عادت نمیکنیم؟
میلاد حسینی
دهه 80 دههای متفاوت و البته روشن بود برای ادبیات داستانی ایران؛ دههای که خبر از غولها کمتر بود و این چهرههای تازه بودند که میدرخشیدند. هوشنگ گلشیری درگذشته بود، رضا براهنی مهاجرت کرده بود و احمد محمود هم در همان سالهای ابتدایی دهه80 درگذشت و اجازه انتشار کاری داستانی از محمود دولتآبادی فقط یکبار صادر شد. با این اتفاقات تعداد انتشار آثار و تنوع در این دهه بسیار چشمگیر بود و یکی از پدیدههای رمانهای فارسی ظهور کرد که بسیار دربارهاش حرف زده شد و عدهای شدیدا از آن دفاع کردند و جمعی قویا بیارزشاش خواندند که بیدلیل مطرح شدهاست. نام این کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» بود و نویسندهاش زویا پیرزاد که توانست کتابی بنویسد که هم کدهایی برای مخاطب الیت داشت و هم جنس روایتش طوری بود که مخاطب عامهخوان از داستان خوشاش بیاید.
رمان چراغها را من خاموش کنم در جایزه گرفتن، هم خوشاقبال بود، هم بهترین رمان سال۸۰ بنیاد گلشیری شناخته شد و هم برنده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی شد. اما نخستین رمان زویا پیرزاد درباره چه بود؟
قصه کلاریس در دهه ۱۳۴۰ در آبادان و میان خانهها و شهرکهای نفتی با روحی انگلیسی میگذرد. راوی زنیاست ارمنیتبار که در داستان، از دشواری روابط خانوادگی، سختی سرکردن با فرزندان دوقلو و جهان عاطفی آنها و همچنین پیچیدگی همسایههایی سخن میگوید که در خانههای سازمانی آبادان با چشماندازی از شعلهها زندگی میکنند. تلاش کلاریس راوی برای خو کردن با پیرامون، لایه دیگری از روایت است. موضوع اصلی این داستان روزمرگی زندگی یک زن خانهدار و خستگی از این روند و دل بستن به مرد همسایهای است که فکر میکند دنیای بهتری برای او به ارمغان خواهد آورد و در زیرمتن رمان و همراه با پیشرفتنِ اتفاقات گریزی زده میشود به اوضاع سیاسی دهه40شمسی و تفکرات اجتماعی مردم در آن دوران.
چراغها را من خاموش کنم جدا از داوری درباره کیفیتش، عملا رقمزننده دوران تازهای بود و جنسی از زنانهنویسی را گسترش داد؛ جریانی که از دهه70 با رشد نویسندگان زن و ورود راحتتر زنان به قصهها، مسیری را آغاز کرده بود و رمانِ اول پیرزاد باعث شد بسیاری، جهانی را که او پیشتر امتحان کرده بود محک بزنند و همان جنس آدمها و همان مسائل را دستمایه روایت کنند که نتیجه، کاری عبث و تکراری بود. چرا دلیل اهمیت چراغها را من خاموش کنم نه صرفا موضوعش که تکنیک هم بوده و باید او را در سال تولد و دوران خودش سنجید که توانست مسیری را ادامه دهد و به آینده و چاپ هشتادوچندم برساند؟ درباره چراغها را من خاموش کنم گفته میشود شمیم بهار (نویسنده و منتقدی که جز چند داستان کوتاه و نقد چیز دیگری از او در دسترس نیست و گوشهنشینی و چاپنکردن را برگزیده اما گفته میشود رمان بزرگی نوشته و البته تا خوانده نشود نمیشود داوریاش کرد) این رمان را ویرایشی اساسی کرده تا به شکل فعلی در بیاید و شکلگیری و موفقیت نسخه فعلی او نقشی اساسی و راهبردی داشته.