• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 22 دی 1397
کد مطلب : 44296
+
-

نیش و نوش

یادداشت
نیش و نوش


امیرجلال الدین مظلومی/ روزنامه‌نگار
به اقتضای شغلم گاهی پیش می‌آید که موظف به تهیه گزارش یا گفت‌وگو با صاحب هنر یا مسئولیتی شوم. به خاطر شلوغی و راهبندان خیابان‌ها و جلوگیری از اتلاف وقت، معمولا گفت‌وگوها را تلفنی انجام می‌دهم. چند هفته پیش قرار شد با جوانی که تازه اسم و رسمی پیدا کرده بود، مصاحبه کنم. شناخت من ازطرف گفت‌وگو محدود بود. فقط می‌دانستم یکی دوبار عکسش را روی جلد مجله‌های هفتگی چاپ کرده‌اند و عمل ناموفق زیبایی بینی‌اش خبرساز شده است. خلاصه به شماره‌اش زنگ زدم. گفت تلفنی مصاحبه نمی‌کند. باید همراه عکاس حضوری خدمت برسیم و هر دو کارت معتبر و معرفی‌نامه داشته باشیم. بعد از مصاحبه متن را به او نشان و امضا بدهیم که همه مطالب عینا نقل می‌شود. ضمن اینکه متعهد شویم مصاحبه در صفحات -به قول او پربیننده – روزنامه چاپ می‌شود و در آن صفحه به جز او عکس فرد دیگری چاپ نمی‌شود. از این همه اما و اگر لجم گرفت. از طرفی حس کردم اگر خواسته‌هایش را قبول کنم، به همکارانی که ریش‌سفیدند و سابقه کار در مناطق جنگی و پرخطر را داشته‌اند، توهین شده است.

ماجرا مسکوت ماند تا یکی دو‌هفته بعد، خودش زنگ زد. اصرار داشت تلفنی و بدون اتلاف وقت با او گفت‌وگو کنیم. گرچه از رفتار قبلی‌اش عذرخواهی نکرد، اما لحنش با قبل فرق داشت. قبول کردم. حین گفت‌وگو مرتب از خودش تعریف کرد. اصرار داشت در مصاحبه قید شود کسانی که قدر او را ندانسته‌اند به زودی پشیمان خواهند شد و برنامه‌سازهایی که از او استفاده نمی کنند، بویی از فرهنگ و انسانیت نبرده‌اند. حرف‌هایش بوی کینه، نفرت و تهدید داشت. گفتم این حرف‌ها را نمی‌شود چاپ کرد. گفت خودتان زهرش را بگیرید. مصاحبه که تمام شد، خودم کاغذ سفیدی برداشتم و متن معتدل و کوتاهی از قول او درباره ضرورت اهمیت‌دادن به جوان‌ها نوشتم. مطلب چاپ شد. زنگ زدم تا به او خبر بدهم. جواب نداد. پس‌فردای آن روز تصویر اسکلتی را برایم فرستاد.
    
چند روز پیش با یک استاد زمین‌شناسی تماس گرفتم تا مطلبی درباره تهران و گسل‌هایش از او بگیرم. برای فردای آن روز قرار گذاشتیم. روز قرار خودش آمد تا حضوری صحبت کند. با من دست داد. مرا بوسید. صحبت‌هایش شیرین و بجا بود. بعد از اینکه رفت، زنگ زد و از وقتی که گذاشته بودم، تشکر کرد. روزی که مطلبش چاپ شد هم دوباره تماس گرفت و سپاسگزاری کرد. چند روز بعد هم یکی از کتاب‌هایش را برای من و همکارانم فرستاد.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :