هیچکس این زن را نمیشناسد
«هیچکس این زن را نمیشناسد» داستانی است نوشته ندا رسولی. کتاب 27 فصل دارد که با روایتی خطی به هم پیوند میخورند. روی جلد طرحی از فرزاد ادیبی کار شده و پشت جلد برشی از داستان آمده است: «شده بودم مثل آن روز ملکه که درد میکشید تا بچهاش به دنیا بیاید. به نظرم همانقدر درد میکشیدم. داشتم یکی دیگر را میآوردم توی این دنیا. یک من دیگر از خودم داشت میآمد توی دنیایی که پدر به آن میگفت کوچک، هما میگفت بزرگ، بهرام میگفت عجیب و مرضی میگفت کثیف... .
مثل پرندهای شده بودم که خودش را میکوبد به میلهها و در و دیوار قفس تا راه رفتن پیدا کند. دنیا داشت فشارم میداد تا عوض شوم، عوضی شوم. چه میدانم یک کوفتی بشوم که...»
نثر ساده و عبارات همهفهم، این رمان را همتراز داستانهای اجتماعی با مخاطبانی گوناگون مطرح میکند. «هرچه سارگل سنگ انداخت پیش پای صالح که چرا برگردیم ده و از کجا معلوم آنجا هم از این خبرها نباشد و از کجا معلوم که امروز و فردا همهچیز به خیر و خوبی تمام نشود و به قول خودت ما چه کارهایم، اصلا یکی دیگر با یکی دیگر دعوا دارد... فایدهای نداشت. هرچند که صالح هی سر اتاق را رفت تا تهش و تهش را برگشت تا سرش و هی دو دو تا چهار تا کرد و سبک سنگین». نشر نیستان این رمان را با 255 صفحه و 27 هزار تومان راهی بازار کتاب کرده است.