بمیرم تا تو چشم تر نبینی
سحر سخایی
نمیدانم شادی و غم جان دارند؟ هوش یا درک دارند که هروقت یکیشان بود آن یکی غایب شود و سالها را بین هم تقسیم کنند؟ ۱۳۷۷ سهم کدامشان است؟ نیمی از آنِ شادی دوستداران اصلاحات و نیمی از آنِ چشمهایی که منتظر ماندند و آشنایشان هرگز به خانه برنگشت، یا از آنِ دختری که در یک شبِِ اول آذر یتیم شد.
کیهان کلهر، امروز احتمالا مهمترین نماینده موسیقی کلاسیک ایرانی در دنیاست. او بیش و پیش از هرکدام از همکارانش توانست آرامآرام مسیر جهانی شدنی که خود میخواست را هموار کند و با کاستن از برخی ویژگیهای هنر کلاسیک - نه آنچنان که به تمامی تبدیل به چیزِ دیگری شود- توانست راه خود را برای گفتوگوی جهانی با کمانچهاش پیدا کند. اما آن کیهان کلهری که من دوست میدارم در یک آلبوم به تمامی ایستاده است؛ با آن موهای از وسط چاق خورده خاکستری، لاغری عجیب و آن حال یگانه وقتی ساز میزند. آلبوم شب... سکوت، کویر آغازگر فضایی تازه در موسیقی ایرانی و کارنامه محمدرضا شجریان بود و بیشتر نوید یک فرزندِ تیزهوش زمانه را میداد. آلبوم، ترکیبی از موسیقیهای مردمی خراسان و موسیقی دستگاهی بود و صدای شجریانِ خراسانی و کلهرِ آمده از کرمانشاه. اما رمز آن غمِ شیدا در این آلبوم چه بود؟میخواهم بنویسم صداقتش. غمهای صادقانه هم به دل مینشینند و هم به جای التماس برای دیده یا شنیده شدن میایستند و نگاه تو را میربایند. مجبوری به دردهای واقعی دلبسپاری و چه چیزی واقعیتر از کیهان کلهر که بازمانده خانوادهای بود که در جنگ زیر بمباران ماند و او را به تاریخ موسیقی سپرد که بماند و بدرخشد. کلهر دردهایش را نواخت و این دردها به تنِ دردمند آذر ۱۳۷۷ پیوست و آن «عاشقای بیمزار» و «عاشقای این دیار» در صدای شجریان و البته نهتنها در صدای شجریان، پیروز شدند و خود را به ثبت رساندند.
بعضی آدمها در تاریخ به یک اثر شناخته میشوند. روزگار در لحظهای روی پاشنهشان میچرخد و یک اثر نماینده یک دوره میشود. حسن همایونفال با آن موهای خیلی متراکم و فلفلنمکی و کت و شلوار خاکستری با ترانهاش ماندگار شد. نام ترانه کوچهها بود. کلیپ این ترانه بارها از تلویزیون پخش شد و در آن تصاویر همین مرد مهربان دست پسرش را گرفته بود و باهم از کوچهها میگذشتند و او میخواند: ای نسیم سحری صبر کن/ ما را با خود ببر از کوچهها... .
۷۷ سال عجیبی بود. غم در غیاب شادی یک جور است و در حضور کمرنگش یکجور. انگار با حضور امید تلخی ناامیدی تحملناپذیرتر میشود. تضاد امید و ناامیدی آن سال حتی به ما هم رسیده بود؛ به بچههای 12سالهای که از چیزی سردر نمیآوردند اما با یک شهود بچگانه میفهمیدند خبری هست. محمدرضا لطفی در آن سال آلبوم رمز عشق را منتشر کرد و در بخشی از آن با همان صدای خراباتیاش ابیاتی از حافظ خواند: دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند؟ پنهان خورید باده که تعزیر میکنند/ گویند رمز عشق مخوانید و مشنوید/ مشکل حکایتیست که تقریر میکنند. چقدر جای لطفی امروز خالی است.برگردم به شب ... سکوت، کویر. چه شعرهایی داشت آن آلبوم. بخوانیم تکهای از آن را و یاد صدای سازِ درخشان حاج قربان سلیمانی بیفتیم با دوتار و صدای یگانه شجریان و هنرِ کیهان کلهر و البته شعر باباطاهر و عطار:
تو که نازنده بالا دلربایی
تو که بیسرمه چشمون سرمهسایی
تو که مُشکین دو گیسو در قفایی
به مو گویی که سرگردون چرایی
شرار آهِ پر آذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزُم
که از مو رنگ خاکستر نبینی
*
شدُم محنتکش کوی مُحِبت
ز دست دل که یارب غرق خون بی
*
ز عشقِت سوختُم ای جان کجایی
بماندُم بیسر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
جنجال در لیون
عبدالرضا نعمتاللهی
جام جهانی 98 فرانسه، اولین حضور ایران در رقابتهای جام جهانی فوتبال بعد از انقلاب بود. ایران و آمریکا همگروه شدند و روابط سیاسی میان دو کشور، بازی را به چیزی فراتر از فوتبال تبدیل کرد. دیدار، در ورزشگاه 40 هزار نفری ژرلان شهر لیون برگزار شد. سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که نزدیک به 7 هزار صندلی ورزشگاه را خریده بود، با لباسها و پرچمها و پلاکاردهایی که پیامهایی سیاسی داشت سکوها را پر کرد. طبق توافقی که میان سفارت ایران و تلویزیون فرانسه رخ داد قرار شد نمای بستهای از تماشاگران پخش نشود. آمریکا با شکست در برابر ایران از جام جهانی حذف شد و فرصت طلبی آنها بازتاب رسانهای گستردهای پیدا نکرد. تصویر، عکسهایی از رهبران سازمان مجاهدین خلق را در دست هواداران این سازمان نشان میدهد.