علاقهمندان به پیادهروی از زندگی در شهر سوارهها میگویند
انگار به تهران تحمیل شدهایم
فاطمه رجبی:
«بیشتر راه برو»؛اگر تلفن هوشمند دارید و روی تلفنتان برنامهای برای پایش سلامتیتان نصب کردهاید احتمالا هر روز پیغامی با این محتوا دریافت میکنید. مهم نیست چند ساعت در روز سرکار هستید یا چقدر کار فکری میکنید، برنامهای که قرار است حواسش به سلامتی شما باشد میخواهد که راه بروید؛ حداقل نیم ساعت در روز، با سرعت متوسط و بدون وقفه. این برنامه نمیداند که خواسته حداقلیاش برای کسی که در شهری مثل تهران زندگی میکند چقدر سخت است. کافی است یکبار طراحان این برنامه تصمیم بگیرند از نقطهای در تهران به سمت نقطهای دیگر پیادهروی کنند تا دیگر هیچوقت چنین درخواستی از کاربران تهرانیشان نکنند. آنها بارها باید از پیادهرو به خیابان بیایند چون پیادهرو به دلایل مختلف اعم از ساختوساز یا پارکخودرو بسته است یا در جایی دیگر آنقدر پیادهرو باریک است که چارهای جز پا گذاشتن به خیابان نیست. اگر هم پیادهرو عریض باشد و مانعی هم وجود نداشته باشد احتمالا موتورسوارها مجال پیادهروی به کسی نمیدهند. مردم تهران میگویند اینجا شهر سوارههاست. بعضی از آنها به این سؤال جواب دادهاند که اگر بخواهید نیم ساعت در شهرتان پیادهروی کنید با چه مشکلاتی روبهرو هستید؟
1- کجا برویم؟
29سالش است و ساکن محله جلفاست. میگوید: «من تنبل نیستم، اتفاقا عاشق پیادهرویام اما اتوبانها، محل زندگیام را از سهطرف محاصره کردهاند. اگر بخواهم نیمساعت پیادهروی کنم سر دقیقه دهم به یکی از اتوبانها میرسم که راه را بستهاند. باید در حاشیه اتوبان راه بروم تا به نخستین پلعابر پیاده برسم و سر از ناکجاآباد دربیاورم». لیدا فکر میکند بخش سخت کار همان پیاده گز کردن در حاشیه اتوبان است. میگوید: «مگر کار راحتی است؟ هزار نفر بوق میزنند یا بهسرعت برق از کنارم رد میشوند و تن و بدنم را میلرزانند. اصلا امنیت ندارد. کافی است یکی از آنها کمی بیاحتیاطی کند آن وقت معلوم نیست چه بلایی سرم میآید». جلفا پارک زیاد دارد اما آنها هم برای پیادهروی خیلی مناسب نیستند چون چندان امنیت ندارند. لیدا میگوید: «پارکها خیلی خلوت هستند. خیلی وقتها هم معتادان در آنها مشغول مصرف مواد هستند. ضمن اینکه من دوست دارم در شهر راه بروم. دوست دارم مغازهها و خانهها را نگاه کنم که خسته نشوم اما نمیشود. بعضی وقتها حتی برای طیکردن یک مسیر کوتاه مجبورم ماشین بگیرم». محسن بچه رشت است و وقتی درباره پیادهروی در تهران با او حرف میزنی چهرهاش در هم میرود و میگوید: «من در شهری به دنیا آمدهام که خیلی از مردم کارهای روزانهشان را پیاده انجام میدهند اما اینجا آدم برای یک خرید کوچک هم مجبور است ماشین بیاورد و حتی آن را دوبله پارک کند تا خریدش را انجام بدهد چون شهر برای ماشیندارها ساخته شده و مایی که به پیاده گزکردن عادت داریم اصلا جایی در شهر نداریم». او وقت ندارد که چند کیلومتر را با ماشین طی کند و خودش را به محلی برای پیادهروی برساند. میگوید: «اگر مسیر مناسب باشد از محل کار تا خانهام 45دقیقه پیاده راه است. دوست دارم این راه را پیاده بیایم چون فرصت ورزشکردن ندارم اما نمیتوانم چون جایی برای پیادهروی نیست. اصلا پیادهرویی نیست. کل راه، اتوبان و خیابانهایی است که پیادهروهایش را یا دستفروشها گرفتهاند یا آنقدر باریک هستند که قدمزدن در آنها فرقی با وسط خیابان راهرفتن نمیکند».
