابن اسکندر