
درباره حمید نعمتالله فیلمسازی که اهل محاسبهکردن نیست
غیرقابل پیشبینی

سعید مروتی
به دوستم گفتم: «تا امروز از همه فیلمهای نعمتالله خوشم آمده. امیدوارم «شعلهور» را هم دوست داشته باشم». جواب داد: «این یکی انگار خوب از کار درنیامده. در هیأت انتخاب هم کسی فیلم را دوست نداشته. فقط به خاطر اینکه فیلم نعمتالله بوده انتخابش کردهاند».
گفتم: «حتی اگر این یکی بد از کار درآمده هم باشد، خیلی مهم نیست. مهم این است که نعمتالله فیلمساز خوبی است و فیلمسازان خوب هم گاهی فیلم بد میسازند؛ بهخصوص فیلمسازانی که خیلی اهل دو دو تا چهار تا نیستند. البته از «بوتیک» تا «رگ خواب» نعمتالله در هیچ فیلمی شکست نخورده. حتی در «بیپولی» که بهخوبی بقیه فیلمهایش نیست.»
دوستم گفت: «بوتیک، بیپولی، سریال «وضعیت سفید»، آرایش غلیظ و رگ خواب را اگر کنار بگذاری میشود لحاف چهلتیکه، تازه این وسط چند تا فیلم شوخ و شنگ هم هست».
آمدم جوابش را بدهم که گفت دیرش شده. با عجله خداحافظی کرد و رفت.
دوستم که رفت، فکر کردم نام حمید نعمتالله اولینبار کی و کجا در ذهنم ثبت شد؟ احتمالا سر مصاحبهای که با علی حاتمی درباره «هزاردستان» انجام داد. نعمتالله اوایل دهه 70 بهعنوان خبرنگار و نویسنده سینمایی در هفتهنامه سینما کار میکرد. یادم نمیآید نقد فیلم هم نوشته باشد ولی مصاحبههای خوبی انجام میداد؛ مثل گفتوگویش با پدر و مادر کیمیایی که اواسط دهه 70 در مجله «فیلم و سینما» چاپ شد. زمانی که دستیار کیمیایی در «ضیافت» شده بود، همان موقعها دستیار ایرج قادری در «میخواهم زندهبمانم» هم شد. سال 76 که 2سالی بود در یک نشریه سینمایی کار میکردم، از طریق یکی از بستگان چند روزی سر صحنه فیلم «مرسدس» رفتم. آن اتوبوس قدیمی زردرنگ آمریکایی که انتهای فیلم میآید و فروتن سوارش میشود، مال حسنآقا، شوهرخالهام بود. حسنآقا با اتوبوس قدیمیاش که یکی دو سالی بود از سر تفنن آن را خریده بود، رفته بود سر کار کیمیایی. حالا من هم بدون لودادن این موضوع که مطبوعاتیام میتوانستم هر روز با او بروم سر صحنه فیلمبرداری. سر صحنه کنار کیمیایی، حمید نعمتالله حضور داشت که برنامهریز و دستیار اول کارگردان بود. یکیدو روزی که گذشت، نعمتالله، امیرشهاب اسماعیلی را آورد تا در کار هماهنگی و برنامهریزی کمکاش کند.
نعمتالله بهعنوان دستیار خیلی اکتیو نبود. فکر میکنم برنامهریز خیلی خوبی هم نبود و برای همین امیرشهاب اسماعیلی را آورده بود که بعد از آن تا سالها شد برنامهریز و دستیار ثابت فیلمهای کیمیایی. نعمتالله آرامش خاصی داشت که با جنب و جوش گروه کیمیایی خیلی همخوانی نداشت، ولی کاملا پیدا بود که کیمیایی اعتماد زیادی به نعمتالله دارد. مرسدس آخرین فیلمی بود که نعمتالله در آن دستیاری کرد.