2- امنیت نداریم
خیابان ولیعصر یکی از طولانیترین خیابانهای جهان است؛ جایی که چنارهای بلندی که برایش باقی گذاشتهاند هنوز هم آن را به یکی از زیباترین خیابانها تبدیل کرده است اما پیادهروی در پیادهروهای نسبتا پهن آن هم کار چندان راحتی نیست. محل کار صبا در میدان ونک است. به گفته خودش بارها تلاش کرده از میدان ونک به سمت جنوب پیاده بیاید اما مشکلات زیادی سر راه این تصمیم قرار داشته است. میگوید: «وقتی هوا خوب است وسوسه میشوم که پیادهروی کنم. عاشق خیابان ولیعصرم اما در زمستان و پاییز که هوا زودتر تاریک میشود واقعا پیادهروی در بخشهایی از این مسیر عاقلانه نیست؛ چون امنیت ندارد و جاهایی آنقدر خلوت است که به هرکسی اجازه میدهد برایم مزاحمت ایجاد کند». او فکر میکند تهران برای او که زن است و ماشین هم ندارد ساخته نشده، میگوید: «بهنظرم تهران را برای مردهایسواره ساختهاند، آن هم مردهای بزرگ نه پسربچهها، چون پسربچهها هم ایمن نیستند. من که زن هستم و فعلا نمیتوانم ماشین بخرم باید تا جایی که میتوانم از تاکسی و مترو استفاده کنم و خیال پیادهروی را آن هم تنها، از سرم بیرون کنم».
3- امان از موتورسوارها
برای کسانی که پیادهروهای پهن خیابانهای بزرگی مثل ولیعصر و شریعتی را انتخاب میکنند حتی اگر به قول صبا مرد باشند و بالغ، باز هم مشکلات زیادی وجود دارد که یکی از آنها احترام نگذاشتن به حریم پیادهروهاست. میلاد که یکی از همین مردهای بالغ است، میگوید: «ما هم اگر خیال پیادهروی به سرمان بزند کار راحتی در پیش نداریم. مگر موتورسوارها میگذارند آدم با خیال راحت دو قدم راه برود؟ مخصوصا اگر بخواهیم حین پیادهروی موسیقی هم گوش بدهیم که دیگر اصلا آرامش نداریم چون هر لحظه ممکن است یک موتوری از پشتسرت بیاید و با تو برخورد کند حتی اگر برخوردی هم در کار نباشد همین که دائما باید اطرافت را بپایی که موتوری نیاید یا وقتی موتور آمد خودت را کنار بکشی بهاندازه کافی اعصاب خرد کن است». او ادامه میدهد: «شاید باورکردنش سخت باشد اما بعضی وقتها پیادهروی وسط خیابان راحتتر از راه رفتن در پیادهروهاست چون دائم مجبور نیستی مسیرت را عوض کنی و مانعها را دور بزنی یا از سر راه موتوریها کنار بروی. هر روز به تعداد اتوبانها اضافه میشود. هر روز همه درباره مشکلاتی که ترافیک برای ماشیندارها و تاکسیسوارها درست کرده حرف میزنند اما هیچکس به پیادهها فکر نمیکند. جالب اینکه که بیشتر تلاشها برای این است ماشینسواری آنقدر راحت باشد که کسی مجبور به پیادهروی نشود. انگار پیادهروی یک آسیب است که باید پاکش کرد. درحالیکه اگر منطقی نگاه کنیم شهر در واقع برای پیادههاست و این ماشیندارها هستند که باید حضورشان محدود به محلهای خاصی شود». حتی اگر از این مزاحمهای متحرک هم خبری نباشد، موقع پیادهروی مزاحمهای ثابت مجبورت میکنند چندین بار راهت را به سمت خیابان تغییر دهی و باز به پیادهرو برگردی البته اگر پیادهرو ادامه داشته باشد. میلاد میگوید: «برای رسیدن به خانهام باید از کوچه پسکوچههای خیابان شریعتی بگذرم. روزهایی که ماشین ندارم و این مسیر را پیاده طی میکنم واقعا اعصابم به هم میریزد انگار من به کوچه تحمیل شدهام. انگار حضورم در کوچههای شلوغ که ماشینها برای دورزدن ترافیک خیابان به آنها هجوم میآورند، اشتباه است. پیادهروها آنقدر باریک هستند که حتی درختی که وسط آنها جا خوش کرده راه را برای عبور میبندد. قدمبهقدم مانعی سر راه قرار دارد که مجبورم میکند بخشی از راه را در خیابان طی کنم، اینجاست که صدای بوق ماشینها دیوانهام میکند. آنها عجله دارند و من در کوچهای که تنها به اندازه ردشدن یک ماشین جا دارد جلوی راهشان را گرفتهام اما چه چارهای دارم وقتی پیادهرو بسته است؟».
