
طبیعی باشیم

ابوالفضل جلیلی/ کارگردان
هیچ پیام و کلامی، هیچ خبر و اثری و هیچ هنری بدون آنکه رنگ زندگی داشته باشد ماندگار نمیشود. اگر یک اثر هنری برای ما دلچسب و تأثیرگذار باشد، قطعاً عنصر زندگی در آن برجسته و مشخص است، اما این عنصر، زمانی میتواند نقش بگیرد که عواطف و احساسات به کمک هنرمند بیایند. در زمینه کاری خودم بسیار پیش آمده که از کسی که دوست دارد بازیگر فیلم باشد، تست بازیگری بگیرم؛ چه آنهایی که با این عرصه آشنایی و در این زمینه مطالعه دارند و چه آنهایی که فقط علاقه موجب تقاضای آنها برای بازی در فیلم شده است. معمولا در ارائه صاف و ساده و بیپیرایه احساساتشان درمیمانند.
انگار اکثر ما صورتکهایی به چهره داریم که نمیخواهیم یا حتی در مواردی نمیتوانیم آنها را برداریم.
این، اصلا خوب نیست؛ در واقع نوعی بیگانگی با خود واقعی آدم به حساب میآید. درست است که بروز احساسات به ویژه خشم باید تحت کنترل باشد، اما این به معنی تصنعیشدن رفتارهای انسانی نیست، زندگی و جریان واقعی آن با همین احساسات- از نوع واقعی و طبیعی آن - شکل میگیرد.به این ترتیب مشکل بسیاری از آثار هنری در به کار گرفتن عنصر زندگی از همین جا سرچشمه میگیرد. ما آدمهای واقعی با احساسات غیرواقعی را میبینیم. از آنها الهام میگیریم و در کارمان منعکس میکنیم. آن وقت انتظار داریم کاری دلچسب و گیرا ارائه دهیم.تا زمانی که ما احساسمان را مخفی میکنیم و به دلیل نوعی محافظهکاری و تشخص ساختگی از بوکردن یک گل و نازکردن یک کودک رویگردانیم و دلمان نمیخواهد همانی که هستیم باشیم، این مشکل وجود خواهد داشت. شاید یکی از دلایل رویکرد بیشتر مردم به آثاری که مربوط به طبیعت بکر یا وقایع مستند است، همین باشد. نبود احساسات واقعی در اثر موجب میشود مخاطب، هیچ شفافیتی در آن نبیند انگار تصویری را - هر چند زیبا - در آینه غبارگرفته و کدر میبیند و از واکاوی زوایا و دقت در جزئیات آن ناکام میماند.