![خودآگاهی بین مردم ایران کم است](/img/newspaper_pages/1397/10%20DEY/12/nimroozi/1702.jpg)
گفتوگو با دکتر علیرضا شیری درباره مفهوم و اهمیت خودشناسی و خودآگاهی در زندگی امروزی
خودآگاهی بین مردم ایران کم است
![خودآگاهی بین مردم ایران کم است](/img/newspaper_pages/1397/10%20DEY/12/nimroozi/1702.jpg)
کامران بارنجی/خبرنگار
میگویند، انسان برای اینکه بتواند در جامعه، زندگی مفیدی داشته باشد شرط اول شناخت خود است و در آن صورت آگاهی از محیط و دیگر شناختها مفهوم پیدا میکند. آگاهی از خود، زمانی مفهوم پیدا میکند که هر فردی بتواند تصویری روشن از خود و صفات شخصیتی منحصر به فردش داشته باشد. برای همین درگفتوگویی با دکتر علیرضا شیری روانشناس- طرحواره درمانگر- (درمان اختلالاتشخصیتی) تلاش کردهایم درباره مفهوم و اهمیت خودشناسی و خودآگاهی در زندگی امروزی صحبت کنیم. کسی که میگوید تنها 12درصد ایرانیها معنایی در زندگیشان دارند که این آمار کم مرتبط با خودآگاهی کم بین مردم است.
خودآگاهی با خودشناسی چه تفاوتی دارد؟
خودشناسی در کشور ما یک اصطلاحی است که بیشتر انحصاری مکاتب عرفانی و... است تا صنعت، مدیریت، روانشناسی و... اما خودآگاهی اینطور نیست. خودآگاهی یعنی اینکه هر کسی بداند الان در او چه میگذرد و بتواند در زمان و مکان مختصات خودش را با عالم پیدا کند. ولی خودشناسی خیلی جزئیتر است. در حقیقت خودآگاهی را میتوان به یک عکس تشبیه کرد و خودشناسی را به فیلم.
برای خودشناسی از کجا باید شروع کرد؟
3مفهوم پایهای که در ابتدای خودشناسی حتما باید آنها را درنظر بگیریم، شناخت شخصیت(PERSONALITY)، فردیت INDIVIDUA)TION) و هویت( IDENTITY) است. اجازه دهید اینها را با مثال توضیح دهم. مثلا یکی بچه خیابان مجیدیه است، اسمش نیلوفر است و رنگ پوستش روشن و... اینها بخشهای تغییرنکردنی آن فرد است و در بخش هویت جا میگیرد که کمتر در طول عمر تغییر میکند اما حتما برایتان پیش آمده بعد از سالها با یکی از دوستان مواجه میشوید و میبینید طرف هنوز همان کاراکتر 20سال پیش را دارد. مثلا هنوز کنجکاو است و تا مینشیند سؤالهای شخصی میپرسد و... اما مثلا کمی پرحرفتر از قبل شده. این شخصیت طرف است که میتواند تغییر کند. شخصیت یا پرسونالیتی، تحتتأثیر وراثت، محیط، تربیت و... است و مقداری نسبت به هویت متغیرتر است. اما بهطور کلی پرسونالیتی هم خیلی قابل تغییر نیست. اگر بخواهی یک مقدار میتوانی عوضش کنی. ولی همه بازیها سر همین یک مقدار است. فردیت اما تنها مورد از این 3 است که تا آخر عمر میتواند عوض شود. کلا تحقق انسان بهخاطر تحقق رشد فردیتش است. فردیت تا روزی که انسان در کره زمین است میتواند تغییر کند.
معمولا انسانها در چه سنینی به فردیتشان آگاه میشوند؟
یونگ،روانشناس مشهور آلمانی میگوید در میانسالی. در این برهه است که تو میفهمی چی هستی. یا این زندگیاست. این خداست. این غم است. این معناست. این عشق است و... در این برهه است که تو نسبتت را با اینها در میآوری. ضعفهایت را میشناسی و میروی دنبال رفع آن.
در میانسالی چه اتفاقی میافتد؟
در میانسالی آدم از همهچیز خالی میشود. نخستین جایی که خالی میشود عشق است. عشق، ایمان و... این برهه احتمالا مهمترین مرحله زندگی است. در این دوره است که آدم به همه داشتهها و نداشتههایش شک میکند. اگر کسی در این سن برای زندگیاش جواب نداشته باشد، یا فرصت نداشته باشد که دنبال جواب برود، افسردگی میگیرد و برای همیشه بلاتکلیف میماند.
