بنویسید «موتورسیکلت» بخوانید «...»
نصرالله حدادی | محقق و تهرانشناس:
درددل خواندنی دوست نادیده، آقای نادر افشار در شماره7272 (یکشنبه 26آذر) را میخواندم که از دست موتورسیکلتسواران «به امان آمدهاند» و پای الیا کازان ـ کارگردان معروف آمریکایی ـ را با جیمز دین مرحوم به میان کشیدهاند که جنون موتورسیکلترانی او چنان مسری شده بود که سراسر دنیا و بالاخص کشور ما را مبتلا ساخت... و اینکه امکان دارد از کانال کولر منزل استاد نیز چهبسا یک یا چند عدد موتورسیکلتسوار محترم وارد شوند و ویراژ دهند! ضمن عرض خسته نباشید و دستمریزاد به حضرت استاد، بد ندیدم یادآور شوم که یکی از همین موتورسیکلتسواران، در روز 27تیرماه سال1303 با پیچیدن جلوی درشکه ویسکنسول سفارت آمریکا در تهران و متوقفکردن آن، کاری کرد کارستان و جناب کنسولیار را روانه آرامستانی در آمریکا کرد! آن هم چه آرامستانی؛ آرلینگتون که بسیاری از مشاهیر و اهالی سیاست ینگهدنیا در آنجا آرمیدهاند! تاوان کشتهشدن ماژور رابرت ایمبری را هم ملت ایران داد و سود حاصل از آن، اینکه سردارسپه، پهلوی اول شد!
در برخی از منابع تاریخی نام موتورسوار را حاتمخان نخجوانی ذکر کردهاند و برخی معتقدند که مصطفی فاتح، چهره معروف نفتی ـ نمیدانم ایرانی یا انگلیسی و یا هر دو ـ راننده و راکب موتورسیکلت بوده و این نان را در دامان ملت ایران گذاشته تا آمریکاییها بروند و انگلیسیها همچنان از خوان گسترده نفت ایران در آنزمان بهره ببرند و 3دهه بعد، با کودتای 28مرداد بازگردند و آن کنند که همگان میدانند. قصدم از بازگویی این مقدمه، اشاره به وجود طاعونیاست به نام موتورسیکلت که بعضا وسیله نانآوری و کارراهاندازی بسیاری از هموطنان شریفمان شده است. باور ندارم که حتی یکدرصد از خیل 4-3میلیونی موتورسیکلتسواران شهر تهران، به قوانین، پایبندی داشته باشند.
نگارنده که در یک عدد تصادف ناقابل با یکی از همین موتورسیکلتسواران، به میزان 70درصد از بینایی یکی از چشمهایم را از دست دادهام، هرگز کلام گهربار او را فراموش نمیکنم که «بیمه خسارتتو میده» و او رفت و من ماندم با یک چشم معیوب.
اگر در روزگاری نهچندان دور هارلی داویدسون آمریکایی و بی.ام.دبلیوی آلمانی و د.کا.و، وسپا و لامبرتای اروپایی به ایران میآمد و بعدها هوندا و یاماها و سوزوکی ـ بهخصوص مدل تریل آن ـ از ژاپن رسید و بعضا ایژ روسی نیز به آنها اضافه شد، امروز تا بخواهید نام ایرانی روی این ارابههای مرگ داریم؛ آن هم از نوع تایوانی، چینی، سنگاپوری، هندی و... .
در اوایل دهه50 موتورهای تریل ژاپنی، زیر پای جوانان آنروز بود و آنها با اگزوزهایی که صدای وحشتناکی داشت از چهارراه ولیعصر فعلی تا تجریش گاز میدادند که البته واکنش پلیس (توقیف، بازداشت، تراشیدن سر و جریمه) را در پی داشت. این طرح رئیسپلیس آن روز، شامل یکی از عزیزکردههای همشیره دوقلوی پهلوی دوم هم شد و آن علیامخدره، چنان رنجیدند که گویی رئیسپلیس، خلع شد تا آن عزیزکرده، همچنان «بگازد و ویراژ دهد» اما ضربشست پلیس و سرهای تراشیده بقیه، کار خودش را کرد و مسئولان وقت را واداشت که برای درد بیدرمان موتورسیکلترانی در تهران چارهای بیندیشند اما عمر رژیم به پایان آمد و پس از معضل کمبود بنزین در سالهای اول انقلاب و دوران جنگ تحمیلی و سپس ازراهرسیدن طرحهای سلبی و برخورد با خودروهای دودزا و افزایش چندین میلیونی قیمت خودروها، انسداد معابر و خیابانها بر اثر فزونیگرفتن آمدوشد خودروها رخ داد. البته که در چنین شرایطی، بهترین وسیله، موتورسیکلت بود که نه مانعی بر سر راه خود میدید و نه مشمول طرحهای سلبی میشد و نه جای پارک میخواست. و به رغم تمامی طرحهای پیافکندهشده مثل کسب مجوز برای ورود به محدوده طرح ترافیک که در شورای شهر قبلی مطرح شده بود و نیامده «سر زا رفت» و اطلاعیههای شداد و غلاظ، آنان همچنان میگازند و ما همچنان تحمل میکنیم؛ از تصاعد دود و مونواکسیدکربنی که به میزان چند برابر دود یک خودرو است گرفته تا معاینه فنی که شاملشان نمیشود و اگر بشود، بیخیال آن. جریمه هم که بیجریمه؛ کی داده، کی گرفته و پلاک و... را هم، شما لطفا نادیده بگیرید. بنویسیم «موتورسیکلت»، بخوانیم «قانون، بیقانون».