
قالتاقِ هیچچیز ندار

فرزام شیرزادی ـ نویسنده و روزنامهنگار
چهلودو-سهساله بهنظر میآید. از اینکه مزاحم شده عذرخواهی میکند: «ببخشید اگر استراحت میفرمودید... مصدع اوقات شدم... شرمنده...»
بریده بریده جواب میدهم: «نه... خواهش میکنم...»
- دوازده خانواده اینجا ساکن هستند. درسته؟
- نه، دهتا. یکی هم خالیه.
- خیلی وقته خالیه؟
- 4سال. از اداره مالیات هستید؟
- عرض میکنم.
از تو کوله قهوهای که دستش گرفته چند بسته کیسه زباله درمیآورد. 9بسته است. دوباره میشمارد: «بفرمایید این هم خدمت شما. مدیر ساختمون گفت اینها را بدهم به شما. خودشون سر کار هستن....»
با تعجب میپرسم: «مدیر ساختمون؟»
- بله بزرگوار. مدیر ساختمون.
- آقای شاهباز؟
- دقیقا. آقای کیوان بودند فکر کنم. کیوان شاهباز؟
- مجید شاهباز رودابهای هستن.
- بله. همینه. اسمشون طولانی بود از خاطرم رفت. گفتن بستهها را بدم به یکی از همسایهها.
بسته را میگیرم. دستش را دراز میکند: «بدرود.»
- قربانت.
دوباره برمیگردد: «ببخشید ایرادی نداره هزینهاش رو شما بپردازید، بعد از آقای رودابهای بگیرید؟ من دوباره این همه راه از شهرداری تا اینجا نیام.»
- هزینه چی؟
- کیسههارو عرض میکنم. چیز زیادی نمیشه. پنجاهوهفتهزار تومنه. جناب رودابی در جریانند.
دست میکنم تو جیبم. ششاسکناس دههزارتومانی میدهم. سههزارتومان پس میدهد. به سر کوچه نرسیده زنگ میزنم به شاهباز رودابهای. میگوید که اصلا قرار نبوده کیسه زباله بخرد. میگوید یحتمل طرف قالتاق هیچیندار بوده. قالتاق هیچیندار هنوز تو دیدرسم است. رسیده سر کوچه. پا تند میکنم سمتش. میدوم. قالتاق از نبش کوچه میپیچد سمت چپ. میرسم سر کوچه. تو دو سهمغازه را سرک میکشم. نیست که نیست. آب شده و رفته تو زمین.