شما برای اینکه مهارتهای زندگی را در شاگردانتان تقویت کنید چه میکنید؟
من گاهی زبان بدن به گروههای مذاکره و ...یاد میدهم که در این کلاسها یکی از تمرینها این است؛ من یک تصویر میگذارم و به مردم میگویم در این عکس چه میبینید؟ مثلا یک نفر میگوید در این تصویر غم است. میگویم فقط غم است؟ 2-3 نفر از 20نفر مثلا میگویند ناامیدی. این، دو تا احساس است و تعداد کمی متوجه تفاوت این حسها هستند. دیدهاید در مورد فرق خانمها و آقایان میگویند آقایان یک طیف رنگی خیلی محدودتری دارند. مثلا قرمز، آبی، بنفش، سبز و... ولی خانمها 10جور قرمز دارند. 10جور بنفش و... میگویند این مربوط به ساختمان چشم میشود. احتمالا سلولهای مخروطی بیشتری در چشم خانمهاست. شبکیه چشم خانمها تخصصیتر است. در این کلاسها هم همین است. بعضیها در این کلاسها احساسهای بیشتری را میتوانند ببینند. مثلا میگویند این دلمرده است. بیحوصله است. رنجیده است و... بعضیها هستند تفاوت این حسها را خیلی متوجه نمیشوند اما بعضی این حسها برایشان متفاوت است. اینها هوش عاطفی بالاتری دارند. چون عواطف بیشتری را درک میکنند. سؤال بعدی ایناست که بهنظر شما قبل از گرفته شدن این عکس چه اتفاقی برای کاراکتر آن افتاده. داستان 5دقیقه قبل از این فریم تا رسیدن به این فریم چه بوده؟ شرکتکنندگان بعد از اینکه حدسهایشان را در مورد ماجرا گفتند میرویم سراغ قدم آخر. قدم سوم این است که شرکتکننده همان حسی را که در تصویر دیده است، بهخودش بگیرد. مثلا چهرهاش را بیحوصله کند یا دلمرده و... و بقیه بگویند واقعا همان حس را گرفتهاند یا طرف فقط فکر میکند آن حس را به ذهن دیگری میاندازد!
این تمرینهای مهارت ارتباطی چه میکند؟
این همان خودآگاهی است. بعید است شما چیزی را در بیرون از خودتان درک کنید، مگر اینکه آن اتفاق در خود شما معادل داشته باشد. نکته این کلاسها این است. آن دانشجو که این تمرینها را در قدم سوم انجام میدهد و خودش را درگیر حالتهای مختلف میکند، هم تفاوت حالتها را میفهمد و درباره حسهای خودش مطمئنتر میشود و هم میفهمد آدم وقتی مثلا دلگیر است، چهرهاش چطوری است و میفهمد ایندفعه که غصهاش گرفت، آدمها را گیج نکند. مثلا چهره بهتزده بهخودش نگیرد و... و به تمام معنی همانطور که باید، غمگین باشد. او هم میتواند داستان اتفاقی را که برای طرف مقابلش افتاده بسازد و هم اینکه بعد از این تمرین دیگر در برخورد با دیگران گول نخورد. همه معنی اینها همان مثال مشهوری است که میگوید وقتی آدم بتواند خودش را رصد کند، بهتر میتواند دیگران را رصد کند. یعنی بهتر میفهمد در بقیه چه اتفاقی دارد میافتد. الان مدرنترین تکنولوژی آموزش دنیا از این مثال استفاده میکنند و در این موضوع دنبال مسائل اخلاقی نیستند. آنها کاملا دارند از یک آدم و تواناییهایش استفاده میکنند.
اگر بخواهیم بهطور خاص درباره خودشناسی حرف بزنیم، بیشتر مراجعین شما از چه بعد خودشناسی وجودشان به ستوه آمده و پیش تان میآیند؟
بیشتر مردم سر بیمعنایی و افسردگی و مشکلات ارتباطاتی به من مراجعه میکنند. نه لزوما خودشناسی. اما بهوجود آمدن مشکل در ارتباطات، بیمعنایی و افسردگی هم بهخودآگاهی مربوطند. اگر آدم خودشناسی کرده باشد، مشکلات کمتری در ارتباط با دیگران دارد و اگر خودش و استعدادهایش را بشناسد کمتر بیمعنایی و افسردگی سراغش میآیند.
