• چهار شنبه 19 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 29 شوال 1445
  • 2024 May 08
سه شنبه 3 بهمن 1396
کد مطلب : 4977
+
-

فیلمنامه‌نویسی مثل «جن‌گیری» است!

گفت‌وگوی6 فیلمنامه‌نویس نامتعارف 2017 درباره چالش‌ها و خرسندی‌های حاصل از نقش‌بستن واژگان‌شان بر پرده نقره‌ای

فیلمنامه‌نویسی مثل «جن‌گیری» است!

 

رضا حسینی:

 

امسال در میزگرد فیلمنامه‌نویسان «هالیوود ریپورتر» 6 نویسنده‌ای دور هم جمع شدند که به‌نوعی برخی از نامعمول‌ترین فیلمنامه‌های سال را نوشته‌اند. صحبت‌های آنها با این فرض شروع شد که اگر می‌توانستند 3مهمان را به یک مهمانی شام خیالی دعوت کنند، چه کسانی را انتخاب می‌کردند. دارن آرونوفسکی 48ساله که با فیلم «مادر!» در کانون توجه است، دوست دارد با ورنر هرتسوگ ـ نویسنده و کارگردان ـ هم‌سفره شود؛ کسی که یک بار در میزگرد دیگری از هالیوود ریپورتر، با او هم‌صحبت شده بود. دیگر مهمانان او هم در چنان شرایطی 2سینماگر مؤلف اروپایی می‌بودند؛ فدریکو فلینی و تری گیلیام. فاتح آکین ـ نویسنده و کارگردان آلمانی/ ترک (در حال محوشدن) ـ که 44ساله است، 3زن بازیگر را انتخاب می‌کند؛ مارلینه دیتریش، آدری هپبرن و مریلین مونرو. امیلی وی.گوردن (ناخوشی بزرگ) 38ساله، جان هیوز، استنلی کوبریک و بازیگر زن فیلم اخیرش، هالی هانتر را برمی‌گزیند. نویسنده انگلیسی آنتونی مک‌کارتن 56ساله (سیاه‌ترین ساعت)، به سراغ ویلیام شکسپیر، ناپلئون و وینستون چرچیل ـ سوژه فیلم جدیدش؛ برای اینکه بفهمد چقدر به تصویر درستی از او نزدیک شده است ـ می‌رود. جردن پیل 38ساله (بگریز)، آلفرد هیچکاک، اسپایک لی و استیو مارتین را برمی‌گزیند و در پایان اِرِن سورکین 56ساله (بازی مالی)، ادبیات و سیاست را درهم می‌آمیزد و مارک تواین، مارتین لوترکینگ جونیور و تامس جفرسون (بهترین نویسنده تاریخ) را به مهمانی‌اش دعوت می‌کند.

 

 

گردبادها روی می‌دهند، جنگ‌ها درمی‌گیرند و مصیبت‌های دیگری هم‌گریبان دنیا را گرفته‌اند. نوشتن می‌تواند کمکی کند؟

سورکین: پس از یازدهم سپتامبر برای مدتی احساس می‌کردم که احمقانه‌ترین کار دنیا را دارم؛ در مواجهه با هر چیزی احساس بی‌مصرفی می‌کردم و هر کسی را قهرمان می‌دیدم جز خودم اما امروز چنین احساسی ندارم و فکر می‌کنم بهترین اسلوب ارائه هر ایده‌ای، یک داستان است.

آرونوفسکی: این همان‌جایی‌است که من کارم را در «مادر!» شروع کردم. هشتمین سال ریاست‌جمهوری اوباما بود و همه درباره پتانسیل یک فاجعه زیست‌محیطی صحبت می‌کردند. واقعا قصد نداشتم فیلمی بسازم که بازتاب شرایط زمانه باشد و تا امروز هم اغلب آثارم، مطالعه‌هایی درباره شخصیت‌ها بوده‌اند اما واکنش‌های جالب توجهی گرفتم؛ از «این یک فیلم ضدمهاجرت است» گرفته تا «این تصویری از زمین مادر (Mother Earth) است» و «این درباره فرایند خلاقه است». به ‌نظرم فوق‌العاده است؛ چون دوست دارم تعابیر و گفت‌وگوهای بسیار متعددی درباره یک اثر وجود داشته باشد. همیشه هدف، همین است.

نویسندگی می‌تواند درمانگر باشد؟

گوردن: می‌تواند باشد؛ به این بستگی دارد که درباره چه موضوع و سوژه‌ای می‌نویسید. بعضی روزها نمی‌خواهید اصلا اینگونه باشد و گاهی‌وقت‌ها هم احساس می‌کنید در حال جن‌گیری هستید. اما نمی‌خواهید همواره با تجربه چنین پرتنش و روان‌پالایی (کاتارسیس‌گونه) سروکار داشته باشید. هدف شما این است که از لحاظ احساسی با اثرتان ارتباط برقرار کنید نه اینکه اجازه دهید آزارتان دهد یا اینکه شما را تحت فشار بگذارد.

فیلم شما درباره یک استندآپ‌کمدین پاکستانی‌تبار است. او عاشق یک دانشجوی آمریکایی می‌شود که بیمار می‌شود؛ و در ضمن خودزندگی‌نامه‌ای هم هست؟

گوردن: بله و این موضوعی‌است که مرا تحت فشار قرار داد!

نگارش فیلمنامه یک اثر خودزندگی‌نامه‌ای آسان‌تر است یا دشوارتر؟

گوردن: هر دو. 5سال از رویدادهای واقعی می‌گذشت و این زمان خیلی کمک کرد؛ چون هم به اندازه کافی فاصله گرفته بودیم و هم می‌توانستیم آنها را احساس کنیم؛ البته به گونه‌ای که از نظر احساسی خیلی تحت‌تأثیر قرار نگیریم. اگر یک اثر هنری را زمانی خلق کنید که همچنان درگیرودار احساسی تجربه‌اش هستید، هنگام تماشا بیش از حد، آسیب‌پذیر خواهید بود که البته می‌تواند زیبایی خودش را هم داشته باشد. اما ما نمی‌خواستیم فیلمی بیش از حد پرتنش بسازیم که تماشاگران در زمان دیدنش احساس خطر کنند یا نگران شوند.

پیل: قدرت داستان در این است که یکی از معدود راه‌هایی‌است که ما می‌توانیم واقعا احساس همدلی و تشویق به همدلی کنیم. با وجود تمام فجایعی که امروز در دنیا روی می‌دهد، بدترین نمونه در سطح اجتماعی، همین فقدان همدلی به نظر می‌رسد؛ فقدان توانایی در درک یکدیگر. ما دشمن یکدیگر شده‌ایم و همدیگر را از خود رانده‌ایم. در داستان یک پروتاگونیست وجود دارد و تمام ترفند و هنر ما این است که تلاش می‌کنیم تماشاگر از دریچه چشمان او با وقایع همراه شود. در این شرایط، یک داستان خوب یکی از معدود راه‌هایی‌است که ما می‌توانیم مخاطب را به همدلی با دیگری برانگیزیم چون آنها به‌واسطه سرگرمی به این تجربه می‌رسند.

آرونوفسکی: این قدرت سینماست که شما می‌توانید فیلمی درباره یک دختر 6ساله یا یک مرد 80ساله بسازید و اگر درست عمل کنید، فیلم‌تان با تماشاگر ارتباط برقرار می‌کند.

گوردن: وقتی نخستین بار «بگریز» (فیلم ترسناکی درباره عشقی بین‌نژادی) را در سینما تماشا می‌کردم، بیشتر تماشاگران سفیدپوست بودند. وقتی در پایان خودروی پلیس از راه رسید، شنیدم کسی گفت: «نه»! فکر کردم چه فوق‌العاده است که ما می‌توانیم تماشاگر سفیدپوستی را با رسیدن خودرو پلیس به وحشت بیندازیم؛ چون می‌داند که اتفاق خوبی نخواهد افتاد و این در حالی‌است که خودروی پلیس معمولا به معنی نجات یا دست‌کم بهبود شرایط است.

پیل: من در زمان نگارش فیلمنامه چند بار نگران شدم که این فیلم به اثری تفرقه‌انداز بدل شود و تماشاگران سیاه پوست را از دست بدهم؛ چون ما قربانی هستیم و تماشای این موضوع، دشوار است. فکر کردم شاید تماشاگران سفیدپوست را از دست بدهم چون آنها آدم‌بدهای داستان تصویر شده‌اند و این می‌تواند باعث ناراحتی‌شان شود. اما یکی از رضایت‌بخش‌ترین اتفاق‌هایی که افتاد این بود که چطور تماشاگران می‌توانند با عرف‌ها و تصورهای جاافتاده‌شان به دیدن فیلم بروند و در میانه راه، همه با کریس همراه شوند و خودشان را جای شخصیت اصلی قرار دهند.

سورکین: من شنیده‌ام در مرحله‌ای از نگارش فیلمنامه، رسیدن خودروی پلیس را به‌عنوان پایان فیلم انتخاب کرده بوده‌اید؛ کنجکاوم که بدانم واقعا این‌طور بوده است؟

پیل: بله، حقیقت دارد. من نگارش فیلمنامه را در دوره پسانژادی ریاست‌جمهوری اوباما شروع کردم؛ زمانی که همه این دروغ را باور کرده بودند و می‌گفتند: «ما نژادپرستی را پشت سر گذاشتیم. ما موفق به انجام این کار شدیم». بنابراین قرار بود فیلم، حکم یک هشدار و «بیدارباش» را داشته باشد و بگوید: «نه، واقعاً این‌طور نیست» اما وقتی فیلم، کامل شد و آن را به دیگران نشان می‌دادم، همه متوجه این موضوع شده بودند و بیداری تا حدی حاصل شده بود. جنبش «جان سیاهان مهم است» راه افتاده بود و توجه همه به مسائل نژادپرستانه جلب شده بود. پس وقتی فیلم را به تماشاگران نشان می‌دادم آنها یک قهرمان می‌خواستند و به یک گریز نیاز داشتند. آنچه من درباره لحظه رسیدن خودروی پلیس دوست دارم این است که تماشاگران به یک حس پایان‌بندی اوریجینال می‌رسند و این‌طوری من به هدف اولیه‌ام هم دست پیدا کرده‌ام.

وقتی دست‌به‌کار نوشتن یک داستان می‌شوید، از پایان آن خبر دارید؟

مک‌کارتن: در یک جهان داستانی تمام‌وکمال باید این‌طور باشد؛ چون در این صورت باقی فیلمنامه به کسب آمادگی و مقدمه‌چینی برای رسیدن به پایان ایده‌آل‌تان بدل می‌شود. من اغلب می‌بینم کار نویسندگانی که اهمیت وجود یک پایان از نخستین مراحل نگارش فیلمنامه را رد می‌کنند، در نوشتن پایان‌بندی، خیلی خوب نیست و به همین‌خاطر است که از آن طفره می‌روند و می‌کوشند کیفیت سایر عناصر داستان‌گویی را بالا ببرند اما برای من بسیار مهم و حیاتی‌است که بدانم به سمت کجا حرکت می‌کنم؛ چون این‌طوری می‌توانم هر کاری که خواستم انجام بدهم، تماشاگران را به بیراه ببرم و هر تمهیدی که یک داستان را فوق‌العاده می‌سازد به ‌کار بگیرم.

