• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
چهار شنبه 11 بهمن 1396
کد مطلب : 5755
+
-

دانشگاه باید مستقل از دولت و بازار باشد

نسبت دانشگاه و شهر در گفت‌وگو با دکتر مقصود فراستخواه

گفت وگو
دانشگاه باید مستقل از دولت و بازار باشد

 

خداداد خادم:

نسبت دانشگاه و شهر چیست؟ آیا دانشگاه‌های مدرن با شهرهایشان نسبتی دارند؟ اساسا شهر چه نیازی به دانشگاه دارد؟ آیا دانشگاه‌های ما هم نسبتی با شهرهایمان دارند؟ آیا دانشگاه توانسته است نیازهای شهر را سامان دهد؟ همه اینها پرسش‌هایی‌است که در چند گفت‌و‌گو با استادان دانشگاه در میان گذاشته‌ایم و با دیدگاه‌های متفاوتی که در این زمینه وجود دارد مواجه شده‌ایم. این بار با دکتر مقصود فراستخواه ـ عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی توسعه آموزش عالی و استاد دروس جامعه‌شناسی آموزش عالی ـ به گفت‌وگو نشسته‌ایم. فراستخواه معتقد است که دانشگاه نتیجه پویایی‌شناسی شهری‌است و شهر و دانشگاه یک تعامل ناآرام با هم دارند. مشروح این گفت‌وگو در ادامه آمده است.

آیا اساسا دانشگاه‌های مدرن با شهرهای ما نسبت دارند؟ آیا توانسته‌اند به نیازهای شهرهای ما پاسخ بدهند یا به تعبیر آقای دکتر قانعی‌راد آیا توانسته‌اند «شهروند» (یعنی کسی که بند شهر باشد) تربیت کنند یا اینکه دانشگاه‌های ما بی‌توجه به نیازهای شهر، درون شهرهای ما ساخته ‌شده‌اند؟ آیا اساسا دانشگاه‌های ما توانسته‌اند با شهرهایمان نسبتی تعاملی داشته باشند؟

برای اینکه روی‌آورد بهتری به این مسئله داشته باشیم، باید نگاهی تبارشناسانه به دانشگاه بیندازیم. نخستین دانشگاه‌ها در اروپا اساسا فرزند شهر بودند و در دامان شهرهای جدید اروپایی مانند بلونیا، پاریس، کمبریج و آکسفورد پدید آمدند. همه اینها درواقع از تحول در شهرنشینی که در جوامع اروپایی اتفاق افتاد، پدید آمدند. دانشگاه درواقع یک ساخت اجتماعی‌است. دانشگاه به شکل اجتماعی ساخته می‌شود.