اقلیم روی شخصیت و فردیت افراد اثر دارد؟ مثلا محل زندگی روی ویژگیهای فردی اشخاص اثرگذار است؟
بله، اثر دارد. مثلا من میروم به یک شهری، از طرف میپرسم حالت چطور است؟ طرف سریع برمیگردد با لحنی کنجکاوانه میگوید شما چطوری؟ ولی در شهر دیگری مردم با خوشرویی پاسخ میدهند، بدون کوچکترین حسابگری در جواب. به بعضی شهرها که میروم قلب اقتصاد مردم ایران در استان آنهاست اما مردم همه خشک و جدیاند. بدون لبخند و احساس خوشی. ولی میروم به یک شهر کویری که همه گشادهرو و خوش برخوردند. یعنی بدون اینکه تکتک آدمها را بشناسیم، اگر در برخورد با آدمهای یک منطقه باشیم، خصوصیات مشترکی در آنها میبینیم که مشخص میکند حتی محل زندگی و... روی روحیات افراد اثر دارد.
وضعیت ایرانیها در خودشناسی چطور است؟
طبق آمار گالوپ فقط 12درصد مردم ایران معنایی برای زندگیشان دارند و43درصد دارند تلاش میکنند به آن معنا برسند، باقی هم چیزی از معنا نمیدانند. البته آمار جهانی هم 12درصد است. این آمار را شاید بشود بهخودشناسی هم ربط داد. چون اینکه آدم برای زندگیاش معنا داشته باشد یا نه، بخشیاش هم مربوط بهخودآگاهی است. با خودآگاهی است که انسان به استعدادها و تواناییهایش پی میبرد و در خودش میبیند که کارهای بزرگ انجام دهد. همین انرژی که آدم از خودآگاهی میگیرد به هدفمند شدن زندگیاش کمک میکند و اینها به زندگیاش معنا میدهد. اگر این تعریف و این آمار را بپذیریم، اوضاع ایران در خودآگاهی چندان خوب نیست اما از دنیا عقب هم نیست.
مرزی برای خودشناسی وجود دارد یا نه؟
مرزی وجود ندارد. از اول هست تا آخر هم هست. یک کودک از همان زمانی که با دستش به بدنش دست میزند یا از زمانی که در آینه خودش را میبیند خودشناسیاش آغاز میشود و تا آخرین روز زندگی این خودشناسی وجود دارد.
خیلی از صفتهایی که امروز برای انسانها بهکار میرود با کلمه «خود» یا «نفس» ساخته میشود. مثلا خودکمبین، خود بزرگبین، معتمد به نفس و... کمی درباره این صفتها بگویید. مثلا خودکمبینی با عدماعتماد به نفس تفاوتی دارد؟
بله، تفاوت دارد. برای خودکمبینی ما آدمی را تصویر میکنیم که یک احساس« من خوب نیستم» را با خودش حمل میکند؛ مثلا چاق است. یا قدش کوتاه است. یا باورش ایناست که قیافهاش زشت است و زشت بودن را بد میداند و بهخاطر همینها دائما بهخودش میگوید من خوب نیستم و شروع میکند بهخودش نمره منفی دادن. اما در مورد اعتماد به نفس
(Self Confidence) و عدم آن، اوضاع فرق دارد. مثلا تصور کنید شب یک مهمانی دارید. شما لوبیاپلو خوب درست میکنید. ولی امشب شوهرتان درخواست میکند که کلمپلو درست کنید. واکنشها چند جور است. بعضی اصلا نمیپذیرند که غذایی را که تا الان درست نکردهاند بپزند. چون میترسند خراب شود. بعضی اما با ترس و لرز قبول میکنند. یا از دیگران میپرسند غذا چطور درست میشود و یا با دانستههای قبلیشان در موارد مشابه غذا را درست میکنند؛یعنی مثلا وقتی میدانند لوبیاپلو چطور درست میشود، باتوجه به آن تجربه، کلمپلو را هم درست میکنند. درواقع حوزههای ناشناخته را با اعتماد به حوزههای تجربه شده میآزمایند. کسانی که این کار را میکنند اعتماد به نفس دارند و آدمهای دسته اول از عدم اعتماد بهنفس رنج میبرند اما لزوما خودکمبین نیستند. اعتماد به نفس همیشه ترس دارد.