آکین: برای من این موضوع در هر فیلمنامه فرق می‌کند. در جدیدترین فیلم‌ام «در حال محوشدن»، یکی از نخستین تصاویرم به پایان‌بندی مربوط می‌شد؛ از این ‌رو مهم بود که چطور می‌خواهم به پایان برسم. در واقع انگار فیلمنامه را از آخر به اول می‌نویسید. اما گاهی وقت‌ها برعکس است و من با یک ایده فوق‌العاده شروع می‌کنم و واقعا نمی‌دانم چطور قرار است فیلمنامه را به پایان برسانم.

شما یک فیلمساز آلمانی/ ترک هستید اما «برش» (2014) همدلی‌ای بود با قربانیان کشتار ارامنه. واکنش دوستان و خانواده‌تان چه بود؟

آکین: اعضای خانواده‌ام عاشق من هستند و نمی‌خواهند به هیچ دردسری بیفتم اما من سرم درد می‌کند برای دردسر! البته نه دردسر خیابانی؛ دردسری که با نوشتن و تحریک مخاطبان ایجاد شود. فکر می‌کنم همه مسائل را می‌شود با گفت‌وگو حل کرد. من نمی‌خواهم ترس‌هایم مرا بخورند. اجازه نمی‌دهم ایمیل‌های نفرت‌انگیز و این‌جور چیزها، مرا به وحشت بیندازند.

مک‌کارتن: اصلا نمی‌توانستید آن فیلم را در ترکیه بسازید.

آکین: نه، نمی‌توانستم اما برش، آن فیلمی نبود که مرا حسابی به دردسر انداخت؛ آن فیلم را هنوز جلوی دوربین نبرده‌ام و فقط ویدئویی با موضوع آن را در اینستاگرام قرار داده‌ام؛ درباره کردهای شمال سوریه. واقعا دوست دارم فیلمی درباره آنها بسازم چون شخصیت‌های زنی دارند که با داعش نبرد می‌کنند و این موضوع برای من ایده بسیار جذابی است.

توصیه‌تان برای نویسندگان جوان چیست؟

آکین: ساموئل بکت چی گفته بود؟ «دوباره شکست بخور، بهتر شکست بخور.»

سورکین: توصیه؟ هدف و مانع. مثل یک قایق نجات به این دو اصل بچسبید. کسی دنبال چیزی‌است و مانعی سر راهش قرار دارد؛ هدف و مانع.

مک‌کارتن: هر نویسنده تازه‌کاری روی مرز سرزمینی کشف‌نشده به نام هنرها قرار گرفته است و از خودش می‌پرسد: «اصلا استعدادی دارم؟». تجربه من این است: وقتی شروع به ‌کار کردم، کسری از توانایی‌های امروزم را داشتم. پس در آستانه ورود به سرزمین ناشناخته قرار نگیرید و بگویید از استعدادم مطمئن نیستم. در این خصوص می‌توانید رشد کنید و بهتر شوید.

آرونوفسکی: فقط داستانی را روایت کنید که می‌توانید. اگر می‌خواهید به تماشاگران گسترده‌تری دست یابید، بهترین راه، روایت داستانی‌است که واقعاً با آن ارتباط برقرار می‌کنید.

گوردن: بهترین اثر زمانی خلق می‌شود که شما از نظر اخلاقی با موضوعی دست‌به‌گریبان می‌شوید. اگر اثرتان از تجربه شخصی شما برآید، نه لزوما جزءبه‌جزء، همیشه اثر هنری بهتری خلق می‌شود.

پیل: همه ما دچار «وقفه ذهنی نویسنده» (Writer’s Block) می‌شویم. همه ما سر راه خودمان قرار می‌گیریم! راهنمای من برای این شرایط می‌گوید: تفریح  (Fun)  را دنبال کن. اگر به من خوش نگذرد یعنی دارم کارم را اشتباه انجام می‌دهم.

 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید