زندگی عاشقانه با کتابها
داریوش دانشور : کتابخوانهای مشهد هر کتابی را پیدا نکنند، میآیند سراغ من چون در کتابخانه من کتابهای قدیمی هم پیدا میشود
در مشهد وقتی دنبال کتابهای خاص، کمیاب، قدیمی و حتی نایاب باشید، چند محل مشخص را به شما آدرس میدهند. یکی از آنها تقریبا خارج از بافت کتابفروشیها و هسته مرکزی اهالی کتاب این شهر است؛ بلوار ملاصدرا که در گذشته نه چندان دور به نام شهید فلاحی بود. به گزارش ایبنا، در حاشیه این بلوار خلوت و کمتردد برای افراد علاقهمند به کتاب و کتابخوانی، تنها یک کتابفروشی خودنمایی میکند که در انتهای این فروشگاهِ نسبتا بزرگ و بعد از گذشتن از لابهلای قفسههای پر از کتابِ تا سقف چسبیده این مغازه، پیرمردی خوشبرخورد و مهربان منتظر حضور شماست.
«داریوش دانشور» سالها کارمند دولت و البته مدرس دانشگاه بوده است. او کتاب را عشق اول خودش میداند و حالا حدود 2 دهه است که «کتابفروشی دانشور» را سر پا نگه داشته است. او برای دقایقی در فضای صمیمی کتابفروشیاش میزبان ما بود تا بیشتر از سابقه خود در کار کتابفروشی بگوید.
شما کارشناس و کارمند حوزه آب بودید. از کجا به کتابفروشی رسیدید؟
بله، کارشناس آبهای زیرزمینی در سازمان آب بودم و حتی قبلتر از آن به تدریس در حوزه آبهای زیرزمینی و زمینشناسی تخصصی در دانشگاه مشهد، شیمی آب در دانشکده داروسازی و اساطیر آب در دانشکده ادبیات مشغول بودم، اما از سال 1380 دوباره به عشق اولم که کتاب بود و از بچگی با آن بزرگ شده بودم، برگشتم.
این عشق و علاقه زیاد به کتاب از کجا میآید؟
پدرم خیلی اهل کتاب بود و رابطه ما مثل 2 دوست بود، همیشه من را نصیحت میکرد اما تصمیم نهایی را به خودم واگذار میکرد. در واقع علاقه او به کتاب و مطالعه، من را هم به این سمت کشاند. در دبیرستان به خاطر علاقهای که به کتاب داشتم اما هنوز راه درستش را پیدا نکرده بودم، هر کتابی را که یک جوان 14 ساله از آن خوشش میآمد، مطالعه میکردم. ولی در سال سوم دبیرستان دوستی پیدا کردم که خیلی بهتر از من کتاب میخواند. آدم فهمیدهای بود و شعر میگفت. او من را راهنمایی و کتابهای خوبی را برای مطالعه معرفی کرد. اولین کتابی هم که معرفی کرد، «شور زندگی» اثر ایروینگ استون بود.
همین آشنایی با دوست کتابخوان برای شما مقدمه خواندن کتابهای جدیتر شد.
بله، کاملا درست است. تا آخر دبیرستان هم با هم همکلاس بودیم. در دانشگاه هم یک رشته را خواندیم و آنجا هم همکلاس بودیم، بعد برای ادامه تحصیل، من به انگلستان رفتم و او هم به آمریکا. بعد از آن هم هر 2 به ایران برگشتیم و در دانشگاه مشهد همکار شدیم.
چرا سراغ رشته ادبیات نرفتید؟
ادبیات همیشه برای من یک سرگرمی و کار جانبی بود. من تاکنون هیچ کتاب خاطرات و سفرنامهای را از دست ندادهام. اینکه به سراغ رشته زمینشناسی رفتم، حاصل مشورت با پدرم بود. از آنجا که هدفم از رفتن به دانشگاه بهدست آوردن کاری بود که به درد مردم بخورد و یک زندگی معمولی را تامین کند، پدرم 3 رشته را پیشنهاد کرد؛ پزشکی، قضاوت و رشتهای که با آن بتوانم مشکل بزرگ روستاییان یعنی آب را حل کنم. من هم رشته زمینشناسی را انتخاب کردم و در انگلستان در رشته آبهای زیرزمینی ادامه تحصیل دادم و بعد از اتمام تحصیل به ایران برگشتم و نزد وزیر آب و برق رفتم. آقای وزیر هم تا مدارکم را دید، خیلی استقبال کرد و گفت شما باید مدیر یکی از بخشها بشوید. اما من که دوست داشتم برای روستاییها کار کنم و مشکلاتشان در حوزه آب را حل کنم، قبول نکردم و این شد که به عنوان کارشناس استخدام شدم و در این مدت هر جای ایران لازم بود، رفتم و به روستاییها خدمت کردم. خودم احساس میکنم روستاییها از کار من راضی بودهاند و دعای خیرشان بدرقه راه من بوده است.