شهرهایی که در دوره قرون‌وسطی، شهرهای مذهبی به شمار می‌رفتند، شهرها، قلعه‌ها و باروهایی در اطراف کلیساها بودند،اما به ‌نحوی مناسبات زیست اروپاییان عوض شد و مناسبات زندگی‌شان که درواقع مناسبات فئودالی بود، تحول پیدا کرد و مناسبات سود گرانه و بازرگانی ـ به‌ویژه با ویژگی بازرگانی خارجی و اقتصاد پولی ـ تکوین یافت؛ در نتیجه به ‌معنای جدید کلمه شهرهای جدید به وجود آمدند. این شهرها   ویژگی‌هایی داشتند؛ مثلا در آنها تخصص و  تقسیم ‌کار اجتماعی خیلی بالا بود و اصلا به‌وجود‌آمدن دانشگاه‌ها هم نتیجه تخصص و تقسیم ‌کار اجتماعی‌است؛ یعنی به تعبیر دورکیم وقتی تقسیم ‌کار اجتماعی اتفاق می‌افتد و تفکیک‌یافتگی شهر به‌وجود می‌آید، یعنی شهر دارد توسعه پیدا می‌کند. تفکیک‌یافتگی به این معنی‌است که دیگر همه‌چیز در اختیار کلیسا نیست بلکه تخصص و تقسیم ‌کار مطرح می‌شود و گروه‌ها و طبقات جدید اجتماعی به‌وجود می‌آید. تغییر در قشربندی شهر، زمینه تغییر در اقتصاد شهر و اقتصاد پولی‌است که درون آن هم تجربه، چانه‌زنی، کثرت و عقلانیت ابزاری فراهم می‌آید. همه اینها دست‌ به ‌دست هم می‌دهد و جامعه اروپایی احساس می‌کند نیاز به تخصص‌ها و حرفه‌هایی دارد؛ در نتیجه ارزش‌های جدید اکتسابی در شهر اهمیت پیدا می‌کند. همان‌طور که می‌دانید اینجانب در کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه» به تفصیل توضیح داده‌ام که ارزش‌های موجود در گذشته، شامل حسب و نسب یا قرعه بود اما با تحولاتی که عرض کردم ارزش‌های اکتسابی اهمیت پیدا می‌کرد و یکی از این ارزش‌های اکتسابی دانش بود. درواقع کسانی که دانش داشتند مورد توجه قرار می‌گرفتند. به‌تدریج اینها با هم کالجی، یونیورسیتی‌ای یا اتحادیه‌هایی درست کردند تا آنهایی که می‌خواستند، بیاموزند و آنهایی که می‌خواستند، یاد بدهند و مجموعا تبدیل به چیزی به نام دانشگاه شد. در‌نتیجه می‌بینید که شهر است که دانشگاه را در آغوش و متن خود به وجود آورده تا به او در تحول و زندگی اجتماعی‌اش کمک کند. برای حرفه‌ها و صنوف، مهم بود که از دانش‌ها و تخصص‌ها استفاده کنند؛ بنابراین می‌توان از لحاظ تبارشناسی گفت که در سده‌های 12 و 13میلادی، دانشگاه به عنوان فرزند شهر، در متن شهر به وجود آمد و این، آغاز تحولات مدرنیته در اروپا بود. مثلا توجه کنید که آکسفورد یک شهر است و دانشگاه آکسفورد در آن شکل می‌گیرد؛ وقتی هم ‌که در دانشگاه و شهر آکسفورد مشکلاتی به وجود می‌آید، بخشی از این دانشگاهیان به کمبریج می‌روند و در آنجا هم یک دانشگاه به وجود می‌آورند؛ یعنی دانشگاه یک چیز پویاست؛ یک زندگی‌است.

یک تعامل با شهر است؟

یک زندگی در شهر و یک تعامل دوطرفه با شهر است. درواقع دانشگاه یک موجودیت عقلانی، تخصصی، تفکری، اکتشافی، مفهوم‌سازانه و تکنیکی‌است که با شهر به‌عنوان یک موجودیت زیست ارتباط دارد که از یک سو  از او بهره می‌گیرد و از سوی دیگر نسبت به آن مرجعیت پیدا می‌کند. توجه داشته باشید که این در شهرهای قبلی اتفاق نمی‌افتاد. در کتاب اخیرم «گاه و بی‌گاهی دانشگاه در ایران» توضیح داده‌ام که شهر، نتیجه یک داینامیزم اجتماعی و دانشگاه، نتیجه یک پویایی‌شناسی شهری بود. مثلا در شهر، رقابت‌های طبقاتی و کثرت بود و دانشگاه میان این کثرت‌ها بازی می‌کرد. مثلا بین قدرت‌های موجود در شهر از قبیل پادشاه، قدرت دولت ـ کلیسا و سیستم اقتصادی و بازار کار و بازرگانی و... چالش‌هایی بود و دانشگاه بین این‌ رقابت‌ها مانور می‌داد. همان‌طور که می‌دانید آن زمان هنوز دولت ـ ملت‌ها شکل نگرفته بود و گاهی که دولت‌های محلی دانشگاه را آزار می‌دادند، سعی می‌کرد در ارتباط با واتیکان، استقلال خودش را تا حدی حفظ کند. از سوی دیگر اگر واتیکان هم می‌خواست بر دانشگاه سلطه کلیسایی داشته باشد، دانشگاهیان با حکومت‌های محلی متحد می‌شدند. درواقع دانشگاهیان موجودات هشیاری بودند که سعی می‌کردند موقعیت‌هایی را پی‌جویی کنند که بتوانند کارهای علمی خودشان را انجام دهند و استقلال خودشان را حفظ کنند. مهم این است که این شهرها برخلاف شهرهای ما که مستقل نبودند، مستقل بودند. شهرهای ما کمتر مستقل بودند و بیشتر در سیطره داروغه‌ها و محتسب‌ها بودند. مثلا ما بازار داشتیم اما ترازوها، بازار و کل خریدوفروش در سلطه داروغه‌ها و محتسب‌های شهر بود.

