ایده گرفتن از تلفن برای داستان نویسی
خبره در تشخیص محصول خوب
بعضی وقتها موقع گرفتن شمارهتلفن خیلی گیج میزنم. شماره را درست نمیگیرم و مجبور میشوم دوباره شماره را بگیرم اما شماره او را همیشه با دقت میگیرم طوری که انگار حسابدار کارخانه شیشهسازیام.
شمارهاش را میگیرم و منتظر میمانم و تلفن زنگ میخورد... زنگ اول... زنگ دوم... و بعد زنگ سوم... و زنگ چهارم.
با دقت به تلفنش که زنگ میخورد گوش میکنم، طوری که انگار دارم به یک قطعه پیچیده موسیقی کلاسیک یا به حرف زدن چندتا آدم خوشمشرب که در مورد مسئلهای تخصصی حرف میزنند گوش میدهم.
بهقدری با دقت گوش میدهم که میتوانم تلفنش را که روی میز چوبی کوچک سالن زنگ میخورد ببینم. کنار تلفن یک کتاب است؛ یک رمان.
... زنگ هفتم میخورد. پشت سرش زنگ هشتم... آنقدر با دقت به صدای زنگ خوردن تلفنش گوش دادهام که حالا در آپارتمانش کنار تلفن ایستادهام و به صدای آن گوش میدهم.
او خانه نیست. بیرون رفته. رفته یک جای دیگر.
بعد حوصلهام از تلفن سر رفت و مشغول سرک کشیدن در آپارتمانش شدم. چراغها را روشن کردم و نگاهی به وسایل کردم. به نقاشی روی دیوار که دوستش داشتم نگاه کردم و به تختخوابش که صاف و مرتب بود. میتوانستم انعکاس خودم را روی تخت ببینم اما این مربوط به یک سال پیش بود.
روی میز آشپزخانه چندتا نامه بازنشده بود. صورتحساب بود. این عادتش بود. دوست نداشت قبضهایش را باز کند. بقیه نامهها را باز میکرد اما قبضها را بازنشده روی میز آشپزخانه میگذاشت. روی هم تلنبار شده بودند. حتی وقتی کسی برای شام به خانهاش میآمد نامهها همانطور روی میز بود.
دَرِ یخچال را باز کردم و درونش را نگاه کردم. یک ظرف نصفه خوراک تُن با یک بطری نوشیدنی و یک گوجهفرنگی درون یخچال بود. گوجه خوبی بهنظر میرسید. در انتخابکردن موقع خرید خیلی بااستعداد بود.
گربهاش آمد درون آشپزخانه و نگاهی به من کرد. من را زیاد دیده بود. حوصلهام را نداشت. از آشپزخانه رفت بیرون.
خب، بعدش؟
تلفن بیشتر از 30 - 20 تا زنگ خورده بود... دست کم.
او خانه نیست.
گوشی را می گذارم.
ریچارد براتیگان/ مجموعه داستان قطار سری عالسیر توکیو
مونتانا / برگردان: سعید توانایی