• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
سه شنبه 21 خرداد 1398
کد مطلب : 58739
+
-

هراس کافکایی

میان آثاری که حشرات در آنها وحشت می‌آفرینند «مگس» دیوید کراننبرگ، فیلمی متمایز و همچنان تاثیرگذار است

هراس کافکایی

شهاب مهدوی


هجوم حشرات تصویر تکرارشونده بسیاری از فیلم‌هایی است که اغلب در قالب سینمای وحشت قرار می‌گیرند؛ حشره‌هایی که وارد قاب دوربین می‌شوند و با حضور پرتعدادشان کاراکترها را به وحشت می‌اندازد. نکته اینجاست که از دل این نوع فیلم‌ها، به ندرت اثر قابل‌قبولی را می‌توان سراغ گرفت. از فیلم‌های دهه70 میلادی تا فیلم‌های هزاره سوم، حشرات به شکل‌های مختلف، از گستره حضور تا یافتن ابعاد  غول‌‌آسا، به کار ایجاد تعلیق و آفریدن ترس دردل تماشاگر آمده‌اند؛ هرچند در مورد این نوع هراس‌آفرینی به ندرت نمره قبولی گرفته‌اند. انگار حشرات قراردادی دائمی با سازندگان فیلم‌های درجه3 ژانر وحشت بسته‌اند تا پای ثابت این نوع محصولات باشند. در نقطه مقابل می‌توان به هراسی عمیق و به شدت هولناک اشاره کرد؛ هراسی کافکایی که دیوید کراننبرگ در فیلم مگس (1986) به نمایش گذاشت و با گذشت 34سال همچنان کیفیت ممتازش را حفظ کرده است.
اگر در داستان معروف «مسخ» کافکا شخصیت اصلی یک روز از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند تبدیل به سوسک شده، در فیلم کراننبرگ شاهد ترکیب انسان و حشره هستیم؛ اتفاقی هولناک که در قالب اثری علمی- تخیلی رخ می‌دهد. ست براندل (جف گلدبلوم) دانشمندی است که توانسته ماشینی اختراع کند که می‌تواند ماده را به اتم‌های مجزا تجزیه کند و پس از انتقال به مکانی دیگر با سرعت جریان الکتریسیته، دوباره با پیوند اتم‌ها به همان  ماده برسد. این اختراعی است که توجه ورونیکا (جنی دیویس) که خبرنگار یک مجله است را برای نوشتن یک گزارش جلب می‌کند. براندل آزمایش‌هایش را با اجسام بی‌جان انجام می‌دهد که نتیجه موفقیت‌آمیز است ولی وقتی پای موجود جاندار به میان می‌آید دستگاه دیگر درست عمل نمی‌کند. با تلاش براندل در نهایت یک میمون با موفقیت جابه‌جا می‌شود. اتفاقی که به براندل، هم اعتمادبه‌نفس می‌دهد و هم اینکه تاثیر عاطفی و شرایط غیرطبیعی او را به سمت جابه‌جایی خودش سوق می‌دهد. در لحظه انجام آزمایش یک مگس به همراه براندل وارد دستگاه می‌شود و نتیجه به فاجعه می‌انجامد. دستگاه، براندل را با مگس تجزیه و دوباره شکل می‌دهد و حالا ما با یک انسان- حشره مواجهیم. در واقع کامپیوتری که روند انتقال را کنترل می‌کند، ساختار اتمی مگس و انسان را اشتباه گرفته و براندل استحاله‌ای تدریجی را آغاز می‌کند. نتیجه اینکه او هر روز بیشتر به مگس شباهت می‌یابد. کراننبرگ سیر تحولی که براندل از انسان به حشره طی می‌کند را با دقت و مهارت به نمایش می‌گذارد. برخلاف نمونه‌های مشابه، براندل در قالب یک انسان به حشره، خصوصیات انسانی‌اش را از دست نمی‌دهد و هیولایی که در انتهای فیلم مشاهده می‌کنیم همچنان خودآگاه است و عواطفش را از دست نداده. فیلم به درستی یک حکایت عاشقانه خوانده شده؛ عاشقانه‌ای نافرجام و تلخ که در آن یک انسان نابغه تبدیل به مگسی غول‌پیکر و ترسناک می‌شود؛ هیولایی که خود از عشقش می‌خواهد کار را تمام کند و با خلاص کردنش به ماجرا خاتمه بدهد. 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :