• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
پنج شنبه 13 دی 1397
کد مطلب : 43323
+
-

با نیکی نصیریان از درسا در بزنگاه تا آهو در بانوی عمارت

می‌خواهم ببینم آخر قصه چه‌می‌شود

می‌خواهم ببینم آخر قصه چه‌می‌شود

دختر کوچک و شاد سریال «بزنگاه» که در کنار رضا عطاران آن‌قدر خوش درخشید که هنوز خیلی‌ها «درسا» صدایش می‌کنند، این شب‌ها با قد و قامتی دیگر در سریال «بانوی عمارت» دیده می‌شود. نیکی 4سال‌ونیمه سریال بزنگاه حالا دختر نوجوانی است که یکی از نقش‌های اصلی سریال حمیدنژاد به او سپرده شده و خیلی‌ها با دیدن او باز هم یاد درسا و خنده‌ها و بازیگوشی‌هایش افتاده‌اند. هرچند قرار گفت‌وگو را با مادرش گذاشتیم که همیشه همراه نیکی بوده و در این سال‌ها حمایتش کرده است اما نیکی نصیریان دیگر آن دختر کوچک بازیگوش بزنگاه نیست. او حالا نوجوان برازنده‌ای‌ است که با همان نگاه و خنده‌ها سعی در کشف دنیای اطرافش دارد. کم‌حرف و خوش‌انرژی است و البته درسخوان؛ پیداکردنش در فصل امتحانات کار راحتی نیست اما توانستیم در یک بعدازظهر پنجشنبه به جای استراحت و تجدید قوا برای امتحانات، او را به دفتر روزنامه بیاوریم. بانوی کوچک عمارت از حال این‌روزها و سریال تازه‌اش برایمان گفته‌است.

نرگس قوی زری

  از سریال بزنگاه و چند فیلمی که در کودکی از تو دیده بودیم تا حالا که در سریال بانوی عمارت می‌بینمت مشغول چه کاری بودی؟
این سال‌ها زیاد کار کرده ام. 5-34 کار انجام داده‌ام؛ 9-8تا سینمایی و چند سریال، اما این سریال بانوی عمارت خیلی خوب دیده شده. نه فقط من، همه سریال دیده شد.


  اما در این سن و سال و قد و قواره، تو را در کاری ندیده بودیم.
درست است. در سریال‌های دیگر بچه‌تر بودم. در همه این سال‌ها از سریال بزنگاه تا به امروز همیشه فعالیت داشتم اما فقط یک‌سال‌و‌نیم به صلاحدید مادرم بازی نکردم؛ هم برای اینکه خودش باید کنارم می‌بود و دیگر خسته شده بود و هم دلش می‌خواست در محیط مدرسه باشم و از دوران نوجوانی و بودن در کنار همسالانم لذت ببرم.


  از بازی در سریال بانوی عمارت و تجربه کار در یک سریال تاریخی بگو.
دستیار کارگردان من را معرفی کرد و بعد هم سر تمرینات رفتیم تا اینکه کار شروع شد.


  فیلمبرداری کار کجا بود؟
بیشتر کاشان و قزوین و کمی هم در تهران و شهرک دفاع‌مقدس.


  مادر تمام‌مدت کنارت بود؟
اولین کاری بود که تمام‌مدت کنارم نبودند. شروع پروژه را تقریبا فقط آخر هفته‌ها پیشم بود و باز برمی‌گشت. تقریبا 40روز طول کشید تا مادرم توانست کارش را تحویل دهد و بیاید کنارم باشد. هر هفته پنجشنبه صبح به سمت کاشان راه می‌افتاد و شنبه صبح برمی‌گشت تا به سر کار برسد. خیلی برایش سخت بود. اوایل، برای اولین بار در این سال‌ها کنارم نبود، اما بعد از آن 40روز آمد و تا آخر کار تقریبا کامل کنارم بود.


   در چه مقطعی تحصیل می‌کنی؟‌
کلاس دهم هستم. رشته تجربی می‌خوانم.


