• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
یکشنبه 28 بهمن 1397
کد مطلب : 48086
+
-

اصطلاحات بازاری، چه مفهومی در ذهن ایجاد می‌کند؟

رگولاتور بازار خراب است

تعریف چند واژه بازاری از منظر اکبر اکسیر، طنزپرداز

نگار حسینخانی
در پرونده تنظیم بازار به این فکر افتادیم که بعضی واژ‌ه‌های رایج در بازار را از نگاه ادبیات واکاوی کنیم اما با کمی پیشروی متوجه شدیم این کلمات به اندازه‌ای در این سال‌ها به گوش مردم خورده و با بعضی از این واژگان دست‌وپنجه نرم کرده‌اند که واژه‌شناسی آن به شکل عادی چندان لطفی ندارد. از این‌رو این واژگان را در اختیار فکر طناز اکبر اکسیر- شاعر طنزپرداز- قرار دادیم تا نظر و نگاه او را درباره این واژگان بدانیم.


تورم

این کلمه با من ‌زاده شده و زندگی کرده است. از آنجا که دانش‌آموز شلوغی بودم و همیشه در مدرسه، کوچه و خانه کتک می‌خوردم این کلمه را با همه حواسم درک کرده‌ام. حالا هم که بازنشسته شده‌ام، نشسته‌ایم با ملیحه خانم و با تورم‌هایمان بازی می‌کنیم و در روزهای سرد زمستانی گرم می‌شویم. وقتی تورم را دست می‌گیرم، می‌توانم با آن «یه توپ دارم قلقلیه» بازی کنم. با اینکه همه‌جای بدنم درد می‌کند، به تورم‌های نوستالژیک خو کرده‌ام. امیدوارم خداوند این ورم را به همه یکسان ببخشد. از دولت خدمتگزار هم تشکر می‌کنم که ما را متورم کرده است.

دلالی

دلالی مشغله‌ای قدیمی و ریشه‌دار در کشور ماست. همه پدران ما روزی دلال بوده‌اند و ما باید این شغل موروثی را چون خون در رگ‌هایمان حفظ کنیم. پدرم که همیشه پسر دوست داشت به واسطه یک ماما صاحب پسر شد و با دست‌‌هایی که به‌موقع در جیبش فرو کرد توانست به افتخارات خانوادگی‌اش با یک فرزند پسر بیفزاید. من یاد گرفتم چطور در حفظ رابطه‌ام با دلالان نمره‌های 10و 25صدم بگیرم و کلاس به کلاس ارتقا پیدا کنم. به واسطه همین انسان‌های شریف در سربازی به نزدیک‌ترین پادگان محل زندگی‌ام منتقل شدم و برای ازدواج با ملیحه خانم با دلالی خواهرم سر و سامان گرفتم. حالا هم به‌واسطه این انسان‌های شریف، وام گرفته‌ایم، خانه‌دار شده‌ایم و هر صبح با وجود آنهاست که در صف سنگکی صاحب نان می‌شویم. این است که دلالی از صنایع پیشرفته کشور است. پس از اینکه آقای روحانی آمد، ریشه همه دلالی‌ها از طلا و دلار گرفته تا کالا خشکید. من برای خودم دلالانی جفت و جور کردم که همچنان این شغل شریف را ادامه می‌دهند. خداوند عمر این دلالان عزیز را که چون کاتالیزوری آمده‌اند تا زندگی به ما خوش بگذرد، دراز کند.

سبد حمایتی 

اسم سبد حمایتی را ما هم شنیده‌‌ایم و در همان لحظه به صف سبدخواهان پیوستیم، اما با شلوغی صف، سبد پاره شد و هیچ‌چیز در آن نماند. هر چه بود از سوراخ بیرون رفت و توسط از ما بهتران غارت شد. اما سبد چیز خوبی است، اگر سوراخ نباشد. در زمان‌های گذشته، حضرت موسی را با سبد به رود می‌‌انداختند و پدر بزرگ ما را در آن، بالای کوه رها می‌کردند ولی زیباترین سبدها، سبدی است که ما در خانه فیش‌های آب و برق را در آن می‌ریزیم. امیدواریم خداوندصمد، سبد را از ما نگیرد.

صف خرید 

هنوز صف‌ها لذت روزهای آغاز انقلاب را به یادمان می‌آورد. تازگی‌ها با گوشت یخ‌زده دوباره به آن روزهای خاطره‌ساز برگشتیم. این بود که چند ساعتی دست ملیحه را گرفتم و به صف رفتیم. یک بسته گوشت حمایتی دردآور گرفتیم.

 2 بار در این مسیر، زیر دست و پای مردم صف‌نشین افتادیم و یک روز تفریحی بسیار خوب را سپری کردیم. خداوند این صف‌ها را برایمان طولانی‌تر کند تا بتوانیم اوقات فراغت را در زمان بازنشستگی در صف‌های طویل بگذرانیم. پس از گوشت و مرغ امیدوارم صف‌های دیگری نیز شکل بگیرد.