4- مراقب جلوی پایت باش
موانعی مثل درخت، موتورسیکلت یا هرچیزی که روی سطح زمین هست همگی ازجمله موانع پیادهروی در تهران محسوب میشوند اما موانعی هم هستند که شاید با آنها برخورد نکنید ولی ممکن است در آنها بیفتید. این اتفاقی است که برای زهرا افتاده. او میگوید: «تهران جای امنی برای پیادهروی نیست. نه فقط از این جهت که مسیری برای پیادهروی وجود ندارد بلکه به این دلیل که انگار اصلا کسی حواسش به پیادهها و خطراتی که ممکن است برای آنها وجود داشته باشد، نیست. تهران پر از چالههای ریز و درشتی است که چون در خیابان و محل رفتوآمد ماشینها نیست دیگر برای کسی مهم نیست که رویشان را بپوشاند درحالیکه ما پیادهها در شرایطی که جای مناسبی برای پیاده طیکردن مسیرمان نداریم مجبوریم پا در هرجایی بگذاریم و حتی یک چاله 20سانتیمتری هم میتواند آسیب زیادی به ما بزند. شخصا یکبار پایم در چالهای رفت و ساقم ترک خورد. هیچکس هم جوابگو نبود که چرا چنین چالهای درست کنار خیابان قرار دارد انگار همین که ماشینی توی آن نمیافتاده کافی بوده است».
5- مراقب جلوی پایت باش
موانعی مثل درخت، موتورسیکلت یا هرچیزی که روی سطح زمین هست همگی ازجمله موانع پیادهروی در تهران محسوب میشوند اما موانعی هم هستند که شاید با آنها برخورد نکنید ولی ممکن است در آنها بیفتید. این اتفاقی است که برای زهرا افتاده. او میگوید: «تهران جای امنی برای پیادهروی نیست. نه فقط از این جهت که مسیری برای پیادهروی وجود ندارد بلکه به این دلیل که انگار اصلا کسی حواسش به پیادهها و خطراتی که ممکن است برای آنها وجود داشته باشد، نیست. تهران پر از چالههای ریز و درشتی است که چون در خیابان و محل رفتوآمد ماشینها نیست دیگر برای کسی مهم نیست که رویشان را بپوشاند درحالیکه ما پیادهها در شرایطی که جای مناسبی برای پیاده طیکردن مسیرمان نداریم مجبوریم پا در هرجایی بگذاریم و حتی یک چاله 20سانتیمتری هم میتواند آسیب زیادی به ما بزند. شخصا یکبار پایم در چالهای رفت و ساقم ترک خورد. هیچکس هم جوابگو نبود که چرا چنین چالهای درست کنار خیابان قرار دارد انگار همین که ماشینی توی آن نمیافتاده کافی بوده است».
6- پا نداریم اما پیادهروی را دوست داریم
همه گلایهها از وضعیت پیادهها در شهر تهران از زبان کسانی بود که دوپای سالم برای پیادهروی دارند؛ کسانی که به هر حال با کمی اعصاب خردی میتوانند موانع پیشرویشان را دور بزنند و به راهشان ادامه بدهند اما کسانی که از معلولیتهای مختلف رنج میبرند در برابر این موانع چارهای جز توقف ندارند به همین دلیل هم کمتر بیرون میآیند درحالیکه به گفته سارا که خودش ویلچرنشین است آنها هم بهاندازه بقیه پیادهروی را دوست دارند. سارا ماشین دارد و خودش این را یک خوششانسی میداند و میگوید: «من به هر حال میتوانم خیلی جاها با ماشین بروم. حتی اگر مجبور باشم برای خرید تا سوپرمارکت بروم دلم خوش است که میتوانم این کار را سواره انجام بدهم اما کسانی که مثل من از توانایی راه رفتن محروم هستند و ماشین هم ندارند قطعا نمیتوانند از خانه بیرون بیایند. البته همه ما در یک چیز مشترکیم و آن محرومبودن از ساعتی طیکردن مسیر بهصورت پیاده است». او ادامه میدهد: «اینکه ما یک روز با ویلچر از خانه بیرون بزنیم و نیمساعت برای خودمان در خیابانها بچرخیم اگر یک شوخی خندهدار نباشد یک رؤیای شیرین است. متأسفانه هیچ وقت تجربه چنین کاری را نداشتهام. بعضی وقتها با یکی از اعضای خانواده یا دوستانم میزنیم بیرون اما اول با ماشین بهجایی میرویم که میدانیم چیزی سر راهمان سبز نمیشود و بعد مسیری را برای طیکردن انتخاب میکنیم اما این نمیتواند بخشی از برنامه روزانهام باشد، درواقع شهر، شهر ما نیست. شهر سالمها و ماشیندارهاست».