دختر و پسر نوجوان برای رسیدن به هم جنایتی را رقم زدند که مردم را شوکه کرد
عشق شوم شاهرخ و سمیه
جواد عزیزی؛ دبیر گروه حوادث
بین همه اتفاقاتی که در سال75 رخ داد، یکی از آنها هرگز از حافظه خوانندگان صفحات حوادث پاک نشد و هنوز هم با گذشت 22سال از آن حادثه، هر وقت اسم خیابان گاندی به میان میآید، تیترهای درشت« جنایت خیابان گاندی» در ذهنها خودنمایی میکند و یادآور روزهایی میشود که در هر کوچه و خیابانی صحبت از ماجرای شاهرخ و سمیه بود. جنایتی که این 2نوجوان 16ساله در آرزوی رسیدن به هم رقم زدند، از آن دست حوادث استثنایی بود که ممکن است در هر جامعهای رخ دهد، اما همین عنصر استثناییبودن، در حال و هوا و شرایط آن سالها، همه نگاهها را معطوف به این پرونده کرد و باعث شد کوچک و بزرگ چنان پیگیر ماجرا شوند که خبرنگاران برای بهدست آوردن و انتشار جزئیات تازه از این ماجرا به تکاپو بیفتند. این گزارش بازخوانی اخباری است که در آن زمان روزنامهها از این حادثه هولناک منتشر کردند.
شروع تراژدی
صبح پنجشنبه، 13دیماه 1375، خبری در روزنامهها منتشر شد که از جنایتی هولناک در پایتخت حکایت داشت: «خواهر و برادر 13و 9سالهای دیروز حدود ساعت 6بعدازظهر در منزلی واقع در خیابان گاندی با ضربات چاقو به قتل رسیدند. جنایتکاران مادر خانواده را نیز با ضربات چاقو زخمی کرده و متواری شدند».
هر چند در ابتدا معلوم نبود که جنایت توسط چه کسانی و با چه انگیزهای رخ داده است، اما 10ساعت تحقیقات پلیسی کافی بود تا این راز مخوف برملا شود. یک روز بعد سرتیپ ابوالفتحی -فرمانده وقت نیروی انتظامی تهران- در گفتوگو با خبرنگاران گفت: «وقتی کارآگاهان در محل حادثه حاضر شدند، جسد پسر 9ساله خانواده به نام محمد را در وان حمام و دختر 13ساله به نام سپیده که خفه شده بود را در اتاق خواب کشف کردند. مادر خانواده که در این حادثه با ضربات چاقو مجروح شده بود در تحقیقات اولیه تناقضات آشکاری در گفتههایش داشت که مشخص میکرد جنایت توسط افرادی آشنا صورت گرفته است. مأموران در کمتر از 10ساعت به پسر 16سالهای بهنام شاهرخ به همراه دختر بزرگ خانواده مقتولان، به نام سمیه مشکوک شدند و آنها را دستگیر کردند. متهمان اعتراف کردند که یکسال پیش در پارک با هم آشنا شده و دیدارهای مخفیانهای داشتند و قرار ازدواج با هم گذاشته بودند. آنها اعتراف کردند که در روز حادثه به گمان مخالفت اعضای خانواده با ازدواج آنها اقدام به قتل خواهر و برادر سمیه کردند و ابتدا سپیده و سپس محمد را در وان حمام خفه کردند». سرتیپ ابوالفتحی ادامه داد: «خانواده مذکور(مقتولان) از امکانات رفاهی برخوردار بوده و از دستگاه ماهواره نیز استفاده میکردهاند و علت وقوع قتل یادگیری قاتلان نوجوان از برنامههای ماهوارهای بود».