این دانشگاهی که می‌فرمایید، برخاسته از بطن جامعه است؟

بله کاملا؛ یعنی نتیجه پویایی درونی اجتماعی‌است. اگر در جامعه اروپایی، داینامیزم اجتماعی (پویایی‌شناسی شهری) نبود، پویایی اجتماعی ـ اقتصادی نبود، دانشگاهی به وجود نمی‌آمد. از نظر معرفتی به ‌دنبال عقلانیت و معرفت بودند؛ از نظر انسان‌گرایی و اومانیسم و آن گروه‌های جدید اقتصادی به‌دنبال منافع خودشان بودند و در کل، مجموعه پویایی‌های فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و معرفتی که در شهر بود سبب می‌شد نیازها و تقاضاهای نوپدید احساس کنند که نتیجه پاسخ به آن تقاضاهای نوپدید، ظهور دانشگاه‌های جدید می‌شد.

تخصص‌گرایی جدید؟

نیاز به تخصص، ‌بخشی از قضیه بود؛ اصلا گروه‌های مرجع جدید در مقایسه با گروه‌های مرجع سنتی که در قرون وسطی بود، شکل می‌گرفت. این چیزی که می‌گوییم درواقع پایان قرون‌وسطی است. معمولا به‌اشتباه، رنسانس را از قرون 15ـ14 در نظر می‌گیرند، در صورتی‌ که آغاز رنسانس در قرون 12 و 13بود. در نوشته‌هایم مشروحا توضیح داده‌ام که ما در اروپا 2رنسانس داریم اما غالبا با رنسانس دوم آشنا هستیم. به‌ هر حال به این صورت بوده که دانشگاه‌های جدید به ‌وجود می‌آمده است؛ یعنی بذرهای دانشگاهی اروپا در این پیشینه 900‌ -800 ساله شکل می‌گیرد. اما باید توجه کنیم که به این صورت هم نبوده که این جریان، یکطرفه باشد و فکر کنیم که این شهر است که دانشگاه‌ها را به صورت هوشیارانه به‌وجود می‌آورد بلکه در شهر سرگردانی‌ها و نیازهای نوپدیدی وجود دارد و دانشگاه پاسخ خلاقی به اینهاست. باز هم نه اینکه دانشگاه نهاد نخبه‌ای ازپیش‌آماده‌ای بوده و چون شهر نیاز داشته به سروقت شهر آمده است بلکه درواقع یک پیچش حلزونی در این تعامل هست. البته باید توجه داشت که این، ‌یک تعامل جدالی است؛ تعاملی که درون آن تنش، استرس، مقاومت و... هست.

دانشگاه مدرن چه تفاوتی با آکادمی افلاطونی دارد؟ آیا آن دانشگاه هم برای پاسخ به نیازی شکل گرفته بود؟

آکادمی بخشی از پیشینه تاریخی دانشگاه است.آنجا هم همین‌طور بود. من به خاطر اینکه از جایی شروع کرده باشم، قرون‌وسطی را گفتم وگرنه این بحث به دوره قبل از آن و یک دوره بسیار پیشین‌تر در یونان برمی‌گردد. عقل خودبنیاد بشر در یونان و البته باز هم یکباره در یک خلأ در آنجا شکل نمی‌گیرد بلکه فنیقیه، مصر، ایران، میانرودان و... هم بوده است (در کتاب« سرگذشت و سوانح دانشگاه» مبسوطا توضیح داده‌ام) اما در یونان بود که گُل کرد. چرا آنجا گُل کرد؟ هرچند نباید دیدگاه هلنی داشته باشیم که یونان آغاز تمدن است اما حقیقت این است که آنجا گُل کرد و هرچند از صفر شروع نشد، آنجا خلاقیت‌هایی شکل گرفت و به سقراط و افلاطون و... رسید. درواقع در دامن اینهاست که آکادمی با ویژگی‌های خاصی موضوعیت پیدا می‌کند. به‌هرحال چیزی که مهم است اینکه دانشگاه با شهر ارتباطی دیالکتیکی و دوسویه اما نه خطی و آرام بلکه جدالی و همراه تنش دارد. در کل دانشگاه فرزند شهر و درمجموع پاسخگوی نیازهای اقتصادی، فکری و حرفه‌ای شهر است؛ یعنی فقط تخصص نیست بلکه هم ‌معنا برای شهر تولید می‌کند و هم ارزش‌های تازه تولید می‌کند. دانشگاه سعی می‌کند از این طریق به‌تدریج استقلال خودش را حفظ کند و درواقع ارزش‌های مازادی برای شهر دارد و به همین دلیل است که هیمنه و استقلال دارد.