  چرا تجربی؟! فکر می‌کردم باید دنبال هنر باشی.
چون به رشته‌های پزشکی علاقه‌مند هستم. از بچگی هم علاقه داشتم. حتی در مصاحبه‌های زمان بچگی‌ام هم هست که وقتی پرسیده‌اند می‌خواهی چه‌کاره شوی می‌گفتم دندانپزشک یا چشم‌پزشک چون علایقم در حال تغییر است الان به این فکر می‌کنم که هر رشته‌ای در پزشکی قبول شوم، ‌خوب است.


  پس دوست نداری بازیگری رشته اولت باشد؟
بازیگری اولویتم نیست.


  با کسی مشورت کرده‌ای و به این نتیجه رسیده‎ای؟‌
نه تصمیم خودم است که خانواده‌ام هم به آن احترام گذاشتند.


  پس این‌قدر که در انتخاب رشته و شغل آینده جدی هستی لابد از الان برای 3سال بعد که کنکور داری برنامه‌ریزی کرده‌ای؟
نه. هنوز برنامه‌ریزی درسی نکرده‌ام. کارم را ادامه می‌دهم. از الان نمی‌توانم درباره 3سال دیگر برنامه‌‌ریزی کنم. شاید تا 3سال بعد نظرم باز تغییر کند و رشته دیگری بخوانم.


  چرا نقش «آهو» را پذیرفتی؟
من راجع به آهو چیزی نمی‌دانستم و فیلمنامه را نخوانده بودم. طبق حساسیت‌های آقای حمیدنژاد، نگذاشته بودند برخی از شخصیت‌ها فیلمنامه را بخوانند ولی طبق گفته‌های قبل از تمرینات و انتخاب‌نهایی بازیگران، آهو نقش اصلی بود و حتی قرار بود اسم سریال، آهو باشد اما بعد از اینکه کست را بستند تغییر کرد و شد بانوی عمارت و آهو هم نقش‌اش کمتر شد. تنها چیزی که می‌دانستم این بود که آهو وارد یک عمارت می‌شود و بعد هم می‌خواهد طبیب شود. خیلی چیزهای جزئی از سریال می‌دانستم.


  حتی زمانی که فیلمبرداری شروع شد باز نمی‌دانستی قصه چیست؟
نه! به من چیزی نمی‌گفتند. فقط هر سکانسی که قرار بود بازی کنم را به من می‌گفتند. حتی بعضی اوقات همان توضیح را هم نمی‌دادند. فقط دیالوگ بود و طبق تمرینات جلو می‌رفتیم. چیزهایی متوجه می‌شدم اما اینطور نبود که کسی بیاید برایم قصه را تعریف کند. تا اینکه اعتراض کردم و متن هر روز را شب قبل به من می‌دادند اما باز هم نمی‌دانستم سکانس قبلی و بعدی چیست و چه اتفاقی افتاده است.


  در تمرینات هم قصه را کشف نکرده بودی؟
به خاطر اینکه ما نابازیگر داشتیم تمرینات بیشتر برای این بود که فضای کار برای آنها دربیاید. اینطور نبود که بنشینیم و فیلمنامه را بخوانیم؛ ضمن اینکه فیلمنامه هم تغییر کرد. زمانی که سریال شروع شد فقط چند قسمت نوشته شده بود. از آنجا  که از مرداد 96 پیش‌تولید دوم شروع شد، بر آن اساس می‌گفتند اسم سریال قرار بوده آهو باشد و حالا شده بانوی عمارت. نقش اول قرار بود آهو باشد و حالا عوض شده و یک نابازیگر انتخاب شده است. ما اینها را شنیده بودیم. قصه، کامل نوشته نشده بود.


  پس طبیعتا آخر داستان را نمی‌دانی؟
‌ نه، واقعا نمی‌دانم. پدرم هر شب می‌پرسد چه می‌شود؟‌ می‌گویم نمی‌دانم. فکر می‌کند شاید می‌دانم و نمی‌خواهم لو بدهم ولی واقعا من چیزی بیشتر از  مخاطب نمی‌دانم. من هم نشسته‌ام ببینم آخرش چه می‌شود.


