دربارة« عرق سرد»
نبرد من!
پوریا ذوالفقاری:
عرق سرد میتوانست یک مانیفست تصویری باشد، اگر سازندهاش سودای تبدیل شدن به مصلح اجتماعی را داشت. میتوانست نبرد دیو و فرشتهای را تصویر کند که با دیدن اولی بغض کنیم و دومی نفرتمان را برانگیزد. میتوانست با خیال آسوده از ارتباط قصهاش با ماجرایی واقعی، به آمادگی ذهنی و قضاوتها و پیشفرضهای مخاطب تکیه کند و قید رعایت جزئیات در شخصیتپردازی و روایت را بزند. در نهایت میتوانست فیلمی شعاری شود که با داد و قال سازندهاش توجه فلان جامعهشناس و بهمان فعال حقوق زنان را جذب و سینماگران و سینمادوستان را سرخورده کند. مایه شادی است که هیچیک از این اتفاقها نیفتاده و سهیل بیرقی پس از «من» گامی پیش نهاده و داستانی واقعی را برگزیده و با دخل و تصرف در آن، جنگی ساخته که مبنای درام و عامل جذابیت است. عرق سرد روایت یک جنگ است و همین جذابش میکند. یک طرف مردی که نهتنها هیولا نیست که اتفاقا با اتکا به شخصیتپردازی و بازی خوب امیر جدیدی درکشدنی و تا حدی سمپاتیک هم هست و طرف دیگر زنی که برای تحمل رنج و بدبختی ساخته نشده و همانقدر که در میدان میدود و میجنگد، بیرون از آن هم اهل مبارزه و کوتاه نیامدن است. فیلم بر نبردی سوار شده که یکطرفش متکی به حمایت عرف است و طرف دیگر جایگاه اجتماعی و افکار عمومی و هوادارانش را دارد. گرچه زن در نهایت از حمایتها سودی نمیبرد اما باز پاشنه را ور میکشد و بازی را در خانة حریف ادامه میدهد.
بیرقی در نخستین فیلمش سراغ یک زن مجرم و خلافکار رفت و از او شخصیتی شیرین، ملموس و همزمان سرزنششدنی ساخت. او این رویکرد را در عرق سرد هم ادامه داده است. بهطور خاص امیر جدیدی و سحر دولتشاهی قابلیت تبدیلشدن به تیپهایی تخت و کاریکاتورگونه را داشتهاند. اما به اندازه نگهداری و توقف بازیگران در یک قدمی این رخداد، آنها هم شیرین و تحملکردنی شدهاند و هم جایگاه درستشان را در قصه حفظ کردهاند. شخصیت سحر دولتشاهی که با بازی خوب و دقیق او آمیزهای از تظاهر و عقدههای درونی و سیاستمداری است، میتوانست مشمئزکننده باشد. اما از همان سکانس معرفی او در رختکن، میفهمیم که قرارداد فیلم با ما این نیست. این جنگ همانقدر که جدیاست، مضحک هم هست و آدمها همانقدر که بر قهرمان میتازند و پشتش را خالی میکنند، خودشان هم ترحمبرانگیز جلوه میکنند. در واقع بیرقی به دام آشنای فیلمهای قهرمانمحور ما نیفتاده است. منظور از دام تبدیل اطرافیان قهرمان به آدمهایی حقیر و مقوایی و مضحک است که به دیدهشدن قهرمان و تنهاییاش کمک بیشتری کنند. بیرقی آدمها را در سطح شخصیت نگه داشته و روایت تدریجی تنها و بیپناهشدن زن را بین آنهاپی گرفته و قهرمانش را از آنها فراتر برده است. پس از دیدن من و عرق سرد میتوانم با خیالی آسودهتر بگویم که بیرقی، زنهای جذابی روی پرده خلق میکند؛ زنهایی رها از تصویر کلیشهای شکننده و تأثیرپذیر که خودشان اهل راه انداختن بازی و رو کمکردن هستند. به شخصه منتظر میمانم ببینم این روند در کارنامهاش به کجا خواهد رسید. و البته همچنان امید میبندم انتخاب سوژههای اجتماعی از این دست، این فیلمساز جوان را به دام شعار نیندازد و مثل این دو فیلمش در انتهای عبور از این لبة تیغ به سلامت به سمت سینما غش کند.