عشق بدون مرز به گرافیک
قباد شیوا: دوست دارم هرچه از طراحی فراگرفتهام به دیگران آموزش بدهم
حسین زندی | همدان-خبرنگار:
هنر گرافیک ایرانی امروز در دنیا به نام استاد قباد شیوا شناخته میشود. شیوا متولد سال 1319 در همدان است و توانسته نام گرافیک ایرانی را در جهان پرآوازه کند. در این گفتوگو از چگونگی ورود او به عرصه گرافیک و تحصیلات او پرسیدیم.
چطور شد که به حوزه گرافیک وارد شدید؟
قبل از انقلاب اداره تلویزیون از یک موسسه کوچک توسعه پیدا کرد و یک قرارداد با مدیریت صنعتی بستند تا یک الگوبندی و چارتبندی برای تلویزیون ملی ایران بدهد. برای قسمت گرافیک سراغ من آمدند که این شغل چطور است و من همه را توضیح دادم و بخش گرافیک را به کمک گرافیست، گرافیست 1، 2، 3 و 4 و در نهایت مدیریت هنری تقسیمبندی کردیم.
این الگوها در تلویزیون پیاده شد و من کمک طراح شدم در حالیکه تمام کارها را من میکردم. مدیرعامل وقت مرحوم کریم امامی بود، من حکمم را بردم و گفتم من تا 2 ماه ادامه و بعد استعفا میدهم. امامی هم تماس گرفته و به وی گفته بودند طبق الگوهایی که خود شیوا به ما داده این حکم را دادهایم. چون تحصیلات ایشان مرتبط نیست. من لیسانس گرافیک نداشتم و لیسانسم نقاشی بود. بالاخره مدیران گفتند شیوا هر دانشگاهی که میخواهد پذیرش بگیرد و تحصیل کند و برگردد. از هادی هزاوهای (نقاش) خواستم که پوسترهایم را به 2 دانشگاه پرت و کوپریونیون ببرد. بلافاصله از کوپریونیون نامه پذیرش آمد و دانشگاه پرت نیویورک هم مرا برای همان ترم قبول کرده بود. بلافاصله به این دانشگاه رفتم.
چه سالی به آمریکا رفتید؟
اواخر سال 56 بود. وقتی برای نامنویسی به پرت رفتم، منشی من را به اتاقی راهنمایی کرد. فکر کردم جزو مراحل نامنویسی است. وارد اتاق که شدم دیدم پوسترهایی که از تهران فرستاده بودم روی میز است و یکسری از اساتید دور آن هستند. خودم را معرفی کردم و گفتند که چه درسی میخواهی بدهی؟ فکر کرده بودند میخواهم آنجا تدریس کنم. گفتم میخواهم درس بخوانم. من رشدم حسی بوده و میخواهم آن را علمی کنم. آنها هم همه درسها را برایم انتخاب کردند، اما من از درسهای پایه شروع کردم و موجب تعجب آنها شدم.
همان موقع با میلتون گلیزر طراح برجسته آمریکایی آشنا شدید؟
برنامهای داشتند که شاگردها باید یک ترم در آتلیهای کار میکردند. دانشکده مرا به میلتون گلیزر معرفی کرد. خیلی دوستش داشتم حتی قبل از اینکه به پرت بروم. یک شماره از مجله تماشا را از کارهای گلیزر روی جلد گذاشتم و آن مجله را با خودم برده بودم. با پورتوفولیو و نامه دانشکده به آتلیه گلیزر رفتم.
منشی برای یک ماه بعد به من وقت داد. درخواست کردم که پورتوفولیوی من آنجا بماند، همانطور که با منشی حرف میزدم گلیزر به سمت ما آمد و منشی، مرا معرفی کرد. گلیزر دست مرا گرفت و به اتاقش برد. یکسری خطاطی ایرانی به دیوارش بود که آن را معکوس زده بود، گفتم اجازه بدهید این را درست کنم. گفت اینها را خیلی دوست دارم اما نمیدانم چیست. گفتم شعر است. تا قبل از اینکه به ایران برگردم، در دفتر او کار میکردم و مورد حسادت خیلیها قرار داشتم.
همزمان با تحصیل کار هم میکردید؟
بله، یادم هست اولین جایی که برای کار رفتم یکی از سازمانهای تبلیغاتی به اسم تیلور بود. اسم مدیر هنری آن هم «آن» بود. وقتی کارها را دید مرا به آتلیه برد. پروژهای از طرف کارخانه عینکسازی داشتند و بستهبندی عینکها را به این سازمان محول کرده بودند. طراحی عینک اسکی را به من دادند. من همیشه یک آرت باکس همراه داشتم که شامل رنگ و قلممو و وسایل طراحی بود.
طرحی زدم و به آن حجم دادم و وقتی آقای «آن» دید، آنها را از من گرفت و داخل یک اتاق رفت. نمیدانستم خوشش آمده یا نه. بعد از یک ربع «آن» با رئیس آنجا آمد و به سایر طراحان گفت تمام طراحیها باید تغییر کند و با این سیستم طراحی شود. فهمیدم که خیلی خوششان آمده است. بالاخره دانشکده تمام شد و به ایران برگشتم.
وقتی به ایران آمدید به تلویزیون رفتید؟
سال 58 به ایران برگشتم. به تلویزیون رفتم و خودم را به کارگزینی معرفی کردم. سالهایی بود که بخشی در ادارهها باز شده بود که به وضعیت کارمندان قدیمی رسیدگی میکردند. به تهران آمدم و پرداختهایی که در نیویورک کرده بودم را به حسابداری دادم و قرار شد 120 هزار تومان به من پرداخت شود. دیگر پستی را قبول نکردم و فقط به عنوان طراح گرافیک سرکار میرفتم.
تا اینکه زورق نامی، مدیر انتشارات سروش شد. دوستم مرا به او معرفی کرد. طبق چارت مدیریت صنعتی باید به من حکم کارگردان هنری میدادند، اما حکمی که برایم آمد گرافیست 5 بود. اعتراض که کردم گفتند اگر شما مدیر هنری شوید ما باید به شما ماشین و راننده بدهیم ولی نمیخواهیم چنین کاری کنیم.
شما بعد از بازنشستگی به آموزش روی آوردید. از این تجربه بگویید.
وقتی از آمریکا برگشتم کلی اطلاعات از علم گرافیک داشتم. به همین دلیل دوست دارم هرچه یاد گرفتهام را به دیگران یاد بدهم. در حین کار در آتلیه شخصیام، کلاسها را هم جدیتر گرفتم و مجوز آموزشگاه درجه یک و موسسه فرهنگی از ارشاد گرفتم و مشغول تدریس شدم. الان عصرها به علاقهمندان درس میدهم. در حال حاضر دانشکدهها از نظر علمی و آموزشی زیر صفر هستند. بسیاری از گرافیستها شاگرد من بودهاند، مثل مهدی سعیدی و آریا کسایی که 3 دوره به کلاسهای من آمدند و پیمان پورحسین که 2 دوره آمد. من هر چه آموخته بودم به آنها یاد دادم.
بازنشستگی
قباد شیوا درباره دوران بازنشستگی خود میگوید: سال 72 بود که 25 سال کار من در تلویزیون تمام شد و بازنشسته شدم. بعد از بازنشستگی در خانهام یکی از اتاقها را تبدیل به آتلیه کردم. سفارش میگرفتم و انجام میدادم. کم کم دانشکدهها از من خواستند که تدریس کنم. در حال حاضر در دانشگاه تهران، هنر، الزهرا و دانشگاه تلویزیون تدریس میکنم.