ولی آدمهای با اعتماد به نفس بالا همیشه خیلی مطمئن بهنظر میرسند
در اجتماع مردم فکر میکنند آدمهای با اعتماد به نفس بهاصطلاح سر نترسی دارند. اما اینطور نیست. اعتماد به نفس همیشه در کنار ترس معنی پیدا میکند. اینکه شما 100 بار لوبیاپلو درست کنید و هر بار هم خوب باشید و غذایتان خوب بشود ربطی به اعتماد به نفس ندارد. این فقط مهارت است. پس بهطور کلی در جایی که حوزه مهارتی ماست، عبارت اعتماد بهنفس جایی ندارد. جایی که حوزه غیرمهارتی ماست با تجربه حوزه مهارتیمان، به آن میگوییم اعتماد بهنفس. خب، این همیشه با ترس همراه است.
خودکمبینی یا عدماعتماد بهنفس را واقعا میشود حل کرد؟
بله، میشود. از خودکمبینی خیلی راحت میشود بهخودباوری رسید. اما مرحله بعد که رفتن از خودباوری بهخودشکوفایی است، سخت است.
منظور از خودشکوفایی چیست؟
ما بچه که بودیم میرفتیم چلوکبابی. مثلا برنجمان یک کم تهش میماند. صاحب رستوران کباب میآورد میگفت در رستوران من نباید کسی بیکباب بماند. حالا میرویم یک رستوران. میگویند 35سانت کباب این قیمت. قبل از سفارش باید هی باهم پچ پچ کنیم که 35سانت 2نفر را سیر میکند یا نه. سیستم را حقیرانه کردهاند. تعبیر خودشکوفایی مال آبراهام مازلو است. رحیم چلویی مال فرهنگ ماست. قدیم کسی اگر سفارش کباب میداد، شاگردهای دکانهای بازار، کبابها را در ظرفهای مخصوص روی سرشان میگذاشتند و میبردند این طرف آن طرف. شاگرد مغازه آن موقع که بر میگشت رستوران، گرسنه نمیرفت سراغ سفارش بعدی بلکه رحیم چلویی یک لقمه کباب میگذاشت دهن هر کدامشان. میگفت شاگرد که میرود، نباید فکرش به کباب روی سرش باشد. رحیم چلویی در این رفتار خودشکوفا بود. یا مثلا سیدحسن خسروشاهی. این آدم در 43سالگی کارخانه تولیددارو را احداث میکند. کارگرانش تعریف میکنند که هفتهای یکبار ناهار در کارخانه کباب میخوردهاند. ولی در این روز برعکس باقی روزها تعداد غذاها خیلی بیشتر از تعداد کارگران بوده. رئیس کارخانه این غذاها را پخش میکرده بین همسایههای کارخانه چرا که بوی کباب در محل میپیچیده، کسی که وسعش به غذای کبابی نمیرسیده، دلش نخواهد. ما به این آدمهای غنی و گشادهدل، خودشکوفا میگوییم.
چه کار باید بکنیم تا خودشکوفا بشویم؟
اینطور نیست که یکدفعه یک نفر خودشکوفا بشود. وقتی از خودشکوفایی حرف میزنیم در واقع داریم از یک منطقه زندگی (AREA) صحبت میکنیم. یعنی مثلا ممکن است من در یک وادی، خودکمبین باشم ولی در یک حوزهای خودشکوفا باشم. البته این یک کم بیقواره است. اما واقعیت این است که یک نفر میتواند مثلا در مادریکردنش خودشکوفا باشد اما در جایگاه همسری ممکن است نواقصی داشته باشد. اما از یک نقطه به بعد میتواند خودشکوفایی رنگ غالب زندگی یک نفر بشود. یعنی آن کاراکتر در مادری، همسری، شهروندی، کار و... تسری پیدا میکند؛ عین خودکمبینی.
فهمیدن این چیزها، اینکه ما چه هستیم و چه نیستیم یا همان خود آگاهی چه ارزشی دارد؟
همه این تلاشها برای زندگی بهتر است. کسی که هوش و استعداد و نقاط مثبت و منفیاش را بداند، قطعا از کسی که نمیداند، جلوتر است. چون میتواند با تکیه بر ویژگیهایش رشته تحصیلیاش، شغلش، همسرش و... را انتخاب کند و موفقتر از دیگری باشد که خودش را نمیشناسد. ارزش دیگرش ایناست که شناخت خود، به شناخت دیگران میانجامد. من اگر ندانم در من چه میگذرد بهاحتمال زیاد نمیدانم طرف مقابل من که الان این شکلی شد چه به او گذشت. یعنی خودآگاهی کمک میکند دنیای اطرافت و انسانهایی که با آنها سرو کار داری یا حتی نداری را بهتر بشناسی و این کمک میکند که تو در ارتباط با دیگران موفقتر باشی.