قاچاق صادراتی 

از جمله شغل‌های حلال و شریف برخی اهالی شریف است. ما این شغل را به‌عنوان تجارت چمدانی می‌شناسیم. وقتی با ملیحه خانم به آذربایجان می‌رفتیم، توانستیم با  40 کیلو از وسایلی که در مرز به ما می‌دادند تا به آذربایجان ببریم، سود کنیم. اما هیچ‌کجا از این کار به‌عنوان شغل حرام اسم نبرده‌اند. شاغلان این حوزه مدام در تب و لرزند. ان‌شاءالله دولت شریف، این افراد را بیمه کند تا آنها هم بتوانند از حق بازنشستگی استفاده کنند چون همیشه که صادرات رونق ندارد، یک روز واردات زیاد می‌شود و این افراد بیکار می‌شوند.

تنظیم بازار 

نمی‌توان با بخشنامه، تعزیرات و... بازار را تنظیم کرد. چند روز پیش با 12هزار و 200تومان مرغ خریدم و امروز با 16هزار تومان آن را خریده‌ام. وقتی برای تنظیم بازار رفتم، گفتند رگولاتورش خراب شده. وزارت بازرگانی باید کاری اساسی کند و چند نورچشمی را بیاورد تا ژن‌های خوب، بازار را تنظیم کنند. بازار هر گاه به‌دست کسبه شریف افتاده،‌دچار نوسانات شده. این است که پیشنهاد می‌شود این افراد چندان در بازار دخیل نباشند و آن را به دلالان بسپارند چون تنظیم بازار حتی از تنظیم قند خون من هم واجب‌تر است.

گرانفروشی

کسبه در گرانفروشی مقصر نیستند، تقصیر اجناس است که پیدا نمی‌شوند. حتی مرغ هم در پاسخ به گرانی تخم‌مرغ تولید خودش را انکار کرده و گفته است که آنچه به‌عنوان تخم‌مرغ به شما می‌فروشند  تخم ما نیست. این است که دولت شریف می‌تواند با کسبه شریف درگیر شود؛ مثلا  2 نفر از بقالان را بزند تا تخم‌مرغ‌هایشان را دانه‌ای 600 تومان به ما بفروشند.  این است که با کتک کمی وضعیت بهبود پیدا می‌کند.

احتکار

پدران ما به ما توصیه می‌کردند که اگر یک گونی برنج دارید نیمی از آن را احتکار کنید. این است که ملیحه به توصیه پدران‌مان نیمی از خریدهایی که من به خانه می‌آورم را احتکار می‌کند. حسن آن این است که برای روز مبادا ذخیره داریم. مردم باید بدانند بازاریانی که وسایل را احتکار می‌کنند به فکر آینده آنها هستند. کسانی که به محتکران توهین می‌کنند، بی‌انصافند. این محتکران برای فردای ما این وسایل را نگه می‌دارند. از این‌رو وزارت بازرگانی باید لوح سپاسی تهیه کند تا هر کس بیشتر خوراک مردم را احتکار کرد مورد تشویق قرار گیرد.

ارز دولتی

مانند همان پول دولتی است و هیچ فایده‌ای برای مردم ندارد. درباره اهمیت این ارز فقط طنزنویسان نوشته‌‌اند؛ همان فرشته‌هایی که خرده‌شیشه دارند. دولت برای ارز دولتی مجبور است از جیب خودش خرج ‌کند. این ارزهایی که در دبی و... خرج می‌شود، پس‌انداز پدرهای این افراد است و از منابع اصلی دولت خدای ناکرده سوء‌استفاده‌ای نشده. همه می‌دانیم کسانی که پول‌های بزرگ دارند، آرزوهای بزرگی هم دارند اما چون آرزوهای بزرگشان عملی نشده، عقده‌ای شده‌اند. آنها برای اینکه دولت را خراب بکنند، پول پدران‌شان را به‌عنوان ارز دولتی خرج می‌کنند. ما در خانه حتی یک ریال هم دست به این ارز نزده‌ایم. اما توصیه می‌کنم آموزش و پرورش اگر می‌تواند یک روز این ارز را به ما نشان دهد تا حداقل به بچه‌ها موضوع انشا بدهیم که درباره‌اش بنویسند. ارز محترم که فقط به شکل فامیلی رد و بدل می‌شود، تا به حال افتخار آشنایی نداده. نه به من، که پدرم و پدربزرگم هم هیچ‌کدام ریخت این ارز را ندیده‌اند.

کالای اساسی 

کالای اساسی مثل قانون اساسی نیاز به تفسیر و تعبیر دارد. همانقدر که برای ما پراید کالای اساسی است، پورشه و بنز هم برای عده‌ای دیگر کالای اساسی محسوب می‌شود. از این‌رو دولت باید جلوی این نوع کالاها را باز بگذارد. خدا را شاهد می‌گیرم، این انصاف نیست پسر فلان مدیرکل در حسرت یک ماشین پورشه باشد. پس کالای اساسی از خانواده‌ای به خانواده دیگر متفاوت است. برای معلم‌های بازنشسته هم کالای اساسی همان نان سنگک است که نیمی از آن سوخته و نیم دیگر سوراخ است و اگر سنگ نداشته باشد با دندان‌هایی که ندارند و جایشان خالی است نان را می‌لیسند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید