عشق و ویرانی
عمادالدین قاسمیپناه/ روزنامهنگار
سیل که آمد، همهچیز را با خود برد؛ آدمها، خانهها، خودروها، مزارع و تاسیسات.
چیزهایی هم با خود آورد؛ رنج و تلخی، مرگ و ویرانی و گاهی بیمسئولیتی و البته عشق.
سیل آدمها را برد، اما انسانهایی را آورد که درد هموطن را تاب نیاوردند. سیل خودروها را برد اما صافکارها آمدند و خودروها را رایگان نو کردند. سیل مزارع و محصولات را برد اما در اوج گرانی و تورم، انسانهایی از قوت خود بریدند تا هموطنشان گرسنه نماند. سیل تاسیسات را ویران کرد اما عشق را نتوانست.
شیرازیهای عاشق در خانه خود را با روی گشاده بر مسافران گشودند تا بدانیم سیل، عشق را نمیتواند با خود ببرد. قالیشوی شیرازی با عشق خود گِل سیل از گل قالی زدود. زوجهایی در «گلستان» پیمان زندگی بستند تا بفهمیم زندگی ادامه دارد. نوزادی با لبخند چشم به جهان گشود تا اشک از گونه مادر پاک کند. نانوایی در لرستان بدون وقفه نان پخت تا صدای شکم خالی با غرش سیل همنوا نشود. کودکان در مناطق سیلزده گونی از خاک پر کردند و بزرگی لباس کلاغ بر تن کرد تا خنده بر لب کودکان بنشاند. هموطنی از جان شیرین خود گذشت تا دیگری را از غرقابه سیل برهاند. وقتی سیلبند روستای ابودبس در خوزستان شکست، جوانان پشت کیسههای شن خوابیدند تا مانع ورود آب به روستا شوند.
سیل که هجوم آورد، همه در برابرش صفآرایی کردند؛ یکی خاکریز ساخت، یکی نان پخت، دیگری پتو و لباس گرم آورد و یکی دیگر زخمها را پانسمان کرد. القصه، همه آمده بودند تا بگویند عشق هست، زندگی هست و امید هست.
میشود عاشق این مردم نبود؟