به‌هرحال مسئله‌های شهر در دستور مطالعات و درس‌ها و تحقیقات دانشگاه قرار می‌گیرد و از همانجاست که دانشگاه با شهر زندگی می‌کند و هر جا که بیشتر جوابگو باشد با قدرتی بیشتر توسعه پیدا می‌کند.

اما در ایران مشکل این است که زیر پای شهر خالی‌است و حتی شاید لازم باشد با اغراق بگوییم که اصلا شهر وجود ندارد؛ یعنی شهرهای ما کمتر شهرند؛ چون زیر سیطره دولت‌ هستند و مثلا آن ساخت طبقاتی جوامع کلاسیک اروپایی را ندارند. در ایران بیشتر، خاندان‌ها بوده‌اند که کسری طبقاتی جامعه را تأمین می‌کرده‌اند. فرقه‌ها، گروه‌های زبانی، گروه‌های مذهبی و طوایف بوده‌اند؛ حداقل می‌توان گفت که طبقات «برای‌خود» نبوده‌اند بلکه طبقات «درخود» بوده‌اند. شهر ما هم به همین صورت بود؛اما برای اینکه نسبت دانشگاه با شهرهای ایران را نشان دهم چهار لحظه را برایتان مشخص می‌کنم.  یکی از این لحظات، شهر گندی‌شاپور است. اگر به کتاب حمزه اصفهانی مراجعه کنید از گندی‌شاپور برایمان روایت‌های بسیار مهمی دارد. اسم اصلی گندی‌شاپور «وهی‌اندیوک ساپوهر» یعنی «شهر بهتر از انطاکیه و از آنِ شاپور» است؛ یعنی شاپور می‌آید شهری در مقابل انطاکیه که در کشور رقیب ایران است می‌سازد. آدم‌های بافکر و به‌اصطلاح امروزی‌ها طبقات نخبه‌ با استفاده از قدرت شاپور، شهری را در رقابت با انطاکیه درست می‌کنند و به آن شهر «بهتر از انطاکیه و از آنِ شاپور» می‌گویند. «از آن شاپور» نشان می‌دهد که این شهر وابستگی به دولت دارد اما به ‌هر حال یک شهر است.

از سر احساس نیاز است؟

بله. از سر یک احساس نیاز است و کاملا رقابتی‌است. درون جامعه هم گروه‌های جدیدی وجود داشتند که این شهر را به ‌وجود آوردند. این لحظه در سده4 میلادی در منطقه خوزستان و شوش و شوشتر اتفاق می‌افتد و اینجاست که مدرسه گندی‌شاپور و به تعبیر عربی آن جندی‌شاپور شکل می‌گیرد. این مدرسه را وقتی با بحث شما بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که ویژگی مدرسه ـ بیمارستان دارد؛ یعنی مدرسه‌ای‌است که هم در آن علوم پزشکی آموزش داده می‌شود و هم بعضی افراد برای درمان به آنجا می‌آیند. البته این مدرسه، دانشگاهی بین‌المللی هم بوده است. این ویژگی تمدن ایرانی‌است که درواقع یک تمدن التقاطی بوده و هر وقت این تلورانس و این آمادگی بوده که از همه تمدن‌ها استفاده کند و تعامل خلاقی با دنیا داشته باشد، پیشرفت می‌کرده است. به‌هرحال می‌خواهم بگویم که مدرسه گندی‌شاپور واقعا با شهر ارتباط دارد. تا زمانی هم که این شهر پویایی داشت، این بود. در زمانی که شهر بر اثر عواملی رو به‌ زوال رفت، این مدرسه هم رو به ‌زوال رفت؛ یعنی اینها با هم یک همزیستی دارند.

