کِلک
کِلک
وقتی به اسکله رسیدیم، ویلی آمد پایین و گفت خیلی زود برمیگردد. خیلی زود هم برنگشت. سه روز و سه شب غیبش زد. همهمان را همان جا گذاشت. بدون هیچ حرفی با اتومبیلش راهش را کشید و رفت.
اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات میزیست، چارلز بوکوفسکی، ترجمه: شهرزاد لولاچی، صفحه 51