اعترافات هولناک
همزمان با دستگیری قاتلان و رسیدگی قضایی به این پرونده، انتشار اعترافات شاهرخ و سمیه در جریان بازجوییها، افکار عمومی را بهشدت تحتتأثیر قرار داد. ماجرای عشق کور دختر و پسری نوجوان، تصمیم آنها برای ازدواج، مخالفت شدید خانواده سمیه با این وصلت و درنهایت نقشه شوم لیلی و مجنون نوجوان برای قتل اعضای خانواده سمیه، آنهم به تصور رسیدن به یکدیگر، روایت اصلی گزارشها و اخباری بود که از این حادثه منتشر میشد. در این میان انتشار جزئیات کامل جنایت که از قساوت و سنگدلی بیحد و حصر قاتلان حکایت داشت و از دیگر سو، اعتراف سمیه به عشق شاهرخ حتی پس از دستگیری، باعث شده بود که خوانندگان با احساس انزجار که گاهی نیز با دلسوزی همراه میشد، پرونده را دنبال کنند و هرکس در دادگاه ذهن خود، آنها و حتی خانوادهشان را به محاکمه نشانده و برایشان حکم صادر کند.
در دادگاه
جلسه محاکمه شاهرخ و سمیه به جرم قتل 2کودک بیگناه، بیشک جنجالیترین محاکمه آن سالها بود. گزارشها و اخباری که رسانهها و مخصوصا تلویزیون از این پرونده منتشر کرده بودند خیلیها را برای شنیدن دفاعیات 2قاتل نوجوان در دادگاه مشتاق کرده بود. روز دادگاه، سمیه درحالیکه یک حلقه انگشتری بر انگشت داشت به دادگاه آمد و مرتب سعی میکرد آن را به نشانه وفاداری به شاهرخ به حاضران نشان دهد و بگوید این حلقه را شاهرخ برایش خریده است. شاید سمیه در آن لحظات، هنوز هم مفهوم جنایتی را که با همدستی شاهرخ رقم زده بود درک نکرده بود و تصورش را هم نمیکرد که ممکن است عاقبت کارشان چیزی نباشد جز قصاص. تا جایی که در بخشی از جلسه محاکمه رو به پدرش کرد و گفت:«بابا بذار برگردم خونه...».
در این جلسه، متهمان از عشق شدیدی که به هم داشتند گفتند؛ «شاهرخ: هر وقت نمیتونستم سمیه رو ببینم سرم رو به دیوار میکوبیدم». یا «سمیه: بدون شاهرخ زندگی برایم مفهومی ندارد». توضیح دادند که چطور پس از آشنایی با همدیگر در پارک دلباخته یکدیگر شدند و با هم مخفیانه ملاقات میکردند و سمیه گاهی پنهانی و دور از چشم پدر شاهرخ را به خانهشان دعوت میکرد یا به خانه آنها میرفت. آنها گفتند که وقتی پدر و مادر سمیه با ازدواجشان مخالفت کردند، حتی نقشه فرار کشیدند و با هم به اصفهان گریختند و درنهایت با التماسهای مادر سمیه به خانه بازگشتند، اما وقتی دیدند خانواده سمیه به هیچعنوان راضی به ازدواجشان نیستند نقشه کشتن آنها را کشیدند. شاهرخ و سمیه جزئیات قتل خواهر و برادر خردسال سمیه را شرح دادند و اعتراف کردند که قصد کشتن مادرش را هم داشتند اما ناکام ماندند. اما در این میان پدر سمیه تنها خواستهاش قصاص بود و درنهایت نیز قاضی دادگاه 72ساعت پس از پایان جلسه محاکمه، شاهرخ و سمیه را به قصاص محکوم کرد؛ حکمی که پس از گذشت مدتی و با گذشت اولیای دم، تغییر کرد و درنهایت شاهرخ به 10سال و سمیه به 12سال زندان محکوم شدند که پس از پایان محکومیت و پس از آزادی از زندان، شاهرخ از ایران رفت و سمیه نیز ازدواج کرد و زندگی جدیدی در پیش گرفت.
روایت خبرنگار همشهری از پرونده
چند روز قبل از تشکیل دادگاه مربوط به این جنایت، روابط عمومی دادگستری تهران تصاویر ویدئویی بخشهایی از مراحل بازجویی متهمان را برای خبرنگاران پخش کرد. در اتاق بازجویی تنها چندنفر حضور داشتند: قاضی پرونده، سمیه، یک سرباز و پشت سر آنها مادر، پدر و عموی سمیه. اتاق سرشار از سکوتی سنگین بود. قاضی پرس وجو را آغاز کرد و سمیه لحظهلحظهها را جواب میداد. لحظاتی پس از شروع پاسخهای سمیه، سربازی که در همان ردیف نشسته بود به آرامی صورتش را به آرنج تکیه داد تا کسی اشکهایش را نبیند. وقتی سمیه ماجرای قتل خواهرش را تعریف میکرد«خواهرم را صدا کردم. آمد داخل اتاق. شاهرخ هم بود. او را گرفتیم. فکر میکرد شوخی میکنیم. میخندید. اینطوری گلویش را فشار دادیم و بعد آمپول هوا... . دست و پا میزد. میگفت: تو رو خدا ولم کنین. بعد سراغ برادرم رفتیم. وقتی فهمید خواهرم را کشتهایم، لگد زد. گفت پدرت را درمیآورم. خندیدم. به زور او را طرف وان بردیم و سرش را داخل آب کردیم. دست و پا میزد و بعد تمام شد.»
سمیه همینطور به سؤالهای قاضی پاسخ میداد. در چهرهاش هیچ نشانی از هیچ احساسی مشاهده نمیشد؛ نه تنفر، نه عشق، نه پشیمانی، نه خوشحالی، نه وحشت. مادرش به دوردستها خیره بود و زیرلب فقط ذکر میگفت. پدر سرش را روی دسته صندلی گذاشته بود و عمو ظاهرا آرام نشسته بود. سمیه پاسخ میداد و ظرایف قتل خواهر را باز میگفت که به مرور دچار ضعف شد و قدرتش تحلیل رفت. قاضی از مادر سمیه درخواست کرد تا درکنار دخترش بنشیند. مادر کنار چهکسی؟ نشست کنار دخترش یا قاتل فرزندانش؟ سمیه ادامه داد (نقل به مضمون): «وقتی گلوی خواهرم را گرفتیم، مدام آمپول هوا می زدم. از شاهرخ پرسیدم خفه شده؟ گفت: آره. گفتم نه هنوز زنده است و او را به طرف وان بردیم». در این لحظات سمیه مجددا احساس ضعف کرد و آرام سرش را روی زانوهای مادر گذاشت و مادر به آرامی موهای دخترش را نوازش کرد. نوازش مادر، این جاودانهترین آرامبخشهای روحی و عظیمترین پناهگاه تمامی انسانها، سمیه را آرام کرد. سمیه مجددا ادامه داد. اینبار نوبت تشریح ماجرای نقشه قتل مادر بود. سمیه گفت (نقل به مضمون): « به شاهرخ گفتم پشت در پنهان شود. وقتی مادرم آمد، دستم را روی شانههایش گذاشتم. گفتم تو بدی، خیلی بدی و بعد با چاقو... . مادرم بر زمین افتاد و التماس میکرد». سمیه مجددا دچار ضعف شد. و مجددا سرش را روی دامن مادر گذاشت و مادر مجددا دست نوازش بر سرش کشید تا او را آرام کند. سمیه رو به قاضی: «آقای قاضی من و شاهرخ میتوانیم باهم ازدواج کنیم! اگر پدرم سند بگذارد من میتوانم از بازداشتگاه به خانه بروم». سپس خطاب به پدر: «سند میگذاری من بیایم خانه»؟ پدر فقط نگاه میکرد و مادر در نقش مادر، دختر 16سالهاش - سمیه - را نوازش میکرد.