اوایل دهه 80 در تحریریه «فیلم و سینما» نشسته بودیم که احسان ظلیپور آمد و خبر داد که نعمتالله بوتیک را کلید زده. یکی دو سالی بود که نعمتالله میخواست «جردن جنوبی» را بهعنوان اولین فیلمش بسازد که عاقبت هم ساخت ولی مجبور شد اسمش را عوض کند. نام جردن جنوبی قبل از ثبت فیلمنامه و گرفتن پروانه ساخت بارها در مطبوعات آمده بود و در این فاصله، جوانی طرحی به این نام را در خانه سینما ثبت کرده بود. خلاصه جردن جنوبی شده بود بوتیک. بازیگران اصلی بوتیک در فیلم «زمانه» حمید صلاحمند هم بازی کرده بودند. حمید صلاحمند سالها دستیار بهرام بیضایی بود ولی فیلمش فاجعه از کار درآمد. آن موقع فیلمهای موسوم به «دختر پسری» زیاد ساخته میشد؛فیلمهای تینایجری عاشقانه که محصول فضای باز اجتماعی نیمه دوم دهه 70 بودند و اغلبشان هم نازل و بیکیفیت از کار درآمدند. نعمتالله بوتیک را در هدایت فیلم ساخت که آن موقع یکی از مهمترین دفاتر تولید بود. فیلم بهصورت ویدئویی گرفته شد که گویا دلیلش هم بیشتر اقتصادی بود تا هزینه تولید پایین بیاید. انگار برادران شایسته خیلی به نعمتالله اعتماد نداشتند. همان موقع کیمیایی هم قرار بود «سربازهای جمعه» را در هدایت فیلم بسازد. فیلمبرداری بوتیک تمام شده بود و سربازهای جمعه در پیشتولید بود. روزی در دفتر هدایتفیلم با امین فرجپور که قرار بود در سربازهای جمعه دستیار کارگردان باشد، در اتاق کیمیایی نشسته بودیم که نعمتالله هم آمد. یادم هست که کیمیایی به نعمتالله گفت: «حمید، همه تو را بهعنوان دستیار من میشناسند. فیلمت خوب شده؟» نعمتالله خیلی آرام جواب داد: «فکر کنم بد نشده». چند ماه بعد فهرست فیلمهای بخش مسابقه که اعلام شد خبری از نام بوتیک نبود. روز اول جشنواره مقابل سینما استقلال یکی از اعضای هیأت انتخاب را دیدم. پرسیدم: «چرا بوتیک را انتخاب نکردید؟» جواب داد: «برای اینکه فیلم یک چیزی در مایههای «زمانه» از کار درآمده که پارسال اینجا بهش خندیدید».
جشنواره شروع شد و از نیمه هم گذشت ولی هیچ فیلمی منتقدان را به وجد نیاورد تا اینکه بوتیک که در بخش فیلمهای اول حاضر بود روی پرده آمد و جماعتی را که آمده بودند یک زمانه دیگر را ببینند و تفریح کنند غافلگیر کرد؛ با واقعگرایی تلخ و گزندهاش، به محمدرضا گلزاری که بهترین بازیاش را ارائه داده بود؛ با نمایش ظریف و ملموس معصومیت دختر جوان فیلم و حال و هوای پایینشهری اصیلش که هیچ چیزی را فریاد نمیکرد ولی بهشدت هم بیانگر بود؛ با آقای شاپوری که روی همه بد منهای سینمای ایران را سفید کرده و یک «جلال» معاصر و امروزی بود. فیلمی که میتوانست در بیشتر رشتهها نامزد و حتی برنده سیمرغ بشود در مسابقه نبود و باید تنها به جایزه بهترین فیلم اول بسنده میکرد. بوتیک بلافاصله بعد از جشنواره اکران شد و فروش نسبتا قابل قبولی هم کرد.
با وجود موفقیت بوتیک که جایگاه و موقعیت سازندهاش را در همان گام اول تا حدودی تثبیت کرد، نعمتالله 5 سال سپری کرد تا فیلم دومش را بسازد. در سالی که «درباره الی» همه توجهها را به خود معطوف کرد، حمید نعمتالله با بیپولی به جشنواره آمده بود. بعد از فیلم تلخی چون بوتیک، بیپولی حال و هوایی طنزآمیز داشت؛ انگار که تلخیاش را با طنز، تلطیف و فقدان کلیت همگون و منسجم را با اجرای دقیق و سرزنده هرسکانس، جبران میکرد؛ مثل سکانسهای خانه مجردی فیلم بوتیک، در سکانسهای جمعشدن رفقا در دفتر بیپولی گویی شاهد بازآفرینی تجربههای زیستی فیلمساز بودیم. یک نوع رئالیسم اجتماعی فروتنانه که با طنز و اغراق هم همراه میشد و لحظههای فوقالعادهای را میآفرید؛ لحظههایی که در نهایت، بیپولی را از سقوط نجات میداد. نعمتالله در یکی دو تله فیلمش حس طنز و تواناییاش در به شوخی گرفتن موقعیتهای بهظاهر جدی را بیشتر نمایان کرد. استفاده هنرمندانه از تجربههای زیستی همراه با نگاهی دقیق که نه واله و شیدای گذشته است و نه منتقدش و «توصیف» را به «تحلیل» ترجیح میدهد به مهمترین اتفاق تلویزیون ایران در یک دهه اخیر منجر شد؛ به سریال وضعیت سفید که نوستالژی دهه60 را در دل همه زنده کرد. در حالی که معمولا کارگردانهای سینما وقتی به تلویزیون میآیند حساسیتهایشان فروکش میکند و با حداقل صرف وقت و دقت سریال میسازند، نعمتالله درست عکس این رویه عمل کرد و با سریال وضعیت سفید بهترین کارش را ارائه داد. در همراهی با دوست قدیمیاش هادی مقدمدوست فیلمنامهای پرجزئیات نوشت که خلاف عرف سریالهای تلویزیون در شخصیتپردازی، فضاسازی و پیشبرد قصه بود؛ سریالی با انبوهی شخصیت و خانواده بزرگی که همه با هم مشکل داشتند و موشک باران سالهای66 و 67 آنها را از سر اجبار کنار هم قرار داده بود. برای اولینبار میشد دهه60 را با جزئیات و بدون شعار در یک سریال دید و از دقت و توجه و سلیقه کارگردانش در بهتصویرکشیدن خلقیات ما ایرانیها لذت برد؛ ثبت هنرمندانه بخشی از خاطره جمعی ما که دهه60 را از سر گذرانده بودیم و فکر نمیکردیم روزی برسد که نسبت به این دوران سخت حسی نوستالژیک پیدا کنیم. وضعیت سفید از نوستالژی فراتر میرود و تصویری دقیق از آن دوران به دست میدهد و میتواند روحیه و حسوحال شخصیتهایش را با لحنی نظارهگر و دقیق برایمان توصیف کند، طوری که با تمام خُلخُل بازیهایشان کنار بیاییم و در مواردی حتی همذاتپنداری کنیم.
در حالی که سریال وضعیتسفید بیشتر با صفاتی چون ساده و صمیمی ستایش میشد، نعمتالله با فیلم« آرایش غلیظ» یکبار دیگر همه را غافلگیر کرد. کمتر فیلمی از سینمای ایران را میشود سراغ گرفت که مثل آرایش غلیظ این حجم از کلاهبرداری و بدطینتی و دغلکاری در آن مشاهده شود؛ فیلمی که در آن همه کلاهبردار و نامردند جز شخصیت زن فیلم که او را هم عشق کور کرده و در انتها باید با نهایت سرخوردگی به جمع بازندههای آرایش غلیظ اضافه شود. آرایش غلیظ پیشنهاد تازهای به سینمای ایران بود و فضایی به کل متفاوت با هر دو جریان سینمای جریان اصلی و سینمای هنری داشت. میان آدمهایی که به شدت واقعی و ملموس بودند، فیلمساز ابایی از این نداشت که کاراکتری هم داشته باشد که با بدنش برق تولید میکرد با جمعکردن کلی آدم کلاش و بیمار، رشتههای پیوند عاطفی با شخصیتهایش را به دست خود قطع میکند و مفهوم تازهای از جسارت را در سینمای ایران ارائه میدهد.
در« رگ خواب» نعمتالله با کوروش تهامی کاری میکند که حامد بهداد فیلم آرایشغلیظ موجودی مهربان بهنظر میرسد! این گرگی که لباس میش به تن کرده، تصویری از مرد ایرانی به دست میدهد که نمونههایش را کنارمان زیاد میبینیم. رگ خواب به عنوان ملودرامی زنمحور کوششی است برای برقراری ارتباط گرمتر با تماشاگر و نشانهای آشکار از غیرقابل پیشبینی بودن مسیر فیلمسازی نعمتالله. فیلم ابایی از رمانتیککردن فضا و گریاندن تماشاگرش ندارد و به مواجهه با عادت غلط سینمای متفاوت این سالها میرود که احساساتیکردن مخاطب را کسر شأن خود میداند.
رگ خواب فیلم، مینا (لیلا حاتمی) است و از استیصال و شکست زن و اعتماد ناگزیرش به مرد فرصتطلب و هیولاصفت به مثابه فرصتی طلایی برای دادن تصویری تام و تمام از شخصیتی بهره میگیرد که بیشترین میزان همدلی و همراهی را از تماشاگر طلب میکند. حالا هم که قرار است پس از زن شکستخورده رگ خواب، با شعلهور روایتی درباره مردی شکستخورده را ببینیم؛ در فضایی متفاوت از کارهای قبلی سازندهاش که معمولا علاقهمند است با هر اثر وارد چالشی تازه شود. نتیجهاش هم پیشبینیناپذیر بودن مسیرش به عنوان کارگردان است و در عین حال میشود از دل این جهان متکثر، مؤلفههای مشترک زیادی هم کشف و اثبات کرد که فیلمهای نعمتالله اتفاقا لحاف چهلتکه نیستند و قرار دادنشان کنار یکدیگر کلیتی را میسازند؛ از فیلمسازی منفرد و مستقل که کار خودش را میکند و در این مسیر رفیق خوبی هم مثل هادی مقدم دوست دارد که نشان میدهد رفاقت، مفهومی انتزاعی نیست.