
مولانا، درمانگری بزرگ برای دردهای انسان امروز است
تجویز شعر برای درمان شما

سیدپیمان رحیمینژاد
پژوهشگر/ روانشناسی
رواندرمانی بهعنوان فرایندی علمی و روشمند، برای رفع مشکلات روحی و روانی و معنایی انسانها، راهکارهایی دارد. در طول تاریخ حکما و اندیشمندان بسیاری بودهاند که از رواندرمانی استفاده کردهاند البته که شاید آن زمان تعریفی از رواندرمانی بهصورت علمی وجود نداشته است اما درمانگران توانایی در فرهنگ جوامع بودهاند. مولانا جلال الدین بلخی یکی از بزرگترین معلمین و روشنفکران عصر خود و یکی از موفقترین روانشناسان تاریخ بشر بوده است. استقبال کم نظیر از اندیشههای او در عصر حاضر خود مؤید قدرت بلامنازع او در پرورش و تربیت منش و اخلاق انسانی بوده است که بر مبنای معنویت به خلاقانهترین شکل ممکن به ثمر نشسته است. آثار ایشان، بهویژه مثنوی معنوی یکی از منابع غنی رواندرمانی است که انواع شیوههای رواندرمانی در آن بهکار رفته است. مولانا در مثنوی به زبان شعر سخن گفته و شعردرمانی یکی از روشهای شناخته شده رواندرمانی معرفی میشود. شعر با ایجاد ارتباط میان تجربیات درونی و بیرونی، به فرد کمک میکند تا ضمن افزایش توان خوداکتشافی، آشفتگیهای روانی خویش را بزداید و حقایق و زیباییهای زندگی را دریافت کند.
نسخه اول؛ معنادرمانی
مولانا ازجمله شاعرانی است که با شناخت کامل از انسان، نابسامانیهای روان شناختی و معنوی او را مورد توجه قرار داده و نسخههای درمانی لازم را در کتاب مثنوی با زبان تمثیل و قصهدرمانی آورده است. کتاب مثنوی ازجمله منابعی است که مخاطب با مراجعه به آن، شیوههای درمانی شاعر را دریافت میکند، برمیگزیند و بهکار میبرد، بدون آنکه احساس ناخوشایندی داشته باشد؛ آنچه موجب اهمیت بیشتر این موضوع میشود. یکی از حوزههای مهمی که مولانا در آن تبحر خاصی دارد معنادرمانی است. «آن رواندرمانیای که نهتنها روح انسان را باز میشناسد بلکه در واقع کار را از روح شروع میکند، معنادرمانی نام دارد» (فرانکل، 1372). «هنگامی که انسان در رنج خود معنا مییابد و روابط علت و معلولی را میبیند، از نقش بازیکردن و چهرهسازی برای فرار از رنج بینیاز میگردد اما اگر معنای زندگی، بیمعنایی باشد گمراهتر میشود و برای فرار، از این شاخ به آن شاخ میپرد تا غرق گردد» (هاشمی، 1382). به بیان مولانا:
معنی آن باشد که بستاند تو را
بینیاز از نقش گرداند تو را
معنی آن نبود که کور و کر کند
مرد را بر نقش عاشقتر کند
نگاه مثبت به شکستها
نکته دیگر که باید به آن توجه داشته باشیم این است که هرگاه از مشکلی رنج میبریم، برعکس آن عمل کنیم تا از آن رهایی یابیم. فکر کردن به مشکل، سبب ایجاد آن میشود ولی اگر برخلاف آن فکر کنیم میتوانیم آن را مهار کنیم. این مفهوم، قصد متضادی است که در یافتن معنی صحیح زندگی به فرد کمک میکند. قصد متضاد نوشدارو نیست ولی وسیله مفیدی است که میتواند وسواس و ترسهای عصبی را بهخصوص وقتی که همراه با اضطراب هستند، درمان کند، بهویژه که مدت این شیوه درمانی طولانی نیست (ر.ک: فرانکل، 1371: 198و 193). مولانا معنای هر شکستی را نیک تعبیر میکند و درون هر دشمنی، کیمیایی مییابد.