  بازی با کدام بازیگر را بیشتر دوست داشتی؟
همه خوب بودند اما با آقای سورانی که نقش عمومشتی را بازی می‌کنند فضای دیگری داشتیم؛ همین‌طور با آقای شجاع‌نوری که نقش طبیب‌الاطبا را بازی می‌کنند. حتی زمانی که فیلمبرداری نبود با من بازی می‌کردند و سر به سرم می‌گذاشتند که کار برایم سخت نباشد.


  بازی‌کردن در یک پروژه تاریخی چه ویژگی‌ها و سختی‌‌هایی دارد؟
بانوی عمارت، خوبی‌هایی داشت اما سختی هم داشت. کاشان بودیم و دور از خانه و مدرسه و برایم کمی سخت بود. راستش این است که من آمادگی لازم برای اینکه در 7برداشت زمین بخورم و کتک بخورم را نداشتم. در این سریال آهو مدام در حال زمین‌خوردن است. یا خودش زمین می‌خورد یا کتکش می‌زنند و زمین می‌افتد. من آمادگی بدنی لازم را نداشتم. روز قبل به من می‌گفتند فردا قرار است تو در آب‌انبار خفه شوی! فردایش می‌رفتم در دمای منفی 5‌درجه بازی می‌کردم و فقط همه تمرکزم را می‌گذاشتم روی نقش تا اتفاقات پشت دوربین لطمه‌ای به آن نزند. یک سکانس بود که جواهر توی گوش آهو می‌زد. آن صحنه را 7برداشت رفتیم. 7بار سیلی‌خوردن به کنار، 7بار زمین‌خوردن بعدش خیلی سخت بود. خانم وحید دلش نمی‎آمد بزند اما آقای حمیدنژاد می‌گفت بزن تا اینکه بالاخره تمام شد اما پایم کبود شد. یک‌بار هم از پله‌ها باید می‌افتادم که نزدیک بود چانه‌ام به لبه پله بخورد اما خدا را شکر چیزی نشد.



  دچار آسیب هم شدی؟
آسیب‌دیدگی هم داشتم. 2هفته پایم در گچ بود. برای سکانسی که دنبال طبیب می‌روم و خودم را از دیوار پرت می‌کنم پایین. یک دیوار 3متری بود که فول‌شاتش هم در نهایت حذف شد و در پخش نبود؛ صحنه‌ای را که به‌خوبی نشان می‌داد روی زمین می‌افتم و بعد سریع از روی زمین بلند می‌شدم و خودم را جمع می‌کردم حذف کرده بودند. 3بار پریدم. هی تکرار می‌دادند به‌خاطر مشکلات صحنه و نبود فانوس و... تا اینکه برای بار چهارم که پریدم دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. پایم در گچ بود و با ویلچر و عصا راه می‌رفتم اما باز هم آفیش بودم و در آن شرایط هم بازی کردم.


  3متر کم نیست. حتما باید خودت این کار را انجام می‌دادی؟
آقای حمیدنژاد به بدل اعتقادی ندارند. معتقدند که هر کس باید کار خودش را انجام دهد. حتی شازده در صحنه‌های شکنجه، خودش است. هر کسی نمی‌تواند دستش را در آن حالت، مدت زیادی نگه دارد. آقای حمیدنژاد خیلی در کار جدی هستند.


  با این همه اتفاقات سرصحنه باید اهل ورزش باشی. چقدر بدنت آماده بود؟
اهل ورزش هستم و آمادگی جسمی دارم اما دیگر نه در این حد که مدام زمین بخورم. بسکتبال و اسکی را بیشتر از بقیه پیگیری می‌کنم. 2روز در هفته بسکتبال می‌روم.


  موقع فلیمبرداری بانوی عمارت درس و مدرسه را چه کردی؟‌
فقط یک‌ ماه درس خواندم و بین امتحانات خرداد هم آفیش بودم. 7‌ماه کامل مدرسه نرفتم. مادرم وسواس خاصی دارد و در فصل امتحانات خیلی سعی می‌کند همه شرایط برای درس‌خواندن من و برادر بزرگ‌ترم فراهم باشد. خیلی برای درس تلاش می‌کنم. سال گذشته شاگرد دوم شدم با معدل 88/19.


