داستان 94
گور پدر تاریخ
میلاد حسینی
چرا «سرخ سفید» رمانی است خواندنی که میتواند انتظارات مخاطبان گونهگون را تا حدی برآورده کند؟ مهدی یزدانیخرم در رمان سومش الگو و چارچوبی را که پیشتر در «من منچستریونایتد را دوست دارم» امتحان کرده بود به شکلی تکاملیافته در سرخ سفید به کار گرفت و اگر رمان قبلی قصههایی تلخ و سختخوان داشت، در رمان تازه، رفتوبرگشتها و موضوع محوری واضحتری حاضر و مشخص بود؛ زمان، چسبیده به مبارزههای یک کیوکوشینکا که نویسندهای عامهپسند است و مکان، باشگاهی در خیابان انقلاب است که موقعیت را به دیماه ۵۸ عقب میبرد. نکته مهم دیگر بازی نویسنده با مسئله تاریخ است. او پازلی خلق میکند از اتفاقات نصفهونیمه روزهای انقلاب و آنها را بدل به خردهروایتهایی خواندنی میکند که برای هر خوانندهای میتواند جذاب باشد. هرجا ریتم یکنواخت میشود، نویسنده با آسهایی در داستانهای قدیم و جدید جبران میکند و بلایی سر مومیایی استالین میآورد یا سلطانحسین دوم را جایی وارد میکند که خواننده محو روایت شود.
سرخسفید بین دو فضا در سال۹۱ و ۵۸ رفتوبرگشت دارد و در تکهای خواننده مواجه میشود با استخوانهای رضاشاه که کسی از آنها خبر ندارد. هنوز مقبره تخریب نشده و بنای یادبود در تهران سرجایش است. بیژن فرقدان دیپلمات است و 7سال در دوبلین کاردار بوده. پرویز راجی، سفیر ایران در لندن، قول ترفیعش را داده بود و در بحبوحه انقلاب تماسی تلفنی خبر از رسیدن محمولهای میدهد که برای شخص شاه بسیار مهم است. بیژن با خلبانی نظامی در فرودگاه دوبلین دیدار میکند. بیستم بهمن 57 است و مرد اسنادی را به کاردار جوان میدهد، بهعلاوه جعبهای مهم که پیکر رضاشاه در اوست. بیژن نمیپذیرد و زیر بار قبول اسناد و جعبه نمیرود. خلبان میگوید شخص شاه هم خبر ندارد و قرار است اگر ارتش در کودتا موفق شد دوباره پیکر به ایران بازگردد و تنها فرح از ماجرا باخبر است. پیکر پهلوی اول 3هفته در جت ارتشی نگهداری شده بود و آخر قرعه به نام بیژن میافتد و او تردید دارد در پذیرفتن جنازه. این سومین باری است که رضاخان فرصت دفنشدن را از دست داده است.
سرخ سفید درباره زمان و اثرش بر تاریخ و بعد تاثیرپذیرفتن انسان از آن، ابایی از جعل ندارد و تاریخ برایش همین است. از دل روایتهای ظاهرا بیربط به یکدیگر، ارتباط و سازمانی را میسازد که در یک کل معنا مییابد و تبدیل به روایتی دقیق میشود که به خواننده اطلاعات میدهد. یزدانیخرم مدام ارواح را جان میدهد و در روح تهران و خیابان۱۶آذر تکثیر و جغرافیا را مال خود میکند. این ایدهای ناب است که در بستر مبارزه دست به چنین کاری با تاریخ زد و چنین وضعیتی را تبدیل به قصه کرد.
مهدی یزدانیخرم در روزهایی روایتش از خون در تاریخ معاصر را با قصههایی متعدد نوشت که عمده کارهای منتشر شده در اوایل دهه 90 فضایی بسته و محدود به خانه یا تکه معروفی از شهر داشت؛ آنهم با راویان خسته و لهشده و بازنده. اما سرخ سفید صدای دیگری داشت.