لحظه دوم، نظامیه‌هاست. نظامیه‌ها را هم در سده‌های 5 و 6 هجری در شهرهایی مانند بغداد، نیشابور، هرات و... می‌بینیم که افرادی مانند ابن‌کثیر آنها را توضیح داده‌اند. اما مشکلی که متأسفانه در این شهرها می‌بینیم این است که شهر در تصرف فرقه‌های مذهبی‌است و به همین‌گونه دولت هم در تصرف این فِرَق است. مثلاً خود خواجه نظام‌الملک اشعری‌مذهب است و در نظامیه‌ها هم یک نوع مذهب خاص مبنای درس‌هاست و درس‌های دیگر وجود ندارد و جلوی دیدگاه‌های دیگر گرفته می‌شود. حتی دعواهای اشعری و حنبلی از مدرسه نظامیه بغداد شروع می‌شد و به شهر می‌رسید؛ یعنی در بغداد، دانشگاه به جای اینکه پاسخگوی نیازهای شهر باشد، منشأ منازعات فرقه‌ای در آن می‌شد.

سومین لحظه، ربع رشیدیه است که بعد از دوره خوارزمشاهی و مغول با آن مواجهیم؛ یعنی در دوره غازان‌خان و... که هیمنه قدرت خوارزمشاهی بر اثر حمله مغول، شکسته است.

به رغم اینکه غارتی در جامعه صورت گرفته بود، گشایش‌هایی هم در این بحران شکل می‌گرفت. اینجا خواجه رشیدالدین فضل‌الله به‌عنوان یک دانشمند و وزیر عقل‌گرا، ربع رشیدی را که یک شهرک علمی‌است، در حومه شهر تبریز ایجاد می‌کند. در آن شهر کارخانه‌های بافندگی، دارالضرب، رنگ‌خانه، دارالشفا، بیت‌الکتب، کوچه دانشمندان، کوچه دانشجویان و... را می‌بینیم؛ یعنی درواقع پاسخگویی به شهر دارد؛ شهر برایش اهمیت دارد و با شهر، ارتباط دارد و خودش یک شهر دانشگاهی‌است.