  فاز 2 هم قرار است ادامه داشته باشد؟
همان سال گذشته حرفش بود و حتی بازیگر بزرگسال نقش آهو هم انتخاب شده بود اما الان درباره فاز 2 صحبت جدی نشده است. در فکرش هستند که ادامه بدهند اما فعلا خبری نیست.


  یعنی ممکن است بازیگر دیگری جای تو بازی کند؟
پارسال که اینطور بود. الان که خودم هم بزرگ‌تر شده‌ام نمی‌دانم چه پیش بیاید.


  فکر می‌کنی چه‌کسی می‌تواند نقش بزرگی‌های تو را بازی کند؟
تا به حال فکرش را نکرده‌ام. مسئله این است که بیشتر دوست دارم خودم بازی کنم اما یک ‌بار در یک کار حدیث میرامینی نقش بزرگی من را بازی کرد و یک بار هم شیوا طاهری در سریال «گذر از رنج‌ها» که به نظرم اصلا شبیه هم نبودیم.

  مادر نیکی نصیریان: به‌دنبال راهی برای تاسیس انجمن حمایت از بازیگران کودک و نوجوان هستم
بین گفت‌وگو، مادر نیکی خیلی همراهی‌مان می‌کند و هر جا نیکی مطلبی را به ‌خاطر ندارد مادر کمک می‌کند. آن‌قدر دلش از همه این سال‌ها پر است که گاهی به جای نیکی جواب می‌دهد و همه می‌خندیم. رابطه‌شان بیشتر دوستانه است تا مادر و دختری و وقتی او را می‌بینیم معلوم می‌شود چرا نیکی این‌قدر فعال است و توانسته مسیر درستی را تا به امروز طی کند.
در همه این سال‌ها در کنارش بوده است. اگر حمایت‌ها و راهنمایی‌های مادرش نبود ممکن بود هیچ‌وقت بعد از سریال «بزنگاه» دیگر او را در قاب تصویر نبینیم. خانم نصیریان تمام تلاش‌اش را کرده تا دخترش بتواند در آرامش و در محیطی امن به فعالیت هنری خود ادامه دهد. او درباره نیکی و شرایط کاری‌اش می‌گوید: ‌«نیکی 8 سالش بود  که قرار شد سر یک کار سینمایی برود. با تعجب از من پرسیدند مگر شما هم می‌آیید؟‌ گفتم بله اول من می‌آیم بعد دخترم. من هیچ وقت نیکی را تنها نگذاشته‌ام، همیشه همراهش هستم تا وقتی که به دانشگاه برود و آن‌قدر مستقل شود که به من نیازی نداشته باشد. در شرایطی که سینمای ما دارد، نمی‌توان بچه را تنها گذاشت،چون جامعه فیلمسازی در ایران اصولی ندارد. زمانی در فکر بودم با چند نفر دیگر انجمن حمایت از بازیگران کودک و نوجوان راه بیندازیم. هنوز هم با اینکه نیکی بزرگ‌تر شده است، در فکرش هستم؛ آن‌قدر که با بچه‌ها درست رفتار نمی‌شود. با اینکه ما جزو کسانی بودیم که همیشه احترام‌مان حفظ شد اما باز هم مشکلات زیادی بود. به‌طور کلی به بازیگر کودک و نوجوان اصلا اهمیت داده نمی‌شود؛ چه به جهت جای اسکان و چه برای خورد و خوراک. تازه ما جزو کسانی هستیم که همیشه شرایط خوبی داشتیم چون من هیچ وقت نگذاشتم که نیکی کاری را مجانی انجام دهد. تمام کارهایش قرارداد دارد. من همیشه جنگیده‌ام و بارها دورادور شنیده‌ام که می‌گویند: اوه اوه مامان بداخلاق. اما برایم مهم نیست چون فکر می‌کنم حداقلش این است که ‌شأن کاری دخترم حفظ شده است. یک‌بار آقای شریفی نیا به من گفت: چرا این‌قدر دستمزد دخترت بالاست؟ گفتم: بالا نیست. حقش است. چطور یک بزرگسال باید بگیرد اما بچه نه،درحالی‌که او هم دارد از خواب و استراحتش می‌زند».

 

این خبر را به اشتراک بگذارید