کِلک
مامان و پاپا مرا به مدرسه نفرستادند چون من تنها دختری بودم که میتوانستم در خانه کمک کنم. برای همین است که من با الاغ فرقی ندارم، چون سواد ندارم. مادر خدابیامرزم چیزی به من یاد نداد و آشپزی و شستوشو را خودم یاد گرفتم. اگر ساعت یازده که برای ناهار به خانه میآمدند، لوبیا حاضر نبود، ماما کتکم میزد. اگر ظرفی را میشکستم، دستهایم را با تکههای آن میخراشید تا بیشتر مراقب باشم. از او بیشتر از پاپا میترسیدم.
مرگ در خانواده سانچز، اسکار لویس، ترجمه: لیلی نوربخش، صفحه16