اما لحظه آخر، در دوره معاصر و با تأسیس دانشگاه تهران در 1313 مقارن است که داستان به‌وجود‌آمدنش در ارتباط با شهر است؛ داستانی که در جنبش نوسازی شروع می‌شود؛ یعنی 2دهه بعد از مشروطه. جنبش نوسازی قبل از رضاشاه وجود دارد؛ رضاشاه بر امواج جنبش نوسازی سوار می‌شود؛ یعنی بر اثر ناامنی‌ها و بدبختی‌هایی که وجود دارد بسیاری از روشنفکران و نخبگان می‌خواهند از قدرت او استفاده کنند تا نوسازی را دنبال کنند. بعد جنبش نوسازی جامعه به مدرنیزاسیون دولتی تبدیل می‌شود؛ یعنی نخبگانی مانند فروغی‌ها که جنبش نوسازی اصیلی را که در جامعه بوده دنبال می‌کرده‌اند، مجبور می‌شوند جنبش نوسازی را به دست دولت بسپارند؛ پس دولت آن جنبش را تصاحب می‌کند و مدرنیزاسیون، دولتی می‌شود. حالا این مدرنیزاسیون دولتی یک برنامه است که می‌خواهد شهرهای جدید ازجمله در مرکز و مهم‌تر از همه شهر تهران را به وجود بیاورد. در این زمان کریم‌خان بوذرجمهری شهردار می‌شود و شهری را می‌سازد که همین الان هم شما در خیابان‌های آن قدم می‌زنید. اینجاست که در کابینه گفته می‌شود اعلی‌حضرت اجازه بدهد این شهر زیبا که ساخته شده، یک عمارت که به آن یونیورسیته گفته می‌شود هم داشته باشد و این عمارت در زمین‌های جلالیه ساخته شود. از نظر آنها شهر یک کسری به نام یونیورسیته دارد که در نهایت همان دانشگاه تهران می‌شود؛ یعنی درواقع دانشگاه جزو برنامه مدرنیزاسیون دولتی برای شهر جدید است. اما متأسفانه مشکل اینجاست که در ایران، شهر به دست دولت است؛ درحالی‌که شهرهای اروپایی توسط گروه‌های اجتماعی ساخته می‌شود و دولت هم بخشی از قضیه است. آنجا دانشگاه هم در متن جامعه و توسط گروه‌های اجتماعی و اقتصادی مستقل به وجود آمد و بخشی از دولت و کلیسا هم در آن در جریان بود اما در ایران، دانشگاه بیشتر در اختیار دولت قرار گرفت. درواقع شهر است که موضوعیت دانشگاه را مطرح می‌کند. هرچند همه ما انتقاد می‌کنیم که دانشگاه به ساختمان و عمارت تقلیل پیدا کرده است، دانشگاه تنها یک ساختمان نیست. در زمان تاسیس هم دقیقا می‌گویند عمارتی که به آن یونیورسیته می‌گویند؛ در صورتی ‌که دانشگاه، یک نهاد است. درمجموع می‌توان گفت نخستین مشکلی که وجود دارد، این است که ما آن پویایی شهری را کم داریم و از سوی دیگر آن برخاستن طبیعی و از سر نیاز و درون‌زایی دانشگاه از شهر را هم کم و کسری داریم؛ یعنی عیسی صدیق به کلمبیا می‌رود و از آنجا الگو و طرح دانشگاه تهران را می‌آورد و دانشگاه، ساخته می‌شود؛ یعنی درواقع عنصر وارداتی‌بودن و عارضی‌بودن بر عنصر درون‌زابودن غلبه پیدا می‌کند. البته نظر بنده این است که نباید زیاد اغراق کنیم که دانشگاه، تماما عارضی بود. الان برخی از افراد علم‌ستیز، این را می‌گویند، در صورتی ‌که من به‌عنوان فردی دانشگاهی چیزهایی به ‌دست آورده‌ام که نشان می‌دهد در ایران یک پویایی بوده و روشنفکران و متفکرانی بوده‌اند که جست‌وجوهایی داشته‌اند و می‌خواسته‌اند این نهادهای عقلانی و علمی را به وجود بیاورند؛ هرچند همیشه هیمنه و سیطره دولت بالای سرشان بوده است. اتفاقا ما قبل از 1313 که دانشگاه تهران تاسیس شد، مدارس با هویت جدید مانند دارالمعلمین، مدرسه طب، مدرسه فلاحت مظفری، مدرسه کمال‌الملک و... داشته‌ایم. یک دیدگاه هم این بوده که همه اینها را با دانشگاه تهران یک‌کاسه کنند تا آنها را کنترل کند. به ‌هر حال دانشگاه در ایران هم به ‌نحوی نتیجه تحولات در شهر، گروه‌های جدید اجتماعی، روشنفکران و منتقدین اجتماعی بود اما سیطره گسترده دولت باعث می‌شد که کارایی کمی داشته و کمتر چالاک باشد. از سوی دیگر عنصر ترجمه‌ای‌شدن و الگوگرفتن از خارج، بر عنصر درون‌زا بودن و پویش‌های درونی دانشگاه غلبه می‌کرد.

با توجه به گفته‌های خودتان، دانشگاه‌ها در غرب درون‌زا بوده‌اند اما در دانشگاه‌هایی مانند دانشگاه تهران ـ به‌ویژه حالای این دانشگاه‌ها ـ ابتدا بحث سیطره دولت‌ها مطرح بوده و اکنون هم بحث بازاری‌بودن دانشگاه را داریم. آیا این دو مسئله باعث نشده که دانشگاه از رسالت اصلی خود بازبماند؛ رسالتی که بنا بر آن، دانشگاه درواقع باید چشم شهر باشد و شهر را رصد کند و از طرفی هم شهر او را ببیند؟ این رسالت حتی در معماری دانشگاه تهران هم دیده می‌شود. متأسفانه نهاد دولت و نهاد بازار باعث شده‌اند که دانشگاه از رسالت خود غافل بماند یا حداقل این روند کند شود. نهاد دولت می‌خواهد مدیران خود را از دانشگاه بگیرد و نهاد بازار هم می‌خواهد کار خود را تسهیل کند.

