• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
شنبه 14 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 54579
+
-

2 حکایت از ابراهیم ادهم

قصه‌های کهن
2 حکایت از ابراهیم ادهم


1- با بزرگی بر سر کوهی نشسته بود و سخن می‌گفت. آن بزرگ ازو پرسید: «نشان آن مرد که به کمال بود، چیست؟»
گفت: «اگر کوه را بگوید که برود، در رفتن بیاید.»
در حال، کوه در رفتن آمد!
ابراهیم گفت: «تو را ای کوه نمی‌گویم؛ بر تو مثال می‌زنم!»

2- یک روز ابراهیم ادهم به سر چاهی رسید و دلو فرو گذاشت؛ پر زر آمد. نگون‌سار کرد و باز فروگذاشت؛ پرمروارید برآمد. نگون‌سار کرد، وقتش خوش شد، گفت: «الهی، خزانه بر من عرضه می‌کنی؟ می‌دانم که قادری، اما آبم بده تا طهارت کنم!»

تذکره..‌الاولیا – عطار نیشابوری

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :