پیوندهای ماندگار
محمد بلوری/ روزنامهنگار پیشکسوت
حدود سال 73 خبری گرفتم درباره مادری که پسرش مرگ مغزی میشود و با اهدای قلب فرزندش موافقت میکند.
پیوند قلب با موفقیت انجام میشود و حالا این مادر شبهای جمعه به خانه گیرنده قلب میرود، سرش را بر سینه دختر جوانی که با این پیوند از مرگ رهایی یافته میگذارد و صدای تپشهای قلب پسرش را میشنود.
خبر آنقدر جالب بود که بیمعطلی سراغ این مادر را گرفتم، از انگیزههایش پرسیدم و گزارش خوب و جذابی از این گفتوگو تنظیم کردم. بازخورد گزارش حیرتانگیز بود. احساس کردم آنهایی که تا چند وقت پیش مخالف چنین کاری بودهاند، به ابعاد انسانی آن پی بردهاند. همان وقتها بود که در جستوجوی پزشکی که عمل جراحی پیوند قلب را انجام داده بود، برآمدم. در یکی از بیمارستانها او را یافتم. به معنی واقعی کلمه، انسان بزرگواری بود. درددلهای بسیاری داشت. میگفت پیش بسیاری از خانوادههایی که عضوی از آنها دچار مرگ مغزی شدهاند رفته و تقاضا کرده با اهدای قلب عزیزشان بیماری را به زندگی برگردانند و تعریف میکرد که بسیاری از آنها از چنین پیشنهادی برآشفتهاند و با توهین و دشنام او را از در راندهاند.
صحبتهای دکتر ماندگار را هم انعکاس دادم. برخی برداشتهای غلط موجب شده بود، پیش از انتشار این گزارشها مردم روی خوشی به قضیه نشان ندهند، اما پس از این گفتوگوها و اطلاع مردم از موضوع، طولی نکشید که دکتر ماندگار، پزشکی که عمل جراحی پیوند را انجام میداد، زنگ زد و گفت، اهداکنندگان قلب چندبرابر شدهاند و هفتهای چند عمل پیوند قلب انجام میشود.
به قدری خوشحال بود که صدایش از هیجان و شادی میلرزید. پیوندهای ماندگار این پزشک انساندوست ادامه یافت و قلب تپنده بسیاری از عزیزانی که دچار مرگ مغزی شده بودند، با ایثار خانوادههایشان از تپش نیفتاد. خیلیها هم با این پیوند، زندگی دوباره یافتند.
کمتر از 25 سال از آن روزها میگذرد. امروز خیلیها در کشوی میزشان کارت اهدای قلب دارند.
یعنی در زمان حیات، رضایت دادهاند در صورتی که دچار مرگ مغزی شوند، قلب و اعضای حیاتی آنها به نیازمندان اهدا شود. هر وقت خبری در این باره میشنوم یاد دکتر ماندگار میافتم و یاد مادری که صدای قلب فرزندش را در سینه جوانی دیگر میشنید.