محمدناصر احدی/روزنامه نگار
در گذشته پیش از اینستاگرام «نیک» و «بد» را در همان نخستین نگاه میتوانستی از یکدیگر بازبشناسی: «نیک» آن بود که دستدرازی به منابع عمومی را «بد» بداند و «بد» آن بود که دست کردن در جیب مردم را بهگونهای مستقیم یا نامستقیم «نیک» بشمارد. هر آنچه و هر آنکه ناراست و وقیح میبود، بیگمان دوست مردم نمیبود و هر آنکه و هر آنچه با مردم بود، ناراستی و وقاحت را به ناگزیر دشمن میداشت. کارها آسان بود و جبههها مشخص. اینسویی بودی یا آنسویی؟ در اینسو «مردم» را داشتیم و تهیدستی و رنج و شرف و با سیلی سرخ کردن صورت و البته امید را، و در آنسو مفسدان و رانتخواران را داشتیم و توانگری و آرامش و خواب و خور و لمیدن و پوچی را؛ و
- «انتخاب کن، مرد!»
و انتخاب کردن، با این همه، دشوار نبود:
- «خب، روشن است دیگر: من در اینسویم، در سوی مردم.»
و سینمای ایران هم، چه برای موفقیت در گیشه و چه از نظر تعهد هنری و اجتماعی، حداقل در ظاهر، سعی میکرد در اینسو باشد؛ در سوی مردم.
پس از شیوع و طغیان اینستاگرام (و البته تلگرام) در دو سه سال گذشته، فضای مجازی کمکم میدانی شد برای تاختوتاز دارودستهای از سلبریتیهایی که در بافت و ساختِ پولهایی با منشأ نامعلوم سهم دارند، اما همچنان تحکم میکنند، بهرغم ناراستیشان، آنها را در سوی مردم بدانند. با وقاحت و بیهیچ آزرمی، در کادرهای تنگ و محقر صفحات مجازیشان، از مواهب مرارت کشیدن و خاک صحنه خوردن و خضوع و خشوع در برابر مردم میگویند اما در مقابل، برای دیده شدن بر پردههای پرزرقوبرق سینماها، با هرکس که جیب پرپولتری داشته باشد پای معامله میروند و در مراسم فرش قرمز ژستهای عوامپسندانه میگیرند و از دور برای طرفدارانشان، با لبخندی موحش، دست تکان میدهند. چه شد و چه گذشت بر ما که از یاد بردیم سینما را، نه اگر برای تعهد، برای سرگرمی میخواهیم؛ سرگرمی در سالن سینما، سرگرمی بر صفحه تلویزیون، سرگرمی با عکسها و پوسترها، سرگرمی با خاطرات زمانه و زندگی سلبریتیها، سرگرمی با جذابیتهای کمتر آزاردهندهشان؛ آن سرگرمی، هرچه بود، اینگونه، آشکارا و عیان، طلبکار و وقیح و رجزخوان نبود؛ هزارویک ادعای توخالی در جلوت و کار دیگر کردن در خلوت نبود.
در گذشته پیش از اینستاگرام، اگر کسی از جماعت سینما، برای باور و اعتقاد قلبی خودش، تعهدی داشت، منتی بر سر کسی نبود. ناز شست نمیخواست. دنبال جمعکردن فالوئر و یار و ارتش نبود. خودش را تافته جدابافته نمیدانست و راضی به نشستن پای هر قرارداد و حضور در هر پروژهای نمیشد. حریم و حرمتی را مراعات میکرد تا از مردم، احترام و اعتبار، دستخوش بگیرد. اما حالا بزرگترین اعتبار اعدادی است که پشت هم ردیف میشود. چه شد که در سوی مردم بودن سخت شد و سینما ـ بهرغم سر برآوردن روایتهای شبکهای و دایرهای و موازی و متقاطع و ساختار نو- خط مستقیمی شد به مقصد پولهای سیاه که سر مردم را گرم میکند و چشمشان را پرآب و دلشان را خون. چه شد که ماجراهای سینما و آدمهایش از داستان خود فیلمها جذابتر شد؟ چه شد که ستارههای پرده نقرهای، با آن همه خصلتهای پهلوانی در دنیای فیلم و ستایش از جوانمردیهای تختی و فردین در جلوی میکروفنها و دوربینها، در تمییز نیکی و بدی واماندند و بر آنچه نباید چشم بستند؟ چه شد که داستان و نور و بازی و صدا شد «هامش» و ترفندها و شگردهای تبلیغاتی بر صدر نشست و جای متن را گرفت؟ چه شد که بعضیها آنقدر باد شدند که خاطر همایونیشان هیچ نقد و عتاب و خطابی را برنمیتابد؟ چه شد که عدهای خود را محق میدانند تراوشات و ترشحات روحی و روانیشان را، به نام مردم و به کام خودشان، متحرک کنند، اما خواهان مصونیتی دیپلماتیک هستند تا از هر چندوچونی در امان باشند؟ چه شد سینماگرانی که عمری است از منابع و سرمایههای عمومی این سینمای همواره دولتی منتفع شدهاند، بهجد میکوشند وانمود کنند میان آنها و کارفرمایانِ دولتمردشان فاصلهای بعید وجود دارد؟ چه شد که پروپاگاندا آنقدر جسور شد که خود را آوانگارد فرض کرد؟ چه شد که سلبریتیها دریافتند دیگر لزومی ندارد چهرهشان را پس پشت نقاب تواضع پنهان کنند و مردم باید، درهرحالی، ثناگو و شکرگزار آنها باشند؟ دهها و صدها سؤال دیگر هم هست که در لابهلای فتوکالها و بِرَندها و غمزهها و غرغرهای سلبریتیها و جلسات پرسشوپاسخ و این همه هیاهو تحلیل میرود، اما رسوبش روزبهروز ضخیمتر میشود و خارخار اذهان نقاد و پرسشگر. شاید پاسخ به این پرسشها به یادمان آورد که نیک و بد در سینما چه بود و بر ما چه گذشت. تکه ابتدایی این متن با استفاده از «گزارشی ویژه به یک دوست» نوشته اسماعیل خویی تحریر شده است.
نامداران را چه شد
در همینه زمینه :
فیلم کوتاه