این نکته بسیار مهمی‌است و من با شما همدلی دارم. متأسفانه دانشگاه یک زمان تحت سیطره دولت و ایدئولوژی دولت قرار گرفته که فقط می‌خواهد آدم‌هایی برای سازمان دولت تربیت کند. قبل از دانشگاه تهران مثلا مدرسه سیاسی را داریم که هدفش تربیت دیپلمات است. من با دیدگاه‌های شرق‌شناسی و پسااستعماری که جامعه ایران هیچ کاری نمی‌تواند بکند و یک نوع امتناع دارد، همدل نیستم. حداقل این روایت را برای جامعه ایران واقع‌بینانه و منطقی نمی‌دانم. در مجموع یک دوره ایدئولوژی دولت تسلط داشته است. اما من فکر می‌کنم شهر مجموعه همه اینهاست. ما معلم نیاز داریم که دارالمعلمین آنها را تربیت می‌کرد؛ طبیب نیاز داریم که مدرسه طب آنها را تربیت می‌کرد و... . منظورم این است که باید از جوزدگی‌ای که امروزه مد شده است که بگوییم مدارس ایران اصلا هیچی نبوده‌اند، دور بشویم. اینها پاسخگوی جامعه بوده‌اند اما سیطره دولت سبب می‌شده که تربیت متخصص و انسان، فقط در حد یک نیروی فنی برای دستگاه دولت و نه برای جامعه و زندگی باشد. بعد از انقلاب هم این با شدت بیشتری ادامه یافت.پس آن چیزی که اینجا فراموش‌شده، همین شهر است؛ نیازهای شهر و شهروندی و پرورش شهروند است. دِلَنتی در چالش‌های دانشگاه می‌گوید دانشگاه نه چیزی‌است که وابسته به دولت باشد و نه چیزی‌است که زاییده بازار باشد بلکه باید با پویایی‌های شهری ارتباط داشته باشد. درواقع دانشگاه، موجودیتی‌است که باید با همه این نهادها ارتباط انتقادی و با شهر و نهادهای محلی شهر، تعامل داشته باشد؛ در نتیجه آن چیزی که امروزه مغفول مانده، پاسخگویی اجتماعی دانشگاه است؛ چراکه همه دانشگاهیان به نوعی می‌خواهند خودشان ارتقا پیدا کنند. مثلا یک رئیس دانشگاه می‌خواهد با لابی‌گری، در قدرت باقی بماند و... یا با ارتباط با بازار، فقط یک نوع بنگاه‌داری می‌کند. آن چیزی که مغفول مانده، رسالت اجتماعی دانشگاه است.

چه‌کار باید کرد؟

متأسفانه چون ساختارهایمان خیلی ناکارآمد است، تنها چیزی که باید بر آن تأکید کنیم کنش است؛ یعنی ما باید به کنش و کنشگر برگردیم. ارتباط نهادهای دانشجویی و دانشگاهیان با هم و همچنین ارتباط دانشگاهیان با انجمن‌های علمی و تخصصی و ارتباط مجموعه اینها با نهادهای اقتصادی و اجتماعی شهر و محله، مهم است؛ یعنی آموزش را باید از این محدوده آموزش رسمی بیرون بیاوریم. آموزش عالی فقط به این معنی نیست که مثلا من امروز اینجا یک کلاس داشته‌ام؛ ما باید خودمان را از این مدار وظیفه‌گرایانه برهانیم و یک نوع روشنفکری دانشگاهی شامل احساس مسئولیت اجتماعی و احساس مسئولیت اجتماعی دانشگاهی داشته باشیم.  اما برای این کار، حرکت‌ها باید از درون شروع شود؛ با تشکیل نهادهای علمی مرتبط با شهر، از طریق گفت‌وگو با سایر کنشگران شهری (مانند نهادهای مردم‌مدار یا نهادهای دولتی‌ای که وجود دارد)؛ درواقع باز‌شدن دانشگاه به سوی شهر. اما دانشگاه فرض برج عاج‌نشینی را هم باید کنار بگذارد و پیامبرگونه با شهر برخورد نکند. به‌ نظر من خوشبختانه جامعه ایران از این صغارت عبور کرده و شهرهای ایران در پویایی‌است. احساس می‌کنم که در شهرهای ایران پویایی‌های جدید ایجاد شده است. نهادهای درون‌زایی در بسیاری جاها سر زده و مردم، آگاه‌تر شده‌اند؛ در نتیجه دانشگاه و دانشگاهیان نباید ارتباط خطی با شهر داشته باشند بلکه باید یک ارتباط دوسویه برقرار باشد؛ از شهر مسئله بگیرند، سفارش‌های خاموش اجتماعی شهر را دریابند و با شهر، گفت‌وگو کنند. مثلا یک نمونه این است که ما برای کارهای درسی، دانشجویان را تشویق کنیم که مسائل شهر و محله‌شان را از طریق گفت‌وگو با نمایندگان، شوراهای شهر، شورایاری‌ها و نهادهای دیگر، دریابند و مسائل شهر در دستور کار آموزش‌های دانشگاهی قرار بگیرد. کار دیگر درباره پایان‌نامه‌هاست؛ به نظرم دانشجو را باید به دنبال این فرستاد که یک سفارش از شهر برای کار بیاورد. متأسفانه ما پول‌زده ‌شده‌ایم و پول ما را افسون کرده است. برخی از ما با عرض معذرت، حیوان اقتصادی شده‌ایم. البته منظورم این نیست که پول، چرک کف دست است اما به نظرم باید دانشگاهیان برای دانشگاه، سلسله‌فعالیت‌هایی خارج از وظایف رسمی و سازمانی و خارج از مدارهای بیشینه‌سازی سود و منفعت‌گرایی تعریف کنند. به ‌نظر من سرمایه اجتماعی دانشگاه در خطر است. طبق تحقیقات، بالاترین اعتماد مردم به دانشگاهیان است اما برخی مطالعات نشان می‌دهد که این اعتماد و سرمایه اجتماعی در حال شکننده‌شدن است. به نظر من ابتدا باید خود دانشگاهیان و بعد مدیریت‌های دانشگاهی، مسائل شهر را در دستور کارشان قرار بدهند. دولت هم باید استقلال دانشگاه را بیشتر به رسمیت بشناسد و دانشگاه را به خود دانشگاهیان تحویل بدهد تا دانشگاهیان بتوانند بیشتر پاسخگوی شهر باشند.

بحث دیگر هم رشد و بلوغ اجتماعی‌است. به ‌هر حال جامعه هم باید به این بلوغ برسد که به نوعی تقاضاهای دانشی داشته باشد؛ یعنی دانش به‌عنوان یک آگاهی تعیین‌کننده تلقی شود و امری ضروری که با آن زندگی می‌کنیم باشد که لازمه یک بلوغ اجتماعی‌است؛ یعنی دوطرفه است؛ شهر هم باید رشد کند و نهادهای شهری و مردم و شهروندان هم باید حاضر باشند که برای دانش، سرمایه‌گذاری و صرف وقت و فعالیت کنند و بیشتر به دانشگاه احساس نیاز داشته باشند و از طریق پویایی‌های مردم‌نهاد اجتماعی، پویایی‌های حرفه‌ای، صنوف و... با دانشگاه‌ها ارتباط برقرار کنند. ما باید دانشگاهی مستقل داشته باشیم که به طور چالاک با شهر ارتباط داشته باشد و از این طریق دانشگاهیان، شهر را به کلاس‌ها، پایان‌نامه‌ها، تحقیقات و برنامه‌های درسی‌شان علاقه‌مند کنند. نباید درهای دانشگاه فقط یک روز به شکل نمادین باز شود بلکه باید درهای دانشگاه برای شهروندان همیشه باز باشد تا دانشگاه واقعا دیده شود و مردم به آن مراجعه کنند.

این خبر را به اشتراک بگذارید