کاش ببارد
بهروز بقایی ـ بازیگر سینما و تلویزیون
خیلی وقت است دلم برای باران تنگ شده است. لابد میپرسید باران که این روزها زیاد میبارد. در اینکه همه بارشها نعمت خدا هستند شکی نیست اما دل من بارانی میخواهد که آدمها از خیسشدن زیر آن نهتنها نترسند، بلکه خوششان هم بیاید. بارانی که کینهها را بشوید و جایی ببرد که دیگر هرگز یادشان هم نیفتیم. بارانی که دوست داشته باشیم هیچ وقت بند نیاید. یادم هست در روزگار کودکی، باران همه بهانهها را میشست. وقتی میبارید دیگر چیزی کم نداشتیم و بارش قطرههای زلال برای خوشحالی و سرزنده شدنمان کفایت میکرد. بعدها وقتی داشتیم بچگیها را پشتسر میگذاشتیم، حس باراندوستی و بارانشناسیمان را جا گذاشتیم. فکرش را بکنید وقتهایی بود که باران میبارید و ما دعوا میکردیم. باران میبارید و ما ناهار میخوردیم. باران میبارید و ما... خلاصه هوش و حواسمان جای دیگری بود. حالا که این همه از باران دور شدهایم تازه دلم هوای یکی از همان بارانها را کرده است. از خودم میپرسم اگر قرار باشد آدم طعم و بو و حس و حال باران را فراموش کند چه فایده دارد که بزرگ شود؟ وقتی باران میبارد، هرجا غیر از زیر آسمان بودن، حس دربهدری و خانه به دوشی را به آدم میدهد. بزرگ شدن و خانه داشتن به شرط غیربارانی بودن با کوچک شدن و بیخانمان بودن هیچ فرقی ندارد. کاش باران ببارد.