گفتوگو با سارقی که 20دختر و پسربچه را مورد آزار و اذیت قرار داد
از خودم بدم میآید
الهه فراهانی/ روزنامه نگار
گاهی آرام و خونسرد است و گاهی هم عصبی و مضطرب. این خصوصیات سارق کودکآزاری است که این روزها پروندهاش حسابی جنجالی شده است؛ همان دزدی که زنگ خانهها را میزد و اگر کودکی در را بهرویش باز میکرد، وارد خانه میشد و پس از آزار و اذیت طعمهاش، اموال خانهشان را سرقت میکرد. عارف متولد 1365بوده و تا دوم دبستان بیشتر درس نخوانده است. تحقیقات پلیس نشان میداد که او با شگردی که داشت، دستکم 20دختر و پسر خردسال و نوجوان را مورد آزار و اذیت قرار داده است. او صبح دیروز از بازداشتگاه به محوطه پلیس آگاهی تهران منتقل شد و در گفتوگو با خبرنگار همشهری از جزئیات نقشه شوم و زندگی سیاهش گفت.
در پروندهات نوشته شده که 15سابقه کیفری داری. آخرینبار کی از زندان آزاد شدی؟
3یا 4ماه قبل آزاد شدم اما سرقت را از 2ماه پیش شروع کردم.
ایده سرقت و آزار و اذیت بچهها چطور به ذهنت رسید؟
صدایی به من دستور میداد که این کار را انجام دهم.
صدا؟!
از وقتی معتاد به شیشه شدهام صداهای مبهمی میشنوم. زندگیام انگار تحت کنترل خودم نیست و ناچارم هرچه آن صدا میگوید را انجام بدهم و اطاعت کنم. من وقتی از زندان آزاد شدم، بهدنبال کار رفتم اما به من که این همه پروندهام سیاه شده و سابقه دارم آیا جایی کار میدهد؟ خب، قطعا نمیدهد و این شد که آن صدا به من گفت برو از خانهها سرقت کن و حتی شیوهاش را هم خودش گفت؛ خود صدای مبهم!
زیاد خبرهای حوادثی میخوانی؟
نه. چطور؟
چون هر مجرمی که میخواهد خودش را بیگناه نشان دهد، مدعی میشود دیوانه است و صدایی به او دستور داده که خلاف کند. حالا تو هم همین ادعا را مطرح میکنی.
نه. من دروغ نمیگویم. واقعا از وقتی معتاد به شیشه شدم، توی سرم صداهایی میشنوم.
شگرد سرقتهایت چگونه بود؟
زنگ خانهها را میزدم، اگر بچهای آیفون را جواب میداد، او را سؤال و جواب میکردم تا ببینم در خانه تنهاست یا نه. به او میگفتم پدر و مادرت خانه هستند؟ اگر میگفت هستند که هیچی، بیخیال میشدم و میرفتم اما اگر میگفت نیستند، به دروغ میگفتم که پول برایشان آوردهام. میگفتم پول برای پدرت است و خودم را از دوستان پدرش جا میزدم. وقتی با چربزبانی کودک را فریب میدادم از او میخواستم در را باز کند تا پول را تحویلش بدهم. پس از آن وارد خانه میشدم تا پول و طلا سرقت کنم.
پس چرا کودکان را آزار میدادی؟
اولش چنین قصدی نداشتم. دست و پایشان را میبستم. با طناب یا چسب. بعد آنها را داخل اتاق خواب یا حمام زندانی میکردم. گاهی وقتها بیآنکه کاری به کارشان داشته باشم، اموال قیمتی را سرقت میکردم و میرفتم اما گاهی همان صدا میگفت برو پیش کودکان و...
اکثرا چند ساله بودند؟ پسر بودند یا دختر؟
فکر میکنم بین 5 تا 11یا 12سال. اکثرا دختر بودند فقط 2نفر از بچهها پسر بودند.
به این فکر نمیکردی که ممکن است پدر و مادرشان برسند؟
نه اصلا. اگر فکر میکردم که آن کارها را انجام نمیدادم.
کدام منطقه سرقت میکردی؟
خودم بچه جنوب تهران هستم و سرقتهایم را هم اغلب در جنوب تهران انجام دادم.
چطور خانهها را شناسایی میکردی؟
شاید مجبور میشدم روزانه زنگ بیشتر از 2 یا 3هزار خانه را بزنم تا شاید از میان آنها کودکی آیفون را بردارد و در خانه تنها باشد.
ظاهرا چند مورد هم خانم جوان بودند که آنها را هم آزار و اذیت کردی؟
صدایشان طوری بود که فکر کردم بچه هستند. حتی وقتی به آنها گفتم از طرف پدرشان پول آوردم، در را به رویم باز کردند، اما وقتی وارد خانه شدم، دیدم خانم هستند که آنها را مورد آزار و اذیت قرار دادم و از خانهشان سرقت کردم. البته در یکی از موارد هم به خانم جوان گفتم تعمیرکار شوفاژ هستم و همسرتان مرا فرستاده است. او هم در را به رویم باز کرد.
