قصه برزنها و تیغزنها
محمد بلوری/ روزنامهنگار پیشکسوت
برای کسانی که اینروزها در کوچه و خیابانهای تهران، بدون وحشت قدم میزنند یا کسانی که در گوشهای از این شهر بزرگ کار و کاسبی و دکه و مغازهای دارند، صحبت از باجگیر و تیغزن و گندهلات و گردنکلفت مثل روایت یک داستان است؛ در حالی که پیش از انقلاب اینها واقعیتی تلخ بودند که بسیاری از اهالی پایتخت یا گرفتار آن بودند یا واهمه آن را در دل داشتند.
در واقع جز لاتها و گردنکلفتها کسی نبود که از این بابت در عذاب یا هراس نباشد.
به موازات گستردهشدن تهران و مهاجرت و رونق کسبوکار در پایتخت، به ویژه در دهههای 30، 40 و 50 هجری شمسی، عدهای بودند که کارشان بیکاری و افتخارشان بیعار بود. هرازگاهی المشنگهای به پا میکردند. وقت و بیوقت مزاحم خلقالله بودند و با تقسیم محلههای تهران میان خودشان، از کسبه و اصناف باج میگرفتند.
بسیاری از آنها سر در آخور حکومت داشتند و در بزنگاهها و مواقع حساس با قرقکردن خیابانها، راه نفس را بر مخالفان میبستند. نمونه بارز و شاخص آنها هم شعبان جعفری بود که اعمال و کردارش درحمله به طرفداران مصدق و مخالفان شاه به ویژه در 28 مرداد کارنامه ننگینی برایش رقم زده بود.
گرچه طیب حاجرضایی هم جزو گردنکلفتهای نامی تهران به شمار میآمد، ولی موضع مردمی و مذهبیاش به خصوص در 15 خرداد 42 نام نیکی برایش به ارمغان و اعدام مظلومانهاش دل جماعتی را به درد آورد.
به هر روی پس از انقلاب اسلامی، دوره این دارودسته هم سپری شد و از آنجا که پیش از انقلاب از حمایتهای دربار و شهربانی بینصیب نبودند، از خشم مردم در امان نماندند یا فرار کردند یا مجازات شدند یا چاره کارشان را در این دیدند که خاموش باشند تا فراموش شوند.