کِلک

تا دیروقت بیدار مانده بودیم. تهمانده شکلات داغ را که در فویل پیچیده بود، قسمت کردیم و در مورد گربه حرف زدیم که ما را روی مبل چرب و چرک اتاق نشیمن نیمهتاریک کنار هم نشانده بود و بعد درباره زندگی و افکار و آرزوها و حسرتهامان. از مادرش برایم گفت، از دو خواهرش، از واحدهایی که در دانشگاه میگذراند و....