• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
دو شنبه 15 بهمن 1397
کد مطلب : 47027
+
-

ترسم نرسی به کعبه...

قصه‌های کهن
ترسم نرسی به کعبه...


زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود [خواسته و میل او بود ] و چون به نماز برخاستند، بیش از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت [ گمان نیکوکاری]  در حق او زیادت کنند.

ترسم نرسی به کعبه‌  ای اعرابی /  کین ره که تو می‌روی به ترکستان‌ست
چون به مقام [ اقامتگاه] خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به‌کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به‌کار آید.

ای هنرها گرفته بر کف دست /  عیب‌ها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور /  روز درماندگی به سیم دغل

گلستان سعدی

این خبر را به اشتراک بگذارید