چون نشان مومنان مغلوبی است
لیک در اشکست مومن خوبی است
جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت
چون ببیند زخم بشناسد نواخت
اول نرنجیم و دوم نرنجانیم
مولوی دلیل وجود رنج و ناگواری در زندگی آدمیان را اینگونه تعبیر میکند که غمها و رنجها دریچهای برای وسعت گرفتن جان آدمی است: «یک لحظه داغم میکشی، یک دم به باغم میکشی/ پیش چراغم میکشی، تا وا شود چشمان من» زندگی هیچیک از ما از خوشی و ناخوشی تهی نیست اما تا اینکه این خوشی و نا خوشی را چگونه تفسیر کنیم. مولانا میگوید: در زندگی رنجها و مصیبتها و خوشیها این است که چشمان آدمی باز شود و رنج را نه منبعی برای درد که نشانهای برای رشد تعبیر و تفسیر کند. مولانا میگوید: انسان سالم و خودتعالیگر 2ویژگی عمده دارد و اگر آنها را درک و زندگی کنیم یعنی در سرزمین پذیرش و انعطافپذیری روانشناختی و مثبتنگری با چشمان باز پا گذاشتهایم: اول نرنجیم و دوم نرنجانیم. این تعبیر مولانا یکی از اخلاقیترین و روانشناسانهترین مفاهیمی است که یک معلم توانا همچون مولانا میتواند توصیه کند:
تو چه دانی که ما چه مرغانیم زیر لب هر نفس چه میخوانیم/ تا در این صورتیم، از کس ما، هم نرنجیم و هم نرنجانیم
اثر درمانی در شعرها
شعر، افراد را قادر به بیان گفتههایی میکند که ممکن است به هیچ شیوه دیگری نتوانند آن را بیان کنند. گروهی از پژوهشگران زیستپزشکی به رهبری روانشناس آمریکایی -پنبیکر(1988)- نشان دادهاند که آزادسازی کلامی به سیستم ایمنی ما در مبارزه با بیماریها کمک میکند. شعردرمانی با بالا بردن عزت نفس، ایجاد بهبود در شناخت و بیان احساسات و نیز خوداکتشافی و خوداظهاری، آشفتگیهای روانی مخاطبان را میزداید و روان آنان را آماده دریافت زیباییها و واقعیات زندگی میکند. مولانا توانسته است با تکنیکهای ظریف شعری خود، هنرمندانه، فهم گستردهای فراتر از جمعآوری قصهها و گوش دادن به محتوا و مفاهیم مواج حکایتها ایجاد کند. نبض کار در دست او بوده است و چون کارگردانی توانا، داستانها را با تمام صحنهها بازآفرینی میکند و به قصهها و شعر تحلیلگرای جاودانه خود، اثر درمانی میبخشد.
سوی قصه گفتنش میداشت گوش/ سوی نبض و جستنش میداشت هوش
رسوخ به اعماق روح
یکی از اهداف شعردرمانی، به جریان درآوردن هیجانات سرکوبشده و آزادسازی تنشها و نیز کشف معانی جدید از طریق نظرات، بصیرتها و اطلاعات جدید است. مولوی همچون روانشناسی آگاه و درمانگری توانا، شعر خویش را به اعماق روح خواننده رسوخ میدهد و ناخودآگاه ذهن او را مهیای پذیرش میسازد. پورنامداریان در این مورد مینویسد: «مولوی روان درمانگری است که فقط یکبار به موضوعی نمیپردازد بلکه با توجه به مقتضیات فکری و نیاز خواننده و با اداره صحیح جلسات درمان، خواننده را جذب مفاهیم درمانی کرده و ناخودآگاه او را با خود به جلسات بعدی اشعارش دعوت میکند». در واقع این شیوه الگوسازی، تأثیر شگرفی بر مخاطب و بهعبارت دیگر، مراجع دارد. این الگوها گاه برای فردی خاص و گاه برای همه مخاطبان قابل استفاده است و خواننده با توجه به نیاز روحی خود آن را انتخاب میکند:
حاش لِلّه این حکایت نیست هین
نقد حال ما و توست این خوش ببین
عشق درمانی با مولوی
مولانا برای درمان دردهای انسان معجونی با طعم غالب عشق تعارف میکند که میتواند هم او را از نخوتها و زنگارها برهاند و هم میتواند دریچه معرفت را به سویش بگشاید. عشقدرمانی، در قلمرو روانشناسی بالینی و راهنمایی و مشاوره، دارای تعریفها و برداشتهای متفاوتی است؛ رواندرمانی عرفانی و بنیادهای جهانبینی و انسانشناسی آن با تأکید بر اندیشههای درمانی مولانا در داستانهای مثنوی است؛ عشق و عرفانی که در کلام مولانا جاری است و خوددرمان است و چاره هر درد.
آن کلامت میرهاند از کلام
و آن سقامت میجهاند از سقام
پس سقام عشق جان صحت است
رنجهایش حسرت هر راحت است
احیای ارزش زیستن زندگی
مرور ادبیات وابسته به امید حاکی از آن است که امیدافزایی میتواند به نحو احسن با ادغام مداخلات شناختی- رفتاری، روایتی و راهحلمحور، دستیافتنی شود. مولانا یکی از جدیترین طرفداران امیددرمانی است. ایشان امید را خورشیدی میداند که میتواند فرد را از تاریکی و رخوت نجات دهد. مولانا عاقبت هر تلاشی را در سایه الطاف الهی، نیک می داند. وی زنگار یأس و ناامیدی را با انوار امید و گشایش از وجود انسانها میزداید و امیدواری را یکی از راههای رسیدن به سرمنزل حقیقت و معنا در زندگی آدمی میداند. او امید را سپری محکم در برابر افسردگیها و غم سیاه آدمی میداند:
ای بسا کارا که اول صعب گشت
بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت
بعد نومیدی بسی اومیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
مولانا به ما نسخههای متعددی میدهد که میتوانیم با آنها ارزش زیستن زندگیمان را احیا کنیم. او میگوید: از زندگی که فقط بهدنبال دستاورد باشد بپرهیز و آن را رها کن تا رنجهایی که تحمل میکنی تمام شود. مولانا راه آزادی و رسیدن به سلامت روان و معنویت را رها کردن خودشیفتگی و انانیت میداند و تأکید دارد تا وقتی در خودمحوری و خودخواهی زندگی میکنی و اهل قضاوتگری منفی هستی رنجهای آدمی تمام نمیشود. مولانا در کلیات شمس به زیبایی تفاوت انسان گرفتار در خودخواهی و انسان رهاشده از بند خودشیفتگی را توضیح میدهد:
«آن نفسی که با خودی خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که با خودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که با خودی همچو خزان فسردهای
آن نفسی که بیخودی دل چو بهار آیدت».
او اشاره میکند تا وقتی انسان در زندگی خود بر مبنای خودمحوری تصمیمگیری و با عینک خودبرتربینی به جهان نگاه میکند ضعیف بوده و شکار پشه است و نتیجهای جز غمگینی و در خودماندگی ندارد. اما وقتی تصمیم میگیرد با رنجهای خود از دروازه پذیریش وارد شود و خودش را رها کند، این سرآغاز یک تولد جدید و نویددهنده رشد و آگاهی و سلامتی است.
مثنوی معنوی یکی از منابع غنی رواندرمانی است که انواع شیوههای رواندرمانی در آن بهکار رفته است. مولانا در مثنوی به زبان شعر سخن گفته و شعردرمانی یکی از روشهای شناختهشده رواندرمانی معرفی میشود
مولانا و روانشناسی
آینههای روبهرو
در منطق مولوی خصال بدی که ما در دیگران میبینیم و احساس تنفر و خشم به ما دست میدهد انعکاس درون خود ما در آنهاست. در حقیقت ما خود را در آینه دیگران میبینیم. این سخن مولانا که از شاهکارهای سخن اوست، میتواند ابعاد وسیع روانشناسانه داشته باشد. در واقع منطقی قوی برای شناسایی خود ما محسوب میشود و تأثیر فراوانی در جلوگیری از کینهتوزیها و دشمنیها دارد. وی در داستان ماجرای شیر و شکارگاه از شیری سخن میگوید که خود را در چاه آب دید و خیال کرد دشمن وی در چاه است و درآن سقوط کرد.
شیر عکس خویش دید از آب تفت
شکل شیری در برش خرگوش زفت
چونکه خصم خویش را در آب دید
مر ورا بگذاشت واندر چه جهید
در حقیقت دشمن انسان خود اوست و به جای اینکه آدمی با زید و بکر خود را درگیرکند بهتر است با نفس عیبجوی خود بستیزد. وی در دفتر دوم مثنوی میگوید:
همچو صاحب نفس، کو تن پرورد
بر دگر کس، ظن حقدی میبرد
کین عدو وآن حسود و دشمن است
خود حسود و دشمن او، آن تن است
او چو فرعون و تنش موسی او
او به بیرون میدود که: کو عدو
نفسش اندر خانه تن نازنین
بر دگرکس، دست میخاید به کین
شیر خود را دید در چه وز غلو
خویش را نشناخت آن دم از عدو
عکس خود را او عدوی خویش دید
لا جرم بر خویش شمشیری کشید
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
اندر ایشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بدمستی تو
آن تو و آن زخم بر خود میزنی
بر خود آن دم تار لعنت میتنی
در خود آن بد را نمیبینی عیان
ور نه دشمن بودهای خود را به جان
حمله بر خود میکنی ای سادهمرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
مرحوم فروزانفر در ذیل این ابیات مینگارد: ادراک و داوریهای انسان به عقیده مولانا تابع احوال درونی و دید ظاهر، فرع دید باطنی است که آن را «چشم فرع» و این را «چشم اصلی» مینامد و از اینرو ما در قضاوتی که درباره دیگران میکنیم باید جانب احتیاط را رعایت کنیم و اگر چیزی یا کسی را بد میبینیم ژرف بیندیشیم که شاید ریشه آن زشتی و بدی در خود ما باشد. برای آنکه عیبجویی گذشته از آنکه خود صفتی ناپسند است و از حس انتقام و کینه توزی مایه میپذیرد که از بیماریهای سخت روحی است. بهطور کلی و یا اغلب از آن ناشی میشود که انسان خواستار چیزی است و از آن محروم است؛ برای مثال علت خسیس شمردن کسی آن است که عیبگیرنده، طمع مساعدت مالی از او دارد و آن طمع برآورده نمیشود و یا تکبر شخصی برای آن کس محسوس است که بالانشینی را دوست میدارد و در نظرش مهم است و با نظر کلیتر هرگاه وجود و عدم و بود و نابود چیزی برای انسان تفاوت نکند هرگز بدان توجه نمینماید و از آن میگذرد، پس وقتی از چیزی یا کسی بد میگوید آن بدگویی نسبت به امری است که مورد علاقه اوست و از آن بینصیب مانده است، و به همین دلیل مردمی را میتوانیم ببینیم که از ظلم و ستم و تعدی به حقوق دیگران مینالند و چون خود قدرتی بهدست میآورند همان روش ناستوده را بهشدت هر چه تمامتر معمول میدارند، مثل اینکه ظلم را میپسندند ولی از سوی خود و نه از جانب دیگران. نظایر این حالت را در دیگر موارد نیز میتوان دید. بنابراین، مولانا معتقد است که نیک دیدن از نیک بودن و بد دیدن از بد بودن است و چون ما بدی در کسی میبینیم بهتر است که به درون خود نظر افکنیم و ریشه عیبجویی را پیدا کنیم و در اصلاح خود بکوشیم و به داوریهای ناروای خود اعتماد نداشته باشیم.