از مخاطبان و مشتریان کتابفروشیتان بگویید.
بهجز 95 درصد جوانها که با موبایل سرگرمند، بقیه در زمینه کتابخوانی خیلی خوب و مطلع هستند و از صحبت با آنها لذت میبرم .در واقع خیلیها به کتابفروشی من میآیند با هم گپ میزنیم، قهوه میخوریم و در مورد کتابها حرف میزنیم.
خودتان فکر میکنید چه چیزی «کتابفروشی دانشور» را از بقیه کتابفروشیهای مشهد متمایز کرده است؟
وقتی که تصمیم به تأسیس کتابفروشی گرفتم، سعی کردم که کتابفروش خوبی باشم، نه اینکه حتماً موفق بودهام اما سعی خودم را کردم، چون این محل کم رفت و آمد و در مسیر راه مردم نیست، به همین علت تصمیم گرفتم کتابهایی را بیاورم که مردم جای دیگری آنها را پیدا نکنند و مجبور بشوند راه خود را دور کنند و به خیابان ملاصدرا و کتابفروشی دانشور بیایند. این شد که شروع کردم به جمعآوری کتابهای قدیمی و کمیاب در حوزه ادبیات، تاریخ، فلسفه و هنر.
چگونه در میان اهل کتاب، به یک کتابفروش شناختهشده تبدیل شدید؟
من اهل تبلیغ نیستم، حوصلهاش را هم نداشتهام، به همین خاطر چند سال اول بیکار بودم. کمکم یک عده از کتابخوانهای مشهد اینجا آمدند و با فضای کتابفروشی آشنا شدند و به دیگران هم معرفی کردند. حالا هر کتابی که پیدا نکنند، میآیند سراغ بنده که کارم متفاوت با سایر کتابفروشیهاست، چون بیشتر همکاران کتابهای روز را میآورند، اما من کتابهای قدیمی را هم میآورم.
کتابهای قدیمی و کمیاب را از کجا جمعآوری میکنید؟
ما در تهران، شیراز، اصفهان و بعضی شهرهای دیگر با کتابفروشیهایی که کتابهای روز را نمیفروشند و کتابخانههای مردم را میخرند مرتب در تماس هستیم و در جریان کتابهایی که میخواهیم، قرار میگیریم. حالا هم که در شبکههای اجتماعی کتابها را به اشتراک میگذارند و هر کدام را که بخواهیم به دست ما میرسانند.
نظرتان درباره وضعیت امروز کتابفروشیها چیست؟
از آنجا که ارتباطی بین کار من و سایر کتابفروشیها نیست، از وضع آنها بیاطلاعم؛ البته از آنجا که فروش کتاب کم شده، حتما وضع آنها هم بدتر شده است، اما تغییر زیادی برای من رخ نداده و در کل چون به کتاب علاقهمند هستم و سرگرمی خوبی برایم به حساب میآید، از وضع موجود راضی هستم.
خودتان همه کتابهای کتابفروشیتان را مطالعه کردهاید؟
شما هیچوقت از یک کتابفروش انتظار نداشته باشید که همه کتابهای موجود در قفسههایش را خوانده باشد. یک کتابفروش شاید برای همه سلیقههای مختلف کتاب داشته باشد، اما الزاما همه آنها را نخوانده است. من به کتابهای خاصی علاقهمندم و همه این خاصها را خواندهام؛ یک سفرنامه، یک خاطره و زندگینامه نبوده که نخوانده باشم. رمانهای خوب هم همیشه باید یک نفر باشد که به او اعتماد دارم تا کتاب را به من معرفی کند و مطمئن باشم ارزش خواندن دارد.