مصاحبه که به اینجا رسید، ناگهان عارف فریاد میزند: دیگر خسته شدهام، نمیخواهم به سؤالها پاسخ بدهم. جای کبودی روی صورتش را نشان میدهد و میگوید:
امروز همسر همین خانم که برای شکایت آمده بود به سمتم هجوم آورد تا کتکم بزند اما مأموران مانع شدند. من خیلی بدبخت و حقیرم. از خودم بدم میآید. ایکاش زمین باز میشد و مرا میبلعید.(در این لحظه برای آرامکردن متهم برایش یک لیوان آب آوردند، او هم آب را نوشید و کمی بعد آرام شد)
عارف وقتی آرام شد، کاملا خونسرد ادامه داد:
یکی از خانمها هم مربی مهدکودک بود که من تصور میکردم آنجا خانه است و وارد شدم اما وقتی فهمیدم مهدکودک است، زن جوان را به باد کتک گرفتم، او هم مرا مصدوم کرد. اما موفق شدم فرار کنم.
چند مورد سرقت با این شگرد انجام دادی؟
دقیق نمیدانم شاید 20مورد و یا حتی بیشتر.
در برخی سرقتها گویا گریم هم میکردی؟
گریم که نه. کلاهگیس میگذاشتم. چون سابقهدار بودم نمیخواستم چهرهام در دوربین مداربسته بیفتد.
پس خوب حواست بوده چه کار کنی که گیر نیفتی. آنجا دیگر صدایی نبود که دستور بدهد؟
صدا را وقتی شیشه میکشیدم میشنیدم.
با اموال سرقتی چه میکردی؟
یا شیشه میخریدم یا در قمار میباختم.
به قمار اعتیاد داری؟
خیلی. هیجان این بازی را دوست دارم حتی اگر بازنده باشم. با پول و طلاها به باشگاههای مختلف میرفتم و قمار میکردم. همیشه هم بازنده بودم و هرچه پول و طلای سرقتی داشتم را از دست میدادم. البته الان که نشئه نیستم و عقلم سر جایش هست، فکر میکنم افرادی که در باشگاه بودند سرم را کلاه گذاشتهاند. احتمالا وقتی دیدند یک معتاد مقابلشان است با کلی طلا و پول و دلار، فریبم دادهاند.
ازدواج کردهای؟
نه مجردم اما 15سال عاشق دختری بودم که به من خیانت کرد. از آن روز به بعد از تمام زنها متنفر شدم. من عاشقش بودم اما سالها قبل وقتی به زندان افتادم، شنیدم که با یکی از بستگانش ازدواج کرده است.
نخستین باری که دستگیر شدی کی بود؟
15سال بیشتر نداشتم و به جرم درگیری دستگیر شدم.
از خانوادهات بگو؟ گویا پدرت هم سارق بوده و هنگام فرار از دست پلیس با شلیک گلوله کشته شده است؟
نه. تا جایی که میدانم در جریان یک درگیری کشته شد. من نمیدانم سارق بود یا نه، چون وقتی کشته شد، من 4سال بیشتر نداشتم. سال 69 بود و خیلی بچه بودم. بعد که کمی عقلم رسید و بزرگتر شدم، به من گفتند که پدرت در جریان یک دعوا کشته شده است.
تکفرزندی یا خواهر و برادر هم داری؟
2خواهر دارم که ایران زندگی نمیکنند. دوران کودکی من خیلی سخت بود. مادرم وقتی 2ساله بودم فوت شد. پدرم هم 2سال بعد از آن. ما پیش پدر بزرگ و مادربزرگمان بزرگ شدیم. اگرچه خواهرانم مانند یک مادر دلسوزم بودند و به من محبت میکردند اما همیشه خلأ پدر و مادر را در زندگیام احساس میکردم. فکر میکنم اگر آنها زنده بودند، حالا من اینجا نبودم و شاید جور دیگری زندگی میکردم. درس میخواندم و هرگز دست به خلاف و مصرف مواد نمیزدم.
خواهرانت هم شرایط تو را داشتند. آنها هم معتاد و خلافکار شدند؟
نه. آنها کمی بیشتر از من محبت پدر و مادر را احساس کردند اما با این حال آنها هم بعد از مرگ پدر و مادرم تنها شدند ولی درس خواندند و به جایی رسیدند اما من هرگز آنها را الگوی خودم قرار ندادم. حتی وقتی چندبار به زندان افتادم، خواهرم پیش من آمد و قصد داشت هرطور شده مرا با خود از ایران ببرد اما من نرفتم. درواقع هرکس مسئول زندگی خودش است و من هم نباید دیگران را مقصر بدبختی خودم بدانم.
چند بار به زندان رفتهای؟
خیلی زیاد؛ 15یا 16بار. هربار هم به یک جرم مانند سرقت، مزاحمت برای نوامیس، شرب خمر، اخلال در نظم و آسایش عمومی، تهدید و فحاشی، آزار و اذیت و...
چرا درس عبرت نمیگرفتی؟
سرش را پایین میاندازد و سکوت میکند. بعد یکدفعه مثل فنر از جایش میپرد و میگوید: امان از این صدای مبهمی که خواب و خوراک را از من گرفته بود. هروقت شیشه میکشیدم، آن صدا را میشنیدم و بعد راهی سرقت میشدم. حالا اما بهشدت پشیمانم و وقتی به کارهایی که کردهام فکر میکنم، از